ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

مشاوره! :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشاوره!» ثبت شده است

از میان پیامکا ( متأهلم و عاشق پسرخاله م)

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ق.ظ

متن پیامک:

سلام آقای شورگشتی!

دختری متأهلم که چند سالیه به پسر خاله م علاقه مندم

علاقه من برمیگرده به چند سال پیش که هردو مجرد بودیم

یه جورایی من و او شیرینی خورده هم بودیم بنا به دلایلی نشد که با هم ازدواج کنیم

حالا همه فکر و خیالم شده اون 

اگه بهش اس یا زنگ بزنم مشکلی داره؟ 

میشه راهنماییم کنین؟!



جوابیه:

سلام 

کاش همچین اسم زدی نبود، همین به لحاظ روانی، ایجاد کشش می کنه!

نظر من اینه که تو گذشته زندگی نکنین و واقعیت زندگیتونو بپذیرین!

اگه عشق بهونه این ارتباطات باشه ، قبل و بعد عروسی نداره! داره؟!

از شما می پرسم : آیا مجازیم عاشق کسی بشیم و به اون عشق محل بذاریم در حالی که نسبت به کس دیگه تعهد داریم؟!

شوهرت چه گناهی کرده که بهش بله گفتی و به تو و زندگی با تو دل بسته؟!

آیا زنگ بزنی و اس بدی همه چی تموم میشه؟ یا این میشه آغاز یه جریان پر تنش و پر دامنه که تهش مشخص نیست؟!

گاهی چیزی ظاهر عشق داره ولی چیزی جز خودخواهی نیست!

اگه اونو دوس دارین به خودتون اجازه ندین درگیر چیزیش کنین که ممکنه به لبه پرتگاه بکشوندش!

زندگیشو تباه کنه! خدای نکرده رسوایی ببار بیاره! و ...

همین مردی که شما ازش غافلین خدا میدونه شاید مورد توجه و آرزوی بسیاری باشه...

اصلا انگار شیطان مأموره ما رو حسرت به دل بکنه و زندگی ها رو به کاممون تلخ!

شما میتونین بهترین زندگی رو در کنار شوهر قانونی و شرعیتون داشته باشین و اون رو و خودت رو خوشبخت کنین و هم میتونین چند تا زندگی رو به هم بریزین؟! 

انتخاب با خودته!

فقط بدون خودت رو دست دلت که بسپری هر روز تو رو به جایی خواهد کشوند و از یه زندگی آروم که حق تو و خانواده تویه محرومت خواهد کرد!

بخاطر این احساسی که داری تا میتونی با پسر خاله ت برخورد نداشته باش!

به شوهرت از دید یه خانم دیگه نگاه کن اون وقت خواهی دید او هم چیزهای بسیاری برا عاشق شدن داره!

و به همسر پسرخاله ت که با هزار آرزو به او بله گفته و یکیه مثل خودت!

در ضمن یادمان باشه در دنیا کسی نیست که به همه خواسته هاش رسیده باشه!

خاصیت دنیا همینه.

پس ذهنو خالی کن از آرزوهای ضربه زننده و بچسب به داشته هات!

مخصوصا که گاهی انسان حسرت چیزی رو می خوره که اگه بهش دست پیدا می کرد ممکن بود بدترین اتفاق عمرش هم تلقی بشه!

به این هم فکر کن!

موفق باشید و سربلند.

مواظب مشاوراتت باش!!

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۳۰ ب.ظ


زن و شوهرى با هم نزاع کردند. مرد عصائى بر زوجه زد که بر اثر آن ضربت از دنیا رفت ، بدون اینکه شوهر قصد کشتن او را داشته باشد. مرد از اقوام و خویشان همسر ترسید و براى یافتن چاره کار مدتى اندیشید و چون فکرش بجایى نرسید با یکى از دوستانش ‍ مشورت کرد.
مستشار گفت : چاره کار آنست که جوان زیبائى را پیدا کنى و او را بکشى . آنگاه او را کنار جسد زنت قرار دهى ، تا وقتى اقوام همسرت یا اقارب آن جوان از ماجراى قتل مطلع شدند، به ایشان بگوئى : این جوان با زوجه من زنا مى کرد و لذا من هر دو را به قتل رساندم .
مرد ساده ، کلام مستشار را پذیرفت و تصمیم بر اجراى آن گرفت . جلو منزل خود نشست . اتفاقا جوان زیبائى از آنجا مى گذشت ، او را به بهانه اى به داخل منزل آورد و به قتل رساند و جسدش را کنار جسد همسرش قرار داد.
هنگامى که خویشان زن اطلاع یافتند، براى انتقام نزد شوهر آمدند.
شوهر آن زن گفت : من دیدم این جوان با عیال من عمل منافى عفت انجام مى دهد، نتوانستم تحمل کنم ، هر دو را بقتل رساندم .
خویشان زن با مشاهده صحنه و اینکه هر دو در کنار یکدیگر قرار گرفته بودند، آرام شدند، و اعتراض و اقدامى نکردند.

از سوى دیگر مستشار ظالم با خیالى آسوده در منزل خود نشسته بود، تا اینکه شب فرا رسید و هوا تاریک شد. چون پسرش به خانه نیامد، نگران شد. در جستجوى پسر از منزل خارج شد و به هر کوى و برزن سر زد تا شاید او را پیدا کند.
سرانجام از همه جا نومید گشت و به منزل دوست خود رفت و گفت : آیا به پیشنهاد من عمل نمودى .
گفت : آرى .
مستشار: ببینم آن جوانى را که به قتل رسانده اى کیست ؟
وقتى داخل اطاق شد، دید جوان مقتول ، پسر خود او است !!

***
امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: مَن حَفَرَ لاَِخیِه بِئراً وَقَعَ فیها - هر که براى برادرش
چاهى بکند؛ خود در آن افتد! -