ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

آشنایی با اصطلاحات: اپوزیسیون، مدرنیته و مدرنیسم، لیبرالیسم، دموکراسی، صهیونیسم، سوسیالیسم، و ... :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

آشنایی با واژه ها و اصطلاحات عمدتاً خارجی پرکاربرد در سخنرانی ها و نوشته ها :

ابرقدرت (1)
قدرتی که از دیگر قدرت ها قویتر باشد . در اصطلاح سیاسی «ابرقدرت ها» کشورهایی هستند که از نظر قدرت صنعتی و نظامی از کشورهای دیگر قویترند و بر صحنه سیاست بین المللی فرمانروایی دارند .

این اصطلاح بخصوص در دوران جنگ سرد در مورد امریکا و شوروی به کار می رفت که از نظر تولید صنعتی، قدرت نظامی، نیروی ضربتی اتمی، وسعت خاک، منابع طبیعی و شمار جمعیت از دیگر کشورها بسیار جلوتر بودند و امکانات مانور (2) سیاسی و نظامی آن ها در صحنه بین المللی بسیار بیش از دیگران بود و دو رقیب اصلی در حوزه رقابت سیاسی و نظامی به شمار می آمدند .

اپوزیسیون (3)
[در زبان فرانسه، به معنای «مخالفت » یا «مخالفان »] در معنای وسیع کلمه، عبارتست از کوشش اتحادیه ها، حزب ها، گروه ها، دسته ها و افراد برای دستیابی به هدف هایی در جهت مخالف هدف های دارندگان قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، خواه با استفاده از شیوه های پارلمانی (4) خواه با شیوه های دیگر .

در معنای محدود، «اپوزیسیون » نامی است برای گروهی که در نظام های حکومت پارلمانی به موجب قانون اساسی موجودیت آن به رسمیت شناخته شده، در پارلمان گروهی را تشکیل می دهد که به حکومت (یا دولت) پیوسته نیست و از آن حمایت نمی کند، ولی خود را به قانون اساسی وفادار می داند . اپوزیسیون پارلمانی با شرکت در گفت و گوهای مجلس و با شور قانونی، مطابق شرایطی که قانون اساسی معین کرده است، در کار حکومت نظارت مستقیم دارد و افکار عمومی را در جریان می گذارد .

مهم ترین وظیفه اپوزیسیون آن است که به انتخاب کنندگان امکانات انتخابات دیگری را نشان دهد و از این راه امکان انتخابات درست تر را فراهم کند . اپوزیسیون مظهر حکومت احتمالی آینده است . این گونه اپوزیسیون جزء مکمل نظام های پارلمانی در کشورهای سنتی لیبرال، مانند انگلستان، فرانسه و سوئد است که معمولا دو حزب اصلی در آن ها وجود دارد که به نوبت نقش حاکم و اپوزیسیون را به عهده می گیرند . در نظام های یک حزبی اپوزیسیون به صورت رسمی و قانونی وجود ندارد . در این نظام ها هر گونه مخالفت با حزب و دولت حاکم مخالفت با نظم عمومی و قانون اساسی شمرده می شود .

در ایالات متحده امریکا به سبب وجود نظام ریاست جمهوری وجود یک اکثریت یک دست در پارلمان ضروری نیست و نامتمرکز بودن حزب ها تشکیل فراکسیون های یک پارچه را ناممکن کرده است و به همین دلیل، در امریکا اپوزیسیون به عنوان یکی از نهادهای مربوط به قانون اساسی وجود ندارد و به علت در کار نبودن یک پارچگی فراکسیونی در آن کشور، در مسائل اساسی نمی توان از وجود اپوزیسیون، به معنای محدود کلمه، سخن گفت .

نظام ریاست جمهوری این امکان را می دهد که اکثریت پارلمانی از یک حزب باشد و رئیس جمهور از حزب دیگر و این دو با یکدیگر همکاری کنند و این وضع بارها در آن کشور پدید آمده است .

نخستین اپوزیسیون سیاسی در سده هجدهم میلادی در انگلستان با دو گروه (ویگ ها و توری ها) پدید آمد که از نظر منشاء اجتماعی اختلاف اساسی نداشتند و در بسیاری موارد با هم همصدا بودند و جنگ اکثریت و اقلیت میان آن دو و جابجا شدن حزب حاکم و حزب مخالف بیشتر جنبه اختلاف نظر سیاسی شخصی داشت تا معنای کلی سیاسی . در یک نظام کامل حکومت پارلمانی، اپوزیسیون وظایفی را به انجام می رساند که در نظریه کلاسیک «تفکیک قوا» (5) برای پارلمان در نظر گرفته شده است . زیرا از زمانی که نظام پارلمانی شکل گرفت، همواره رئیس دولت و رهبر اکثریت پارلمانی، یکی یا با هم متحد بودند و این یگانگی می تواند نقش پارلمان را که نظارت بر اجرای قانون و وضع قوانین مطابق قانون اساسی است، خراب کند; از این رو، اپوزیسیون وسیله ای موثر برای نظارت بر قوه مجریه به شمار می آید .

  • پاورقــــــــــــــــــــی

1. Superpower

2. Maneuver

3. Opposition

4. هیئتی را که در هر کشور برای وضع و تصویب قوانین و نظارت بر اجرای آن ها از سوی مردم برگزیده می شود پارلمان گویند . پارلمان ها معمولا با رای مستقیم، مخفی و همگانی مردم انتخاب می شوند .

5. نظریه ای که بر طبق آن، برای پرهیز از استبداد، قدرت حکومت می باید از راه چند قوه یا دستگاه، به دست کسان و نهادهای جدا از هم به کار برده شود .

× - دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری (با اندکی تصرف).

منبع:مبلغان ش 18______________________________________________________________________________

مدرنیته و مدرنیسم
واژه مدرن ... به معنای نو، جدید، امروزی و کنونی است که در مقابل قدیم و کهن به کار می رود . این اصطلاح در اواخر قرن 15 ولو به طور پراکنده مقارن با دوره رنسانس (عصر نوزایی) مطرح گشت و در مرحله بعدی، در قرن 16 و 17 وارد عرصه منازعات روشنفکری اروپای غربی شد .

الف . مدرنیته 
مدرنیته به معنای تجدد، نوین و تازگی می باشد، که اولین بار در آثار «ژان ژاک روسو» در قرن 18 به کار رفت و بعد از وی در آثار بسیاری از نویسندگان آن عصر متداول گشت .

مدرنیته در اصطلاح عبارت است از نوعی حالت و کیفیت، ویژگی و تجربه مدرن یا دوره مدرن، که بیانگر تازگی، بداعت و نو بودن زمان حال به عنوان گسست یا انقطاع از گذشته، و ورود به «آینده ای » که در حال ظهور است می باشد، و گستره آن با فکر یا ایده نوآوری، ابداع، ابتکار، تازگی، خلاقیت، پیشگامی، پیشرفت، ترقی، توسعه، رشد، تکامل، سلیقه و مد همراه است .

نقطه مقابل مدرنیته، گذشته گرایی، کهنه پرستی، رکود، عقب افتادگی، قدیمی بودن و ... می باشد .

اصول و مؤلفه های مدرنیته
مدرنیته دارای اصول و پایه هایی است که در ذیل به طور خلاصه به آنها اشاره می کنیم:

1 . تجربه گرایی: یعنی توجه و اهتمام ویژه به شیوه تجربه برای مطالعه و تحقیق در علوم طبیعی و انسانی، بدون توجه به امور فلسفی و برهانی .

2 . انسان مداری: یعنی اعتقاد به محوریت انسان در تمام عرصه ها .

3 . عقل گرایی: به این معنا که عقل مستقل از وحی و آموزه های الهی توان اداره زندگی بشر را دارد و انسان با استفاده از عقل خود قادر است تمام مسائل را درک نموده و به حل آنها بپردازد .

4 . لیبرالیسم: به معنای آزادی خواهی خارج از چهارچوب دین .

5 . رفاه و زندگی شهری: یعنی بالا رفتن سطح زندگی مادی و رفاه و اشاعه فرهنگ شهر نشینی .

6 . رشد فناوری: توجه به رشد بی سابقه فناوری در تولیدات صنعتی و بروز شیوه های نو در تولیدات صنعتی .

7 . دمکراسی یا برابر گرایی: یعنی باور به اینکه همه انسانها از هر نژاد و جنسیت و دین و مذهبی که باشند، از هر نظر مساویند .

8 . سرمایه داری: توجه به نظام سرمایه داری و اقتصاد بازار آزاد .

9 . فرد گرایی: یعنی اصالت فرد و اعتقاد به تقدم فرد بر جامعه .

10 . سکولاریسم: یعنی حاکمیت فرد علمی و غیر دینی، و به تبع آن منزوی شدن اقتدار دینی از عرصه های اجتماعی، وبه طور کلی شیوع یک فرهنگ مادی و این جهانی .

ب . مدرنیسم ذژخذزححرذ
مدرنیسم به معنای تجددگرایی، نوگرایی و جنبش نو می باشد .

در اصطلاح به اندیشه ها و شیوه هایی از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط می شود که جایگزین اندیشه ها و شیوه های سنتی گردیده و همه جوانب زندگی، اعم از فردی و اجتماعی را در برگرفته است .

چالش اسلام با مدرنیته و مدرنیسم یک چالش جهانبینانه است . یک اندیشه دینی ناب، وحیانی، کامل، ماندگار و ثابت نمی تواند با یک الگوی نظری مادی غیر وحیانی موقت متغیر متکثر و متزلزل سر سازش داشته باشد .

گذشته از معنای عامی که برای مدرنیسم بیان شد، این واژه در مقولات هنری بر معنای خاص نیز دلالت دارد، که شامل سبکهای مختلف هنری و ادبی از قرن 19 به این طرف از جمله: شعر، داستان نویسی، نمایش نویسی، موسیقی، نقاشی، معماری و دیگر هنرهای مغرب زمین می شود .

تاریخچه مدرنیسم
جنبش نوگرایی در قرن 19 یعنی سال 1848 و سالهای دهه 1880 م پدید آمد . مدرنیسم در سراسر قاره اروپا گسترش یافت و در زمانهای مختلف و کشورهای مختلف به رونق و فعالیت خود رسید، نقطه اوج و تعالی نوگرایی به تایید اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان و متفکران، سالهای 1910 تا 1930 است . این جنبش در روسیه در سالهای پیش از انقلاب روسیه، در آلمان در دهه 1890 و مجددا در سالهای پیش از جنگ جهانی اول، در انگلستان در سالهای پیش از جنگ; تقریبا از 1908، در آمریکا پس از 1912، و در فرانسه به صورت پراکنده و ضعیف مطرح گشت و پس از 1939 در سراشیبی قرار گرفت .

اصول و مؤلفه های مدرنیسم
مهمترین اصول و مؤلفه های مدرنیسم - که برخی از برخی دیگر زاییده شده است - عبارت اند از:

الف . علم گرایی: یعنی الگو قرار دادن روش علوم تجربی در همه عرصه های معارف بشری و در تمام شئون زندگی .

ب . عقل گرایی: قبلا توضیح داده شد .

ج . انسان گرایی: مدرنیسم انسان را در جایگاهی می نشاند که همه چیز باید در خدمت انسان قرار گیرد .

د . فردگرایی یا اصالت فرد: یعنی اعتقاد به تقدم فرد بر جامعه، به این معنا که همه چیز نه فقط در خدمت انسان، بلکه در خدمت فرد انسانی است . در این تفکر حق اولا و با لذات مربوط به فرد است; لذا خواسته ها و امیال فرد را نمی توان به نفع جمع محدود کرد .

ه . دمکراسی یا برابرگرایی: توضیح این مورد قبلا گذشت .

و . لیبرالیسم: یعنی آزادی خواهی یا هواداری آزادی . لیبرالیسم یکی از شایع ترین و کهن ترین مکتبها و آموزه های فلسفی، سیاسی و اخلاقی دوران مدرن است .

ز . مادی گرایی (ماتریالیسم): تقدم و اصالت امور و منافع مادی بر امور غیر مادی، به این معنا که تنها ماده و آنچه از آن بوجود می آید از واقعیت و اصالت برخوردار است .

ح . پیشرفت باوری: باور به پیشرفت مستمر، بی وقفه و دائم قافله بشریت در طول تاریخ، و اعتقاد به پیشرفت و تکامل علوم تجربی، فناوری، اجتماعی و اخلاقی .

ت . احساس گرایی: در دیدگاه اخلاقی مدرن، عاطفه و احساس انسان به عنوان یگانه منشا داوری در مورد حسن و قبح اخلاقی و درستی و نادرستی افعال، شمرده می شود . بنابراین دیدگاه، انسان برای هدایت و رستگاری اخلاقی هیچ نیازی به یک منبع مافوق انسانی و فرا طبیعی (وحی) ندارد .

ی . سنت ستیزی: یعنی مخالفت با هر عرف دیرینه و آداب و رسوم، مگر آن آداب و رسومی که با باز اندیشیها و معیارهای مدرن سازگاری داشته باشند .

ک . سکولاریسم: در اینجا به معنای اندیشه ای فراگیر است که تا سر حد توان می خواهد به اتکای خرد و علم، نفوذ و تاثیر دین را از عرصه ها و نهادهای اجتماعی اعم از سیاست، تعلیم، تربیت، اخلاق، هنر و ... بزداید . (1)

میان اصول، مؤلفه ها و آموزه های اسلامی با عناصری چون علم گرایی، مادی گرایی، انسان محوری، فردگرایی، سرمایه داری، فرهنگ این جهانی و دنیوی، نسبیت افراطی در اخلاق و غیره نمی توان هیچ گونه سازگاری، خویشاوندی و تناسبی برقرار ساخت

نقد و بررسی
چالش اسلام با مدرنیته و مدرنیسم یک چالش جهانبینانه است . یک اندیشه دینی ناب، وحیانی، کامل، ماندگار و ثابت نمی تواند با یک الگوی نظری مادی غیر وحیانی موقت متغیر متکثر و متزلزل سر سازش داشته باشد . هر چند اسلام استفاده از علوم تجربی را بلا اشکال می داند، ولی با پی ریختن و پرداختن یک جهان بینی براساس این نوع علوم موافق نیست، زیرا پی ریزی یک جهان بینی براساس این نوع علوم بی تردید به مادی گرایی و دنیازدگی می انجامد، و مستلزم انکار یا تردید یا بی اعتنایی به جهان ماوراء طبیعت و غیب می شود، در حالی که اعتقاد به عالم غیب از امور اولیه دینی و از شرائط ایمان است . لذا میان اصول، مؤلفه ها و آموزه های اسلامی با عناصری چون علم گرایی، مادی گرایی، انسان محوری، فردگرایی، سرمایه داری، فرهنگ این جهانی و دنیوی، نسبیت افراطی در اخلاق و غیره نمی توان هیچ گونه سازگاری، خویشاوندی و تناسبی برقرار ساخت .

بنابراین مدرنیته و مدرنیسم با این اصول و مؤلفه ها، به هیچ وجه مورد تایید اسلام نیست .

پی نوشت:

1) منابع مورد استفاده در این باره عبارتند از:

- مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالاتی از 15 نظریه پرداز غربی)، تدوین و ترجمه: حسینعلی نوذری، انتشارات نقش جهان، چاپ دوم، 1380 .

- پیامدهای مدرنیت، آنتونی گیدنز، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، انتشارات نی، 1378 .

- فرهنگ اندیشه نو، اولیو راستگی و آلن بولک، جمعی از مترجمان، انتشارات مازیار، چاپ دوم، تهران، 1378، ص 796 .

- درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، عبدالرسول بیات و همکاران، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ اول، قم، 1381 .

- نقد دینداری و مدرنیسم، محمد جواد لاریجانی، مؤسسه اطلاعات، تهران، 1376 .

- صورتبندی مدرنیته و مدرنیسم، حسینعلی نوذری، انتشارات نقش جهان، تهران، 1379 .

- معمای مدرنیته، بابک احمدی، نشر مرکز، تهران، 1377 .

مبلغان ش 55_________________________________________________________________________________

پست مدرنیته و پست مدرنیسم

«پست» در فارسی به معنای: مابعد، فرا، پس و پسا می باشد. و پست مدرنیسم، به مفهوم فرا تجددگرایی، فرانوگرایی و پسانوگرایی است. اصطلاح پست مدرن (postmodern)، پست مدرنیسم(1) (postmodernism) و پست مدرنیته (postmodernity) تفاوت چندانی با هم ندارند. مکتب پست مدرنیسم، در برابر مکتب مدرنیسم و مدرنیته می باشد و اصول و مؤلفه های آن را به نقد و چالش می کشد و در حالت تردید و نفی قرار می دهد.

پست مدرنیسم مانند بسیاری از اصطلاحات و تعابیر دیگر دچار بی ثباتی و تزلزل در معناست؛ یعنی یک نظریه نظام مند، با فلسفه ای جامع و فراگیر نیست؛ بلکه یک پیکره پیچیده و در هم تنیده و متنوع از اندیشه ها، دریافتها، تشخیصها، شناختها، تفاسیر، تعابیر، برداشتها، آراء و نظریات متفاوتی از فرهنگ رایج و ترسیم نمایی از کثرت پدیده های مرتبط به هم می باشد.

در حقیقت، پست مدرنیسم آن سوی سکه پلورالیسم است و پلورالیسم اساس تفکر پست مدرنیسم می باشد. پست مدرنها تمامی توان فکری و فیزیکی خود را در خدمت به جنبشهای فمینیستی، همجنس بازان، جنبشهای طرف دار محیط زیست، جنبش سبزها و جنبشهای طرف دار صلح و خلع سلاح هسته ای به کار گرفتند. آنان عموما جنبشهای خود را در راستای حرکتهایی جدایی طلب و فرقه گرایانه سوق دادند.

پست مدرنهای فرانسوی این نوع نگرش به جهان را به مثابه کشفی چشمگیر و کلیدی برای آزادی و سعادت در دنیای جدید پلورالیستی و «چند خدایی» ارائه می کنند!

پست مدرنیته بیانگر سقوط یا دگرگونی و تحول تند در شیوه های مدرنیته سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم در بیشتر کشورهای صنعتی غرب وجه غالب و مسلط را دارا بود.(2)

در میان نظریه پردازان پست مدرنیسم و پست مدرنیته اختلاف فراوانی وجود دارد، از سوی دیگر ماهیت این تفکر ثابت نیست بکله به صورت شناور می باشد؛ در عین حال می توان به صورت ابتدایی و غیرجامع پست مدرنیسم را چنین تعریف کرد: «پست مدرنیسم اصطلاحی است برای توصیف بعضی از گرایشها و نظریّه ها در زمینه هایی چون: فلسفه، علم، معرفت، سیاست، ادبیات و هنر که وجه مشترک همگی آنها در بازتاب و واکنش نسبت به بحرانهای مدرنیته، و در به نقد کشیدن مؤلفه ها، آرمانها و نظریّه های کلان مدرنیته و مدرنیسم می باشد.»(3)

اصول و مؤلفه های پست مدرنیسم
پست مدرنیسم اصول و چهارچوب خاصی ندارد. این مکتب یک مکتب اصول ستیز و چارچوب گریز است. با این حال، به برخی از عناصر و مؤلفه های سلبی و اثباتی این نظریه اشاره می کنیم.

1. کثرت گرایی و مخالفت با هرگونه وحدت گرایی: تنوع، تکثر، انشعاب و پراکندگی از اصول اوّلیه این مکتب است. پست مدرنیستها با هر گونه مرکزگرایی، اقتدار گرایی و مرجعیت باوری مخالف اند؛ یعنی توجه به یک حقیقت مرکزی برای زندگی را نفی می کنند و با تکثرگرایی و پلورالیسم موافق اند.

2. نسبیت گرایی: معتقدان این مکتب به هیچ حقیقت مطلق و ثابتی قائل نیستند و همه چیز را یک حقیقت نسبی می دانند.

3.هیچ انگاری (نیهیلیسم): تلاش جامعه سنتی عمدتا بر مبنای نظریه «مشیّت الهی» قرار داشت و بنابراین نظریه، کلّ جهان هستی با نظارت و هدایت خداوند در حال حرکت و پیشرفت به سوی هدف خاصی است. امّا در مکتب مدرنیسم به جای مشیّت الهی جانشین دنیوی آن، یعنی تفکر پیش رفت مادی را نشاندند و برنامه های عقلانی و علمی را به جای مشیّت خداوند و تعالیم وحیانی قرار دادند. اما پست مدرنیسم در واقع به جای اعتقاد به نیروی الهی، هیچ انگاری و پوچ اندیشی را نهاده است. بدین ترتیب، بی هدفی، نداشتن غایت، مشارکت در هرج و مرج، انشقاق، ابتذال، بی محوری، بی مرکزی و پوچ اندیشی، تفریح و سرگرمی پست مدرنیستهاست. آنها بی قید و بندی و لاابالی گری را ـ به تعبیر خودشان ـ مفرّی از دنیای وحشتناک مدرن و فشار قوانین خشک رسمی آن می دانند.

4. تأکید بر زبان و گفتمان: پست مدرنیسم تمام معرفت را محصول گفتمان می داند. گفتمان یکی از بحثهایی است که در دهه های اخیر مورد توجه نظریه پردازان مختلف مخصوصا پست مدرنها قرار گرفته است. بر اساس نظریه گفتمان، حقیقت را نمی توان در یک معرفت و فرهنگ خاص محصور کرد. ریشه این اندیشه از همان نگاه پلورالیستی و نسبیت گرایی به تمام معرفتهاست؛ چنان که گفته شد این دو مقوله، اساس تفکر پست مدرنیسم می باشد.(4)

آنچه بیان شد اهم مؤلفه های پست مدرنیسم بود. در پایان لازم است به این نکته اشاره کنیم که اسلام هیچ گونه سنخیتی با مؤلفه های پست مدرنیسم ندارد؛ اسلام یک حقیقت ثابت و مطلقی است که با نیهیلیسم و نسبیت گرایی تفاوت اساسی دارد و هیچ گونه تغییر و تحویل در اصول خود را نمی پذیرد؛ کثرت گرایی را به شدت نفی می کند و به هیچ وجه از اصول خود عدول نمی کند؛ یک مکتب معنوی و ارزشی است و از هرج و مرج، بی قید و بندی، لاابالی گری، بی هدفی، ابتذال و پوچ اندیشی متنفر است. از اینرو، دین اسلام بر خدامحوری، توجه به معنویت و اخلاق، هدف مند بودن زندگی، آخرت اندیشی، و فناناپذیری انسان تأکید دارد و آینده روشن و حیات جاویدان را برای بشریت نوید می دهد.

  • پاورقــــــــــــــــــــی
1. ر.ک: پست مدرنیسم، مارشال برمن؛ پست مدرنیسم (مجموعه مقالات)، تدوین وترجمه: حسینعلی نوذری، مقاله دوم، ص41.

2. پست مدرنیسم؛ نفی فرا روایتها، استیون کانر، مجموعه مقالات پست مدرنیته، پست مدرنیسم، مقاله سوم، ص50.

3. درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، عبدالرسول بیات و همکاران، صص 102 ـ 101.

4. ر.ک: درآمدی به مکاتب و اندیشه های معاصر، عبدالرسول بیات و همکاران، صص 131 ـ 112؛ غرب شناسی، احمد رهنمایی، صص 204 ـ 199.

کتابهای دیگری که می توان جهت مطالعه بیشتر درباره پست مدرنیسم به آنها مراجعه نمود، عبارت اند از:

پست مدرنیسم چیست؟، چارلز جنکز، ترجمه فرهاد مرتضایی، نشر مرندیز، تهران، 1374؛

مدرنیته ومدرنیسم (مجموعه مقالات)، ترجمه و تدوین، حسینعلی نوذری، انتشارات نقش جهان، تهران، 1380؛

پسامدرنیته، دیوید لایون، ترجمه محسن حکیمی، آشتیان، تهران، 1380؛

پست مدرنیسم و اسلام، اکبر ص احمد، ترجمه فرهاد فرهمند فر، نشر ثالث، تهران، 1380؛

پساتجددگرایی و جامعه امروز ایران، سید علی رضا حسینی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1377.

مبلغان ش 56___________________________________________________________________________________

پلورالیزم

واژه پلورالیزم (Pluralism) و مشتقات آن در لغت، به معانی زیر به کار رفته است:

1. پلورالیزم (Pluralism) به معنای: تکثر، چندگانگی، آیین کثرت، کثرت گرایی، چندگرایی، تعدد مقام، تعدد شغل.

2. پلورالیست (Pluralist) به معنای: کثرت گرا، کثرت گرایانه.

3. پلورالیتی (Plurality) به معنای: تعدد، تکثر، کثرت، چند گانگی، کثرت نسبی.(1)

و در اصطلاح، دارای معنا و مفهوم متفاوتی می باشد؛ به طوری که در رشته های مختلف، معنای خاصّ خود را دارا می باشد. برخی از انواع پلورالیزم عبارت است از: پلورالیزم فلسفی، اخلاقی، فرهنگی، دینی یا کلامی، سیاسی، اجتماعی و معرفتی.

فرهنگ آکسفورد، پلورالیزم را به عبارت ذیل تفسیر نموده است:

1. زندگی در جامعه ای که از گروههای نژادی مختلف تشکیل یافته، یا گروههایی که دارای زندگی سیاسی ـ دینی مختلف می باشند.

2. پذیرش این اصل که گروههای مختلف یاد شده، می توانند در یک جامعه به صورت صلح آمیز زندگی کنند.(2)

بعضیها در معنی پلورالیزم می گویند: «مراد از پلورالیزم، به طور کلّی، هر نظریه ای است که در آن اصل و ریشه امور یا عدد چیزها یا نوع آنها بیش از یکی دانسته شود و پلورالیست کسی است که کثرت یا چندگانگی را اصل قرار می دهد (در مقابل وحدت یا یگانگی) و از این رو، می توان او را «کثرت گرا» یا «چندگانه گرا» خواند.(3)

اینها نمونه ای از تعریفهایی است که در مورد پلورالیزم در نوشته ها دیده می شود.

ولی در تعریف دیگر، می توان گفت: «پلورالیزم» عبارت است از: گرایش به تکثر و تعدد و پذیرش اصل کثرت در جامعه؛ به این معنی که گروههای مختلف دارای زندگی سیاسی و دینی متفاوت، می توانند در یک جامعه به صورت صلح آمیز زندگی کنند.

در میان انواع پلورالیزم، پلورالیزم دینی بیش از همه مورد توجه و تحقیق و بررسی است؛ لذا به جهت اهمیت بحث پلورالیزم دینی، لازم دیدیم کمی بیشتر به این موضوع پرداخته شود.

تاریخچه پلورالیزم
«پلورالیزم» نخستین بار در حوزه های کلیسا به کار رفت و به اشخاصی که در کلیسا داری مناصب و مشاغل متکثری بودند، اطلاق می شد. گویا این اصطلاح را اولین بار «لوتسه» در سال 1841 میلادی در کتاب خود به نام «ما بعدالطبیعه» وارد فلسفه کرد.(4) این اصطلاح، به عنوان «پلورالیزم دینی» در جهان مسیحی در دهه های اخیر، توسط «جان هیک» (متولد 1922 م.) طرح و ترویج شده است.(5)

موضوع و غایت پلورالیزم دینی
موضوع این بحث، بررسی دین و ابعاد و مراتب گوناگون آن است؛ به طوری که در حوزه های مختلف فلسفه دین، فلسفه اخلاق، حقوق و سیاست، کاربردهای متفاوتی دارد و حد مشترک تمام آنها، به رسمیت شناختن کثرت در برابر وحدت است.

غایت آن، اثبات حقانیت برای همه ادیان و فرق است. بنابر نظر اکثر دانشمندان غرب، کثرت گرایی دینی بر آن است که ثابت کند ادیان گوناگون، همگی می توانند مایه رستگاری یا کمال نفس پیروان خود شوند؛ چنان که در «هندوئیسم» تصریح می شود که برای نیل به رهایی یا رستگاری راههای بسیاری وجود دارد.

تعریف پلورالیزم دینی
از آنجا که هر مکتبی قرائت خاصی از پلورالیزم دینی دارد، نمی توان برای «پلورالیزم دینی» یک تعریف جامع و مانعی بیان نمود؛ امّا معنای شایع و رایج امروزی از «پلورالیزم دینی» این است که حقّ مطلق، نجات و رستگاری را منحصر در یک دین و مذهب و پیروی از یک شریعت و آیین ندانیم، بلکه معتقد شویم که حقیقت مطلق، مشترک میان همه ادیان است و آئینهای مختلف در واقع جلوه های گوناگون «حقّ مطلق»اند. و در نتیجه، پیروان تمام ادیان و مذاهب، به هدایت و نجات دست می یابند.(6)

جان هیک (1922 م.) اندیشمند مسیحی معاصر که از طرفداران این نظریه است، چنین می گوید:

«ادیان مختلف، جریانهای متفاوت تجربه دینی هستند که هر یک در مقطع متفاوتی در تاریخ بشر آغاز گردیده و هر یک خود آگاهی عقلی خود را درون یک فضای فرهنگی متفاوت بازیافته است.»(7)

«واژه «مطلق» به عنوان یک وسیله یا ابزار اندازه گیری دقیق به کار گرفته نمی شود، بلکه معانی عملی و کاربردیِ آن در موردِ مصرفش که در حقیقت متنوع می باشد، آشکار می شود. به یک معنا، مطلق بودنِ مثلاً مسیحیت، به معنای کفایت نجات بخشی و رستگاری انجیل و طریقه پیشنهادی آن برای مسیحیان است؛ یعنی برای کسانی که حیات دینی آنان توسط آن کتاب و آن طریق تعیین می شود. بدین معنا، مطلق بودن مسیحیت با مطلق بودن اسلام، یا هندوییسم، یا بودیسم، و یا دین یهود سازگار می باشد؛ چرا که همه این پیامها و راههای مختلف، برای کسانی که از نظر روحی و معنوی توسط این ادیان شکل گرفته و ساخته شده اند، از لحاظ ارائه شیوه نجات و رستگاری کافی به نظر می رسند.»(8)

با توجه به مطالب فوق، می توان گفت: «پلورالیزم دینی» عبارت است از اینکه: حقیقت، رستگاری، کمال نفس، منحصر در دین خاص نیست، بلکه تمام ادیان الهی، حتی تمام مکاتب بشری بهره ای از حقانیّت را دارا هستند؛ یعنی همه در صراطهای مستقیم گام بر می دارند.

تحلیل و بررسی اجمالی پلورالیزم دینی
«پلورالیزم دینی» به این معنی از دیدگاه قرآن کریم مورد قبول نبوده و مردود است؛ زیرا به نظر قرآن، دین حق و صراط مستقیم یکی بیش نیست و آن دین اسلام است و بس.

چنان که می فرماید: «وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلامِ دینا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرینَ»(9)؛ «هر کس غیر از اسلام آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیان کاران است.»

و نیز می فرماید: «فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ»(10)؛ «هر کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای پذیرش اسلام می گشاید.»

«أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِـلاْءِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِـیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ»(11)؛ «آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشاده کرده و بر فراز [مرکبی از] نور الهی قرار گرفته، همچون سنگدلان بی نوری است که هدایت الهی بر قلبشان راه نیافته است!»

«رَضیتُ لَکُمْ الاِْسْلامَ دینا»(12)؛ «و اسلام را به عنوان آیین (جاوید) برای شما پذیرفتم.»

و در آیات دیگر، قرآن کریم پس از اشاره به مجموعه ای از احکام شریعت اسلام، آن را به عنوان «راه راست الهی» توصیف کرده، مسلمانان را توصیه می کند که از آن پیروی کنند و به راهها و شرایع و ادیان دیگر دل ندهند، تا رستگار شوند؛ چنان که می فرماید: «وَأَنَّ هـذا صِراطِی مُسْتَقِـیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَـتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِـیلِهِ»(13)؛ «این راه مستقیم من (راه توحید، راه حق و عدالت، راه پاکی و تقوا) است. از آن پیروی کنید و از راههای دیگر که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده می کند، متابعت نکنید.»

البته شایان ذکر است که برخی با استدلال به ظاهر آیه 62 سوره بقره، به زعم خود نظر اسلام را درباره پلورالیزم دینی موافق و مساعد می دانند. خداوند در این آیه می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هادُوا وَالنَّصاری والصّابِئِـینَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ»؛ «کسانی که ایمان آورده اند (مسلمانان)، و یهود و نصاری و صابئان آنها که ایمان به خدا و روز رستاخیر آورده و عمل صالح انجام داده اند، پاداششان نزد پروردگارشان محفوظ بوده و هیچ گونه ترس و غمی برای آنها نیست.»

ولی با توجه به آیات یاد شده و آیات فراوان دیگر که یهود، نصاری و پیروان سایر ادیان را به سوی پذیرش آیین جدید (اسلام) دعوت می کند، اگر به ظاهر این آیه اکتفا کنیم و درست آن را تفسیر و توجیه نکنیم، لازم می آید با بخش عظیمی از آیات قرآن تضاد پیدا کند؛ در حالی که در کلام الهی هیچ گونه تضاد و تناقضی نیست. پس لازم است با دقت و تأمل در خود آیه و با در نظر گرفتن آیات دیگر تفسیر درست را از این آیه به دست آوریم؛ چرا که به خوبی می دانیم، آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند. حال، با توجه به تمام این نکات می گوییم:

در آیه فوق مسئله ایمان تکرار شده، و منظور از ایمان دومی به طوری که از سیاق استفاده می شود، حقیقت ایمان است و این تکرار می فهماند که مراد از «الذینَ آمنُوا»در ابتدای آیه، کسانی هستند که ایمان ظاهری دارند و به این نام و به این سمت شناخته شده اند. بنابراین، معنای این آیه این می شود: «این نامها و نام گذاریها که دارید، از قبیل مؤمنین، یهودیان، مسیحیان، صابئیان، اینها نزد خدا هیچ ارزشی ندارد؛ نه شما را مستحق پاداشی می کند، و نه از عذاب او ایمن می سازد.»(14)

تفسیر دیگر اینکه: اگر یهود و نصاری و مانند آنها به محتوای کتب خود عمل کنند، مسلّما به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ایمان می آورند؛ چرا که بشارت ظهور او با ذکر صفات و علائم مختلف در کتابهای آنها آمده است.

یا اینکه بگوییم: آیه فوق ناظر به سؤالی است که برای بسیاری از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده است؛ آنها در فکر بودند که اگر راه حق و نجات تنها اسلام است، پس تکلیف نیاکان و پدران ما چه می شود؟ آیا آنها به خاطر عدم درک زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ایمان نیاوردن به او مجازات خواهند شد؟ در اینجا آیه شریفه مورد نظر نازل گردید و اعلام داشت که هر کسی در عصر خود به پیامبر بر حق و کتاب آسمانی زمان خویش ایمان آورده و عمل صالح انجام داده باشد، اهل نجات است و جای هیچ گونه نگرانی نیست.(15)

به هر تقدیر، از مجموع آیات گذشته استفاده می شود که دین اسلام، دین حق مطلق و پاکی و تقواست که انحراف از آن موجب گمراهی و قدم برداشتن در غیر صراط مستقیم است. با این بیان، «پلورالیزم دینی» به معنای گذشته از نظر قرآن باطل و انتخاب راه کج و گمراهی است و مبلغان آن نیز گمراهان قوم می باشند.

پلورالیزم و همزیستی مسالمت آمیز
اگر منظور از پلورالیزم، مدارا کردن و همزیستی مسالمت آمیز برای جلوگیری از جنگها و نزاعها باشد، مورد قبول و تأیید است؛ یعنی اینکه باید کثرتها به عنوان واقعیتهای اجتماعی پذیرفته شوند و مصلحت جامعه این نیست که مردم به جان هم بیفتند، بلکه باید همزیستی داشته باشند. به این معنا که در جامعه، دو فرقه در عین حال که گرایشهای خاص و متفاوت از هم دارند، به هم احترام می گذارند و عملاً با یکدیگر درگیر نمی شوند؛ مثلاً شیعه و سنی در جهان اسلام باید به مدارا و برادری با هم زندگی کنند. در عین حال که هر کس نظر خودش را صحیح و نظریه بقیه را نادرست می داند، در مقام عمل، برادرانه زندگی می کنند.

این مفهوم از پلورالیسم در قلمرو فرق اسلامی و ادیان توحیدی کاملاً مورد قبول است. ما این نوع از پلورالیسم را در بین دو فرقه از یک مذهب، بین دو مذهب از یک دین، و بین دو دین الهی پذیرفته ایم؛ به عنوان مثال، پیروان اسلام و مسیحیت و یهودیت برخورد فیزیکی ندارند، بلکه با احترام و ادب نسبت به هم برخورد دارند و با هم رفت و آمد دارند و تجارت می کنند. این پلورالیزم، به عرصه فکر و نظر ربطی ندارد. در قرآن و سیره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام ، بر روابط میان فرقه های مختلف مسلمانان تأکید زیادی شده است.(16) البته تلاش فرهنگی و روشنگری از وظایف همه مسلمانان است.

  • پاورقــــــــــــــــــــی

1. فرهنگ معاصر انگلیسی ـ فارسی، محمدرضا باطنی، واحد پژوهش فرهنگ معاصر، تهران ـ ایران، 1373، ص700.

2. فرهنگ آکسفورد، ص644، با استفاده از ترجمه فصلنامه کتاب نقد، سال اول، پائیز 76، ش4، ص132.

3. مجله کیان، سال پنجم، شماره 28، آذر، دی و بهمن 74، ص38.

4. کند وکاوی در سویه های پلورالیزم، محمدحسن قدردان قراملکی، کانون اندیشه جوان، چاپ اول، بهار 1378، ص21.

5. ر. ک: مباحث پلورالیسم دینی، جان هیک، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، 1378.

6. کالبد شکافی پلورالیزم دینی، علی ربانی گلپایگانی، فصلنامه کتاب نقد، شماره 4، ص133.

7. فلسفه دین، جان هیک، ترجمه بهرام راد، بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات بین المللی الهدی، 1372، ص238.

8. مباحث پلورالیسم دینی، جان هیک، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان، تهران، چاپ اول، 1378، ص88.

9. آل عمران/ 85.

10. انعام/ 125.

11. زمر/ 22.

12. مائده/ 3.

13. انعام/ 153.

14. تفسیر المیزان، ج1، ص292 و 293.

15. تفسیر نمونه، ج1، ص284.

16. پلورالیزم دینی، محمدتقی مصباح یزدی، فصلنامه کتاب نقد، ج4، ص334 و 335.

مبلغان ش 57___________________________________________________________________________________

لیبرالیسم (Liberalism)

به معنای آزادی خواهی، از واژه انگلیسی لیبرتی (Liberty) به معنای آزادی گرفته شده است. واژه لیبرال (Liberal) یک واژه فرانسوی، به معنای فرد آزادی خواه یا هوادار آزادی است. و در لغت به معنای آزاد مرد، بلندنظر، راد، بخشنده، بی تعصب و روشن فکر نیز آمده است.

واژه لیبرال در قرون وسطا و عصر رنسانس به معنای صناعتهای آزاد به کار رفته، اما بعدها به معنای آدم هرزه، ولنگار و عیاش نیز استعمال گشته است. و در قرن بیستم در برخی کشورها به طرفداران سرمایه داری، ضد حکومت، غرب زده، آمریکایی و غیر این موارد لیبرالیسم گفته می شود.(1)

تعریف لیبرالیسم:
ارائه تعریف دقیق و جامع از لیبرالیسم به عنوان یک مکتب سیاسی و اجتماعی کاری بس دشوار، بلکه ناممکن است؛ اما با این حال، تعریفهای متعددی از سوی نظریه پردازان غربی بر این موضوع ارائه شده است،(2) از جمله: شاپیرو می گوید: «لیبرالیسم را می توان به طور دقیق نگرشی به زندگی و مسائل آن وصف کرد که تأکیدش بر ارزشهایی همچون آزادی برای افراد، اقلیتها و ملتهاست.»(3)

و در تعریف جامع تر می توان گفت: لیبرالیسم، مجموعه روشها و نگرشها و سیاستها و ایدئولوژیهایی است که عمده ترین هدف آن فراهم آوردن «آزادی» هرچه بیشتر برای فرد است و بنیاد این مکتب مبتنی بر فردگرایی است.(4)

گونه های لیبرالیسم(5)
لیبرالیسم در موارد مختلفی به کار می رود و در یک نگاه کلی به پنج گونه تقسیم می شود:

1. لیبرالیسم فرهنگی: یعنی جانب داری از آزادیهای فردی و اجتماعی ـ مثل آزادی اندیشه و بیان ـ و گسترش فرصتهای آزادی و انعطاف پذیری اخلاقی و غیره.

2. لیبرالیسم دینی: به این معنا که اصولا دین امری شخصی است و باورهای دینی احساس درونی و غایب از حواس انسان نیست، بلکه تجربه دینی مانند تجربه های حسی از احساس زنده و غیر غایب حکایت دارد. و حقایق دینی با هیچ مقطع تاریخی و فرهنگی خاصی گره نخورده است.

3. لیبرالیسم اخلاقی: از آنجا که در لیبرالیسم هیچ قانون کلی اخلاقی وجود ندارد، لذا معیار تشخیص دهنده خوب و بد، خود انسان است. بنابراین، امیال ظاهری افراد همان امیال اقعی آنها است و باید مورد احترام قرار گیرد؛ یعنی لیبرالیسم اخلاقی، اعتقاد به یک آیین تساهل گرا، انعطاف پذیر و اباحی مسلک در آموزه های اخلاقی است.

4. لیبرالیسم اقتصادی: یعنی حفظ آزادی اقتصادی و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و سرمایه داری، و دخالت حداقلی دولت بر فعالیتهای اقتصادی افراد، یا عدم دخالت دولت و هر عامل خارجی در اقتصاد افراد.

5. لیبرالیسم سیاسی: بر اساس لیبرالیسم سیاسی، باورها و اعتقادات هر کس در حوزه فردی و شخصی محترم است. دولت باید زمینه را فراهم کند که هر شخص بتواند برای انجام مراسم مذهبی خود آزادی عمل داشته باشد.

البته گونه های دیگری از لیبرالیسم نیز مطرح است که در ذیل به طور اختصار به آنها اشاره می کنیم:

الف. لیبرالیسم کلاسیک: این معنا به دنبال تثبیت و پیروزی لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، به عنوان کامل کننده آن تدوین و تکوین یافت. لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، آزادی فرد را در حوزه حیات سیاسی و اقتصادی به ارمغان آورد، مجموعه این دو، لیبرالیسم نسل اولیه است که به آن «لیبرالیسم کلاسیک» می گویند.

ب. لیبرالیسم دموکراسی: عده ای از اندیشمندان لیبرالیستی برای تعدیل و بازنگری در لیبرالیسم افراطی اولیه، معتقد به افزایش فعالیت و دخالت دولت برای رفع نارساییها شدند. به عقیده این گروه، آزادیهای بی مرز و حد اقتصادی، امید و آرمانهای اولیه را برنیاورد؛ لذا به این نتیجه رسیدند که دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی لازم است. بدین ترتیب، کاستن از آزادیهای اقتصادی لیبرالی را ضروری دانستند.

ج. نئولیبرالیسم: در اواخر قرن بیستم، با افول دولتهای رفاهی و گرایش به سیاستهای لیبرالیسم اقتصادی، ناسازگاریهای لیبرالیسم با دموکراسی بارزتر شد. امروزه موج تازه ای از اندیشه های لیبرالیستی تحت عنوان نئولیبرالیسم به وجود آمده است. این گرایش ـ دوباره مانند گذشته ـ بر این باور است که اصول لیبرالیسم از سرمایه داری انفکاک پذیر نیست، و اقتصاد بازار آزاد، لازمه آزادی است. در این نگاه، دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی مغایر با اصول لیبرالیسم و کاری بی حاصل تلقی شده است. بدین ترتیب، بازگشت به اصول اولیه لیبرالیسم ضروری قلمداد شده است.

اصول و مبانی لیبرالیسم(6)
مبادی و اصولی که لیبرالیسم بر آن مبتنی است، فراوان است. مهم ترین آنها به عبارت زیر می باشند:

1. فردگرایی (اصالت فرد): فردگرایی جوهره و رکن بسیار مهم لیبرالیسم است. فردگرایی، یعنی فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است. اگر دولت هم تشکیل شده است، باید در خدمت خواسته های افراد جامعه باشد. دین، اخلاق، متفکران و... حق ندارند به افراد دستور دهند و مهم فرد و خواسته های اوست.

2. اصالت آزادی: یعنی آزادی فوق همه ارزشهاست. بر اساس این اصل، انسان هر خواسته ای که دارد، اعم از بی بند و باری جنسی و خلاف دین و اخلاق و غیره، باید آنها را محترم شمرد و به او آزادی داد، و ایجاد هرگونه مانع در این راه جایز نیست! به بیان دیگر، هیچ چیز در برابر خواسته های من مهم نیست. مهم آن است که من می خواهم.

تنها حد آزادی در نظر لیبرالها آزادی افراد دیگر است. بنابراین، اگر خواست طرف شما موافق با میل و خواست شما باشد، هر رفتاری مجاز است!

3. انسان مداری (امانیسم): یعنی باید تمام چیزها ـ حتی اخلاق و دین ـ بر اساس تمایلات و نیازهای انسان توجیه شود. انسان نباید خود را با دین و اخلاق هماهنگ سازد، بلکه دین و اخلاق باید خود را با او هماهنگ سازند!

4. سکولاریسم: یعنی تفکیک دین از امور زندگی. بر اساس این دیدگاه، دین باید به حاشیه رانده شود. دین حق ندارد در مسائل مهم زندگی دخالت کند.

5. سرمایه داری (کاپیتالیسم): لیبرالیسم به گونه ای با سرمایه داری و اقتصاد بازار آمیخته شده که بسیاری از متفکران به ویژه چپ گرایان معتقدند که لیبرالیسم ایدئولوژی سرمایه داری است.

6. عقل گرایی: یعنی باور به کفایت و بسندگی خرد انسانی. در این تفکر، همه انسانها از نیروی خرد بهره مند هستند. خردمندی و آزادی دو جزء جدایی ناپذیر محسوب می شوند. نفی خرد ورزی آدمی مترادف با نفی آزادی اوست.

و نیز تجربه گرایی، علم گرایی، سنت ستیزی، تجددگرایی، پلورالیسم معرفتی، پیشرفت باوری و تسامح و تساهل، از جمله اصول لیبرالیسم محسوب می شوند.

اسلام و لیبرالیسم
با توجه به مبانی لیبرالیسم، هیچ گونه سازشی میان اسلام و تفکر لیبرالیستی وجود ندارد.

اسلام مخالف آزادی و سرمایه داری بر مبنای لیبرالیستی است. آزادی از نظر اسلام در محدوده قانون الهی مطرح است. اسلام با ترویج عقاید گمراه کننده و توهین آمیز به مؤمنین و هر انسان دیگر، توهین به مقدسات و باورهای دینی، توطئه علیه اسلام و حاکمیت دینی، توهین به شخصیتهای الهی و معنوی، مانند: پیامبران و امامان علیهم السلام ، خرید و فروش کالاهای حرام و غصبی، خرید و فروش کتابهای گمراه کننده و غیر اینها کاملا مخالف است.

آزادی تعریف شده در اسلام با توجه و رعایت بعد مادی و معنوی انسان مطرح است؛ اما در لیبرالیسم فقط مصالح مادی و بعد غیرالهی و غیرمعنوی (حیوانی) مورد توجه است.

و همچنین اسلام بر خلاف نظر لیبرالها (که بر انسان مداری تأکید دارند) بر خدامداری تأکید کرده، حق قانون گذاری و حاکمیت را مختص به خداوند می داند و سیاست و حاکمیت را جدای از دین نمی شمارد. بنابراین، هیچ سنخیتی بین اصول و مبانی اسلام با اصول و مبانی لیبرالیسم وجود ندارد.

اسلام آزادی انسان از هر گونه بردگی جسمی و فکری را می پذیرد و تنها راه دستیابی به آزادی و حریّت واقعی را پرستش خداوند می داند.

  • پاورقــــــــــــــــــــی
1. ر.ک: لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، جان سالوین شاپیرو، ترجمه محمد سعید حنایی، نشر مرکز، تهران، 1380، ص9 و 10، از یادداشت مترجم، و فرهنگ انگلیسی به فارسی حییم، ذیل واژه " Liberalism " .

2. ر،ک: ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، آنتونی آربلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، تهران، 1377، ص17 ـ 14.

3. لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، ص3.

4. درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، ص452.

5. جهت مطالعه بیشتر در این باره به کتابهای: ظهور و سقوط لیبرالیسم در غرب، درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، کتاب نقد شماره 11 و لیبرالیسم و منتقدان آن (مایکل ساندل، ترجمه احمد تدین، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، 1374) مراجعه شود.

6. ر،ک:

ـ لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، ص10 ـ 3؛

ـ تاریخ فلسفه، بهاءالدین پازرگاد، تهران، کتابفروشی زوار، 1359، ص610 ـ 550؛

ـ ظهور و سقوط لیبرالیسم، آنتونی آربلاستر، ترجمه عباس مخبر، ص98 ـ 55؛

ـ درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، ص461 ـ 458.

ـ پرسشها و پاسخها، محمدتقی مصباح یزدی، ج4، ص43 ـ 41؛

ـ درباره آزادی، جان استوارت میل، ترجمه محمدرضایی، تهران، 1345، ص181 به بعد.

مبلغان ش 58__________________________________________________________________________________

پروتستانیسم
پروتستانیسم،(1) به معنای گرایش و اعتقاد به مذهب پروتستان(2) است. «پروتست»(3) به معنای اعتراض، و «پروتستان» به معنای معترض است. مذهب پروتستان، نام یکی از سه فرقه اصلی مسیحی است. نام دو فرقه دیگر، کاتولیک(4) و ارتدوکس(5) می باشد. این دو واژه یونانی هستند؛ اولی (کاتولیک) به معنای جامع و اصیل، و دومی (ارتدوکس) به معنای عقیده درست و دین راست می باشد.

مذهب کاتولیک از دوران حواریون عیسی مسیح علیه السلام بوده است که از 2000 سال پیش تا کنون ریشه دارترین مذهب مسیحی است.

سابقه مذهب ارتدوکس به حدود 1500 سال پیش باز می گردد. در اواخر قرن پنجم میلادی، زمانی که امپراطوری وسیع روم، به شرقی و غربی تقسیم شد، کلیسای شرقی، نام ارتدوکس به خود گرفت و کلیسای غربی، عنوان کاتولیک را حفظ کرد.

تاریخچه
تاریخچه مذهب پروتستان، به قرن شانزدهم میلادی باز می گردد و از عمر آن، حدود پانصد سال می گذرد. از آن جهت که این مذهب در اعتراض به برخی عقاید کلیسایی کاتولیک شکل گرفت، نام آن را پرتستان گذاشتند.

پروتستان، پیش از آنکه نام مذهبی از مذاهب مسیحی باشد و در کنار سایر مذاهب بنشیند، عنوانی برای حرکتی اجتماعی ـ مذهبی در جهت رفع پاره ای بدعتها در آیین مسیحیت و انجام اصلاحاتی در این آیین با هدف بازگشت به تعلیمات واقعی کتاب مقدس و آیین مسیحیت بود. عنوان پروتستان، هنگامی نام فرقه ای از فرق مسیحیت شد که کلیسای جامعه انگلیکان در امریکا، نام پروتستان را بر کلیسای اسقفی خود نهاد. این حادثه در سال 1783 میلادی رخ داد. جامعه انگلیکان، انشعابی از کلیسای کاتولیک بود.

این حرکت اصلاح طلبانه مذهبی که به عنوان نهضت اصلاح دینی شهرت یافت، تحت تاثیر افکار و اقدامات مارتین لوتر (1483 ـ 1546 م) شکل گرفت. پس از مارتین لوتر که رهبر شماره یک این نهضت بود، از جان کالوین (1509 ـ 1564 م) و هولدریش تسوینگلی (1448 ـ 1531 م) به عنوان رهبران دیگر این نهضت نام برده می شود.

مارتین لوتر ـ که خود مسیحی کاتولیک بود ـ از وجود برخی کژیها و ناراستیها در افکار و رفتار کلیسای کاتولیک رنج می برد. از جمله عمده ترین این انحرافها، عبارت بودند از اینکه:

روحانیون از امتیازات ویژه ای برخوردار بودند و منصب روحانی بیش از آنکه رسالتی آسمانی و مسئولیتی معنوی محسوب شود، منصبی اجتماعی و امتیازی دنیوی محسوب می شد. این مناصب و امتیازات رفته رفته مورد خرید و فروش قرار می گرفت.

مناصب مذهبی و مراسم عبادی در انحصار روحانیان کلیسا قرار داشت و سایر مسیحیان فاقد نقش مؤثری بودند. در پی اختلاط و هم آوایی روحانیون کلیسا با اربابان قدرت و ثروت، در آمدهای سرشاری نصیب آنان می شد و از همین رو، فسادهای اخلاقی و مالی در آنان بروز می کرد. همین امر موجب گرایش آنان به تشریفات شاهانه و فاصله گرفتن از عموم مسیحیان شده بود.

کشیشان و واعظان، در بین مردم آمرزش نامه هایی توزیع می کردند که هر کس می توانست با خرید آنها، خود را از عذاب و مجازات الهی برهاند. گناهکاران با اعتراف کردن به گناه خود در نزد کشیشان و بخشوده شدن توسط آنان، بهشتی می شدند. به دلیل همین شیوه های مرسوم بود که مسیحیان بیش از آنکه خود را در برابر خداوند مسئول ببینند، در مقابل کشیشان مسئول می دانستند. کلیسای کاتولیک رم، ادعای رهبری بر تمام کلیساها و مسیحیان جهان را داشت.

مارتین لوتر در اعتراض نسبت به این عقاید و رفتارها، حرکت اصلاح طلبانه خود را آغاز کرد. نقطه شروع کار او، اعتراض به توزیع و فروش آمرزش نامه ها و ادعای تفوق و برتری کلیسای رم بر کلیساهای جهان بود. او در سال 1517 م با انتشار اعلامیه 95 ماده ای، اعتراض خود را رسما بیان کرد. برخی از مواد این اعلامیه عبارتند از:

- برخی اعمال کاتولیکی مانند اعتراف به گناه، حج و روزه باید ترک شود.

- نجات فقط از راه ایمان به دست می آید.

- کتاب مقدس، تنها منبع ایمان مسیحی است.

- افراد غیر روحانی باید نقش مهم تری در مراسم عبادی و رهبری دینی داشته باشند.

- کلیساهای محلی باید از کلیسای رم مستقل شوند.

- باید با کارهای غیر قانونی مانند فروش آمرزش نامه ها و مناصب روحانی برخورد شود.

- و... .

عقاید
اهمیت نکات فوق وقتی به خوبی روشن می شود که از نظرات کلیسای کاتولیک در موضوعهای مطرح شده آگاه شویم و مقایسه ای هر چند اجمالی و اندک بین کلیسای کاتولیک و پروتستان انجام دهیم.

1. از عقاید اساسی کلیسای کاتولیک، عصمت پاپ و دوری او از گناه است. کاتولیکها معتقداند عیسی مسیح علیه السلام پطرس را بر کلیه کلیساهای مسیحیت رهبر قرار داده و کلید ملکوت آسمان را به وی سپرده است.(6) پطرس نیز پاپ را جانشین و وصی خود و صاحب اختیار کلیسای جامع تا ابد قرار داده است. از اینرو علاوه بر کتاب مقدس، آراء و فتاوای پاپ، مقدس بوده و دارای مرجعیت دینی است.

در مقابل، کلیسای پروتستان به عصمت پاپ معتقد نیست، تنها مرجع افکار و رفتار دینی را کتاب مقدس می داند و به آراء پاپ و شورای کلیسا به دیده تقدیس نمی نگرد. از نگاه پروتستانها در فهم کتاب مقدس نیازی به تفسیر و تاویل ارباب کلیسا نیست و هر مسیحی می تواند پیام آن را با وجدان شخصی خود دریابد.

2. در مورد شرایط حصول سعادت ابدی، کلیسای کاتولیک معتقد است که سعادتمندی در گرو دو عامل ایمان یا فیض خداوند، و انجام اعمال نیک است. اعمال نیک اعمالی هستند که با احکام خداوند و قوانین کلیسا مطابق باشد، و احکام خداوند، همان احکام دهگانه عهد عتیق و اخلاق کامل مسیحیت است.

در مقابل، کلیسای پروتستان معتقد است که سعادتمندی و نجات، تنها در گرو ایمان و فیض خداوند است.

3. در کلیسای کاتولیک، کشیش واسطه آمرزش گناهان بین گناهکار و خداوند است و فرد گناهکار با اعتراف به گناه خود در نزد کشیش و طلب آمرزش از او، آمرزیده می شود.

در نقطه مقابل، کلیسای پروتستان معتقد به هیچگونه واسطه ای بین خدا و خلق نیست و آمرزنده را تنها خداوند می داند.

4. کاتولیکها معتقد به وجود عالم برزخ و مؤثر بودن دعا برای مردگان و دریافت نور الهی برای آنان هستند. آنان در تأیید مدعای خود، به جملاتی از کتاب دوم مکابیان استناد می کنند.(7) از آن جهت که این کتاب در نزد پروتستانها فاقد ارزش و اعتبار است، آنان اعتقادی به وجود برزخ و تاثیر دعا برای مردگان ندارند.

5. در کلیسای کاتولیک کشیشان و روحانیان مطلقا مجاز به ازدواج نیستند، اما در کلیسای پروتستان کشیشان می توانند ازدواج کنند.

6. کلیسای کاتولیک، به آئینهای مقدس هفتگانه معتقد است. این آئینها عبارتند از: غسل تعمید، تایید، توبه، عشای ربانی، دست گذاری، ازدواج و تدهین بیماران.

از این بین، تنها غسل تعمید و عشای ربانی است که در نزد پروتستانها آیینهای مقدس به شمار می روند.

در مراسم عشای ربانی، کاتولیکها معتقدند، نان و شراب واقعا به خون و گوشت مسیح تبدیل می شوند، اما پروتستانها تغییر و استحاله نان و شراب به بدن مسیح را انکار می کنند.

7. در عین عقل گراییِ بیشترِ کلیسای پروتستان نسبت به کلیسای کاتولیک، پروتستانها نیز همانند کاتولیکها، به تثلیث معتقدند و این اعتقاد را می توان یکی از عقاید مشترک بین آن دو دانست.

به طور خلاصه، از جمله عمده ترین ویژگیهای مذهب پروتستان عبارت است از: آزادی فردی در امور دینی و دنیوی، تساهل دینی، انحصار مرجعیت دینی در کتاب مقدس و عدم اعتقاد به مرجعیت پاپ و شورا و قوانین کلیسا، مسئولیت مستقیم انسان در مقابل خداوند، ممدوح دانستن ثروت و عبادت دانستن کار.

فرقه ها
مذهب پروتستان نیز به نوبه خود براساس افکار و عقاید رهبران خود مانند لوتر و کالوین و به مرور زمان دچار انشعابهایی گردید. این انشعابها عبارتند از:

1. کلیسای لوتری یا انجیلی؛

2. کلیسای کالونی یا اصلاح شده؛

3. کلیسای انگلیکنها که ابتدا انشعابی از کلیسای کاتولیک بود و سپس انشعابی از پروتستان گردید.

4. کلیسای آناباتیسم.

بد نیست بدانیم که در مسیحیت، عنوان هر فرقه و مذهب، با عنوان کلیسای آن مشخص می شود. به عنوان مثال فرقه لوتری، با عنوان کلیسای لوتری شناخته می شود.

امروزه از بین فرقه های چهار گانه فوق، دو فرقه لوتری و کالونی دارای پیروان بیشتری بوده و عمده ترین فرقه های پروتستان محسوب می شوند.

فرقه لوتری در آلمان، نروژ، سوئد، دانمارک و فنلاند، و فرقه کالونی در انگلستان، فرانسه، سوئیس و مجارستان از پیروان بیشتری برخوردارند.(8)

  • پاورقــــــــــــــــــــی

1. Protestanism

2. Protestan

3. Protest

4. Catholic

5. Orthodox

6. انجیل متی، 16:18.

7. 12: 42، 44، 46.

8. برای تدوین این مقاله از منابع زیر بهره برده ایم:

ـ دائرة المعارف فارسی، به سرپرستی دکتر غلامحسین مصاحب، جلد اول، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1380.

ـ فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات و نویسندگان، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ اول، 1381.

ـ آشنایی با ادیان بزرگ، حسین توفیقی، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مؤسسه فرهنگی طه، مرکز جهانی علوم اسلامی، چاپ دوم، 1379.

ـ درآمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، محمدرضا زیبایی نژاد، انتشارات اشراق، چاپ اول، تابستان 1375.


مبلغان ش 59________________________________________________________________________________

1. الیگارشی (Oligarchy) یا گروه سالاری
این واژه در زبان یونانی از ریشه الیگوس = Oligos به معنای گروه معدود و اندک است و در علم سیاست به معنای سیادت سیاسی و اقتصادی گروههای معدود و اندک از ثروتمندان، استثمار گران و صاحبان نفوذ می باشد.(1) الیگارشی از نظر افلاطون، شکل منحط و فاسد شده حکومت آریستو کراسی است(2) که در آن گروه حاکم، تنها به منافع خودشان می اندیشند و منافع عموم افراد جامعه را نادیده می گیرند؛ از اینرو کلمه ای است که اشاره های تحقیرآمیزی دارد؛ یعنی نه تنها حکومت یک گروه کوچک، بلکه حکومت گروهی اندک و انگشت شمار است که در برابر توده مردم مسئول نیستند، یا فاسدند و یا از جهات دیگر مورد نفرت همگانی اند(3) و به نظر ارسطو، الیگارشی بدترین حکومت شمرده می شود.(4)


2. آریستوکراسی (Aristocracy) یا مهانسالاری
آریستو کراسی از واژه یونانی آریستوس (Aristos) به معنی بهترین و شایسته ترین است و در فلسفه سیاسی یونان، به معنای حکومت کسانی است که به ایده آل کمال انسانی از همه نزدیکترند(5) و به عبارت دیگر نوعی از حکومت است که در آن به طور نسبی بخش کوچکی از شهروندان، در تعیین مقامات عمومی و تدوین سیاستها نقش دارند.(6) از نظر ارسطو حکومتی را می توان به راستی آریستوکراسی یا حکومت نیکان نامید که از بهترین مردان فراهم آمده باشد و منظور از بهترین مردان، کسانی اند که در فضیلت به نحو مطلق و نه با معیاری نسبی یا خودسرانه، برتر از دیگران باشند؛ زیرا فقط در آریستو کراسی است که شهروند خوب، مرادف با انسان خوب است.(7)

به این نوع حکومت، مهانسالاری یا نژاد سالاری (حکومت نژادگان و اشراف) نیز می گویند. در عرف، حکومتی را «مهانسالار» (آریستو کراتیک) می خوانند که قدرت دولت در آن مطلق و در دست طبقه ممتاز باشد و آن طبقه، حاکمیت را از راه وراثت و امتیازهای طبقه ای در دست گرفته باشد و دیگر طبقات را در آن راه نباشد. نوع کامل این نوع نظام سیاسی را در ایران پیش از اسلام و اروپای قرون وسطی می یابیم.

این گونه حکومت، امروزه در کمترین جای جهان دیده می شود و جای خود را به دیکتاتوریهای جدید سپرده است. در فلسفه سیاسی چین باستان، به ویژه در فلسفه کنفوسیوس نیز توجه خاصی به نوعی بهانسالاری، یعنی حکومت با فضیلت ترین مردمان، به عنوان بهترین نوع حکومت، دیده می شود.(8)

بیشتر حکومتهای آریستوکراتیک در اروپا، بر مبنای توارث و یا ثروت و یا هر دو قرار دارند.(9)


3. اتوکراسی (Autocracy) یا یکه سالاری
این واژه ریشه یونانی دارد و به معنای قدرت مطلق و نوعی از قدرت است که دارای مختصات زیر باشد:

1. برتری آشکار یک فرد در بالاترین مرتبه اداری کشور.

2. نبودن قانون یا سنتهایی که بر عمل فرمانروا نظارت کند.

3. نامحدود بودن قدرت فرمانروا در پعمل.

یکّه سالاری ممکن است به وفاداری باطنی فرمانگزاران (اتباع) به سالار خویش یا بر ترس آنان از او متکی باشد. یکه سالار (اتوکرات = Autocrat) ممکن است قدرت خود را از راه رسوم و سنتهای اجتماعی کسب کرده باشد، یا به زور به دست آورده باشد که در صورت اول، یکه سالاری مشروع(10) از راه وراثت یا پذیرش فرمانگزاران است و در صورت دوم، دیکتاتوری است. سلطنتهای استبدادی، از نوع حکومتهای یکه سالاری است.(11)

4. تئوکراسی (Theocracy) یا یزدانسالاری
تئوکراسی در زبان یونانی به معنای حکومت خدایی است و آن نوعی حکومت است که در آن قدرت مطلق سیاسی، در دست مرجع عالی دینی و روحانی است و در آن اساس نظری حکومت بر آنست که حکومت در چنین نظامی از جانب خداوند است و مرجع روحانی، فرمانروای سیاسی نیز هست و دستگاه اداری و قضایی او فرمانهای خداوند که از راه وحی رسیده است را تفسیر و اجرا می کند.(12) کامل ترین گونه های حکومت یزدانسالاری، حکومت انبیا و امامان معصوم علیهم السلام است.

5. بوروکراسی (Bureaucracy) یا دیوانسالاری
این واژه در زبان فرانسه به معنای اداره و در زبان یونانی به معنای حکومت است و در اصطلاح به معنای دستگاه اداری است که بر طبق نظام و مقررات معین، امور جاری کشور و مؤسسه ها، شرکتها، دانشگاهها و... را اداره می کند و هدفهای آن را پیش می برد. پایه گذار نظریه جدید درباره بورو کراسی، ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی است.

نظریه پردازان سیاسی، بوروکراسی را قدرت بی مهاری می دانند که می خواهد همه جامعه را ببلعد. جان استوارت میل، بوروکراسی را ضد دموکراسی (مردم سالاری) دانسته و آن را ضد حکومت نمایندگی و آزادی می داند.(13)

  • پاورقــــــــــــــــــــی

1. فرهنگ علوم سیاسی، غلامرضا علی بابایی و بهمن آقایی، تهران، نشر ویس، 1365،ص73.

2.دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، تهران، انتشارات سهروردی، چاپ اول، 1366،ص52.

3. فرهنگ علوم اجتماعی، کولب گولد و ویلیام جولیوس، ترجمه: زاهدی مازندرانی، انتشارات مازیار، تهران، 1376، ص92.

4. کتاب سیاست، ارسطو، ترجمه حمید عنایت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ سوم، 1371، ص158.

5فرهنگ سیاسی، داریوش آشوری، تهران، انتشارات مروارید، چاپ یازدهم، 1357،ص4.

6.ر.ک: حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1349،ص82.

7.کتاب سیاست، ارسطو، ص172.

8.داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، ص19و 20.

9.کارلتون کلایمروردی و دیگران، آشنایی با علم سیاست، ترجمه بهرام ملکوتی، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ سوم، ج 1، ص53.

10. مشروع در اینجا به معنای مقبول می باشد، نه به معنای شرعی بودن.

11. دانشنامه سیاسی، ص329 و 330؛فرهنگ سیاسی، داریوش آشوری، تهران، انتشارات مروارید، چاپ یازدهم، 1357، ص4.

12.فرهنگ سیاسی، ص 61؛ فرهنگ عمید، ج 1، ص532؛ و دانشنامه سیاسی، ص321.

13. دانشنامه سیاسی، ص69.

مبلغان ش 60_________________________________________________________________________________

دموکراسی

از لفظ یونانی دموکراتیا (Demokratia) گرفته شده است. این اصطلاح از دو واژه دموس (Demos) به معنای مردم و کراتوس (Kratein) به معنای حکومت کردن، تشکیل شده است. بدین ترتیب دموکراسی از نظر لغت به معنای حکومت به وسیله مردم (حکومت مردم بر مردم) است.

البته دموس به معنای اراذل و اوباش، توده عوام، اقشار فرودست و ضعیف، و کلیه شهروندانی که در پالیس(1) یا دولت شهر زندگی می کنند، نیز آمده است. کراتوس نیز به معنای قدرت و قانون بکار می رود.(2)

تعاریف فراوانی برای دموکراسی مطرح شده است(3)؛ اما در یک تعریف جامع می توان گفت: دموکراسی حکومتی است که به نوع تصمیم گیری جمعی تعلق دارد. در این حکومت نمایندگانی از سوی اکثریت مردم انتخاب می شوند، تا بر آنان حکومت کنند. نمایندگان برگزیده مردم پس از مشورت و بررسی طولانی، قوانینی را تصویب کرده به آگاهی مردم می رسانند؛ به طوری که بر هیچ کس پوشیده نباشد، تا بدین وسیله آزادی و برابری را در جامعه پیاده کنند.

دموکراسی در مفهوم خود بیان گر این آرمان است که: تصمیمهایی که بر اجتماعی به عنوان یک مجموعه اثر می گذارند، باید با نظر کلیه افراد آن اجتماع گرفته شوند. هم چنین، کلیه اعضا باید از حق برابر برای شرکت در تصمیم گیری برخوردار باشند.

در واقع وجود دموکراسی مستلزم دو اصل کلّی است:

الف. نظارت همگانی بر تصمیم گیری جمعی؛

ب. داشتن حق برابر در اِعمال این نظارت.

هر اندازه که این دو اصل در تصمیم گیریهای یک اجتماع بیشتر تحقق یابد، آن اجتماع دموکراتیک تر خواهد شد.(4)


تاریخچه دموکراسی
پیشینه دموکراسی به دولت شهرهای یونان باستان از سده پنجم قبل از میلاد و زمان افلاطون و ارسطو بر می گردد؛ بطوری که آنان در کتابهایشان به طور مفصل به این موضوع پرداخته اند.(5) در آنجا شهروندان ـ به جز زنان و بردگان ـ در امر حکومت و وضع قوانین مشارکت مستقیم داشتند. در جمهوری روم نیز ـ پیش از پیدایش دوره امپراطوری ـ ابعادی از دموکراسی به چشم می خورد.

در اروپای غربی، این نظام حکومتی با شکل نوین نمایندگی (پارلمانی)، همراه با پیدایش دولت در قرن شانزدهم ظهور یافت. در انگلستان، با انقلاب 1688م عقیده به اینکه سلطنت یک «حق الهی» است مردود شمرده شده و پارلمان بر شاه برتری یافت.

در آمریکا، انقلاب 1776م مبتنی بر اصول قرارداد اجتماعی، و نیز قانون اساسی ایالات متحده (1787م) از دیگر زمینه گستران و پیش برندگان تفکر دموکراسی بوده اند.

در فرانسه، انقلاب کبیر (1789م) با شعارهای دموکراسی (آزادی، برادری، برابری) در پیروزی و پی ریزی دموکراسی نوین تأثیر بسزایی داشت.

به هر حال، سرانجام تا نیمه های قرن نوزدهم، اکثر کشورهای غربی نهادهای دموکراسی را پذیرا شدند. با این وصف تا اوایل قرن بیستم، عده زیادی از شهروندان از مشارکت سیاسی محروم بودند؛ در انگلستان کارگران، تا 1867م و زنان تا 1918م حقّ رأی نداشتند.

دانشمندان فراوانی در گسترش بعد فکری و نظری دموکراسی تأثیر داشتند؛ مانند: جان لاک، ژان ژاک روسو، مونتسکیو، جان استوارت میل، جان دیویی، ویلیام جیمز، هارولد لاسکی، ژوزف شومپیتر، آیزایابرلین و... .(6)


اصول و پایه های نظام دموکراسی
1. اصل مقبولیت و رضایت: مفهوم رضایت و پذیرش شهروندان در تبعیت از حکومت و حاکمان، از عناصر اساسی در فلسفه سیاسی دموکراسی است.

2. اصل حاکمیت ملّی و مشارکت عمومی: مقصود آنست که سازمانها و تصمیمات حکومت، مستند به رأی مردم باشد و به شخص معیّن و یا طبقه حاکمه متّکی نباشد؛ یعنی حاکمیت و سیادت از آنِ تمامی مردم است و مردم با انتخاب نماینده و نظارت بر عملکرد او، از هر گونه انحصار در روند تصمیم سازی و چیرگی گروه و فکر خاص جلوگیری می کنند. این از اصول دموکراسی است، که در واقع تمام اصول و مؤلفه های دیگر، جلوه های جزئی تر آن هستند.

3. اصل برابری: از ارکان و پایه های نظام دموکراسی، برابری است؛ یعنی همه افراد جامعه باید در برابر قانون یکسان و برابر بوده، از حق شرکت در وضع قوانین دولتی یا نقد آنها برخوردار باشند. براساس اصل مساوات، باید به تمامی اعضای جامعه فرصت کافی داده شود تا در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، آموزشی و پرورشی، به میزانی که می خواهند دخالت کنند.

4. اصل آزادی(7): یعنی، افراد باید حق آزادی بیان، آزادی رأی، آزادی عقیده و انتقاد و... در تمامی شئون حکومتی، فردی و اجتماعی را دارا باشند.

5. حاکمیت قانون: در تمام عرصه ها فقط قانون حاکمیت دارد؛ قانونی که به دست نمایندگان خود مردم وضع شده است.

6. حکومت اکثریت: یعنی باید تمامی تصمیمات دولت در هر امری، موافق با اراده اکثریت افراد جامعه باشد، و اگر در میان ملّت در امری اختلاف نظر پیدا شد، دولت باید اراده و نظر اکثریت را ملاک عمل قرار دهد.

7. سیستم نمایندگی: هیئت نمایندگان بایستی حق قانونگذاری، حقّ رأی در مورد مالیاتها، نظارت بر بودجه، حق استیضاح و پرسش از تصمیمات دولت را داشته باشد.(8)


مدلهای دموکراسی(9)
محققین و نظریه پردازان سیاسی، با عنایت به مفهوم دموکراسی، از جنبه های گوناگون تقسیماتی را برای دموکراسی بیان کرده اند که هر کدام مفهوم خاصی از آن را تداعی می کند:

1. دموکراسی مستقیم: در این نوع دموکراسی، عموم مردم ـ که عنوان شهروند بر آنها اطلاق می شود ـ بطور مستقیم در وضع قوانین و تعیین حاکمان شرکت می کنند؛ به این صورت که همه مردم در مجامع عمومی حاضر می شوند و درباره مسائل کشوری اظهار نظر کرده و تصمیم می گیرند. این نوع دموکراسی در یونان باستان و بعضی از نواحی سوئیس وجود داشت؛ امّا در حال حاضر به جهت کثرت جمعیت شهرها و کشورها، عملاً امکان پذیر نیست.

2. دموکراسی نمایندگی یا پارلمانی: در این نوع دموکراسی، تصمیمات سیاسی کشور توسط شهروندان صورت می پذیرد، اما نه بطور مستقیم بلکه از طریق نمایندگانی اجرا می شود که بوسیله آنان انتخاب شده اند. بدین ترتیب مردم به طور غیرمستقیم در امور جاری کشور دخالت کرده و به مطالبات خود می رسند.

3. دموکراسی لیبرال: مردم سالاری لیبرال یا لیبرال دموکراسی، شکلی از حکومت می باشد که نماد آن معمولاً مردم سالاری نمایندگی یا پارلمانی است که به اصطلاح قدرت اکثریت در چارچوب قانون اعمال می شود، البته قانونی که از بیان اراده عامه مردم صورت می پذیرد.

در این نوع مردم سالاری، آزادی نسبت به همه ارزشهای سیاسی دیگر اولویّت دارد و آزادی را بالاتر از برابری، فضیلت مدنی، رفاه و غیر اینها می دانند. قانون در این تفکّر در استخدام حفظ آزادیهای فردی است و قانون اساسی تا جایی مطلوب است که به حقوق فرد و سلایق افراد دست اندازی نکند.

این الگو از دموکراسی هیچ ایدئولوژی و چارچوبی را، بر اراده آزادانه افراد تحمّل نمی کند و با جدیت به توزیع قدرت و تفکیک قوا می اندیشد. این مدل از حکومت تقریبا از انگلستان در قرن هفدهم شروع شد و مردم انگلیس برای نخستین بار طی مبارزاتی، حکومت استبدادی پادشاهی را در هم کوبیده و این چنین حکومتی را پایه گذاری کردند.

4. دموکراسی سوسیالیستی: مردم سالاری سوسیالیستی ترکیبی از نظام سیاسی و اجتماعی با نظام اقتصادی و اجتماعی است (یعنی، ترکیبب دموکراسی و سوسیالیسم). این نوع دموکراسی بر خلاف دموکراسی لیبرال، نگران تأثیر نامطلوب نابرابریهای اقتصادی، بر روی برابری سیاسی است، و به همین جهت بر دخالت جدّی دولت در امور اقتصادی تأکید دارد، و بیش از آنکه بر آزادی تأکید کند، طرفدار برابری است، و به توزیع عادلانه ثروت توجه دارد.

پس از جنگ جهانی اول، این اندیشه در روسیه و پس از پایان جنگ جهانی دوم در اروپای شرقی، چین و ویتنام شمالی و برخی کشورهای غربی نفوذ کرد. و امروز به دلیل متلاشی شدن این اندیشه در کشور روسیه، غالب کشورها از آن رویگردان شده اند.

5. دموکراسی کثرت گرا (پلورالیستی): این مدل از دموکراسی یکی از گرایشهای نوین سنّت لیبرالی است و هدف آن توزیع قدرت و نفی قدرت متمرکز است. طرفداران این دموکراسی، حضور سلیقه های مختلف و متکثّر را در بالاترین سطح آن خواستارند. بر خلاف بسیاری از مدلهای پیشین، این دموکراسی طالب یک نظام حکومتی است که ایدئولوژی خاصّی بر آن حاکم نباشد.

6. دموکراسی مشارکتی: این نوع دموکراسی در واقع ترکیبی از دموکراسی مستقیم و نمایندگی است. تأکید هواداران این نوع حکومت، بر مشارکت هر چه بیشتر مردم در صحنه های سیاسی و اقتصادی است. این گروه معتقدند همان طوری که مشارکت فعال مردم در صحنه های اقتصادی باعث رونق اقتصادی می گردد، کلیه شهروندان می بایست در عرصه های سیاسی نیز، نه تنها در زمان انتخابات بلکه در هر زمان مشارکت فعال داشته باشند.

7. دموکراسی چند حزبی: این مدل از دموکراسی همان است که در حال حاضر در اکثر کشورهای غربی وجود دارد. یعنی تمام کسانی که دارای حق رأی هستند، با توجه به برنامه های مختلفی که از سوی احزاب گوناگون در مورد مسائل مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، و بین المللی عنوان می گردد، به کاندیدای حزب مورد نظر خود رأی می دهند.

البته مدلهای دیگر مردم سالاری و دموکراسی مانند: دموکراسی مشروطه ای، دموکراسی مطلقه، دموکراسی عامه گرا و... در نظامهای سیاسی جهان مطرح است، که به جهت اختصار از توضیح آنها صرف نظر می کنیم.

برای تحقیق بیشتر، به همان منابعی که قبلاً بیان گردید مراجعه شود.


اسلام و دموکراسی غربی
در دموکراسی غربی، یکی از اصول اساسی و مسلم، انسان محوری (امانیسم) به معنای حذف خداوند متعال از زندگی مردم است. قوانین موضوعه باید مطابق نظر اکثریت مردم و بلکه همه آنها باشد. اصل در این نظام مردم است نه خدا، و تفکر ملی گرائی و نژاد پرستی در نظام دموکراسی حاکم است. اهداف این نظام، صرفا مادی است و فقط می خواهند دنیای مردم را آباد کنند و به آخرت آنها کاری ندارد. البته در این مسئله نیز چنانکه در جهان غرب دیده می شود موفق نشده اند.

آنها سعادت امت را تنها در جهت رشد ثروت و قدرت نظامی خلاصه می کنند و به انحرافات اخلاقی، جنسی و هرج و مرج فرهنگی و به طور کلی به مسائل اخلاقی توجهی ندارند. در آنجا فساد اخلاقی آزاد است. به قول افلاطون: خصوصیات این نظام آن است که همه مردم آزادند، هر کس حق دارد هر چه می خواهد بکند، و همچنین نظام گسیختگی مطلق و آزادمنشی بیش از حد و اندازه در آموزش و پرورش جوانان از دیگر خصایص این نظام است.(10)

امّا از نگاه اسلام و نظام مردم سالاری دینی، منشأ حاکمیت فقط خداوند است، خدا محوری از اُس اساس نظام اسلامی است، هیچ کس حق ندارد به نظر خود قانونی را بر خلاف حکم خدا وضع کند و تمام قوانین و احکام از جانب خداوند متعال می باشد که از طریق وحی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده است. از اینرو قدرت مطلقه از آن خداوند است، و قدرت ملّت نیز در چهارچوب احکام شریعت محدود است؛ به طوری که ملّت نمی تواند از محدوده مقررات الهی گامی فراتر نهد.

اسلام، نژاد پرستی و ملی گرایی را رد می کند و خداوند می فرماید: «وَ ما اَرْسَلْناکَ إلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ»(11)؛ «[ای پیامبر!] ما تو را نفرستادیم مگر اینکه رحمت برای جهانیان باشی.» بنابراین دین اسلام برای تمام نژادها و طوایف مختلف آمده است و همه نوع رنگ ملی گرایی و نژاد پرستی را از خود دور ساخته است.

اخلاق، پاک دامنی و حفظ ارزشهای اخلاقی و انسانی، از اصول اساسی نظام اسلامی است، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بُعِثْتُ بِمَکارِمِ الأخلاقِ وَ مَحاسِنِها؛(12) من برای [احیای] مکارم اخلاق و خوبیهای آن مبعوث شده ام.»

از نظر اسلام یکی از راههای رسیدن به کمال مطلوب، رعایت اصول اخلاقی اسلام است، بنابراین اسلام با هر گونه فساد و فحشاء و بی بند و باری و لاابالی گری مخالف است. و این گونه رفتار را عین اسارت و بردگی می داند نه آزادی. در این نظام، آزادی فقط در محدوده قانون خدا مورد نظر است.

آزادی مطلق مورد نظر دموکراسی غربی، نه تنها از نظر اسلام مورد پذیرش نیست، بلکه از نظر بیشتر اندیشمندان غربی نیز مورد پذیرش نیست.

افلاطون که از نخستین اندیشمندان علوم نظری، عقلی و سیاسی جهان غرب است، در کتاب جمهوری خود با بر شمردن برخی از خصائص دموکراسی و انتقاد از آزادی مفرط در این نظام می گوید: «افراط در آزادی سبب می شود که دموکراسی دگرگون گردد و به فرمانروایی مستبد احتیاج پیدا کند. این افراط در آزادی در خانه ها نیز راه می یابد، زیاده روی در آزادی نتیجه موحشی ببار می آورد، افراد جامعه به اندازه ای حساس می شوند که هیچ حد و قیدی را نمی توانند تحمّل کنند، و اگر کسی بخواهد کوچکترین دستوری به آنان دهد خشمگین می گردند و سرانجام چنانکه می دانی، قوانین را نیز زیر پا می گذارند تا هیچ مقامی باقی نماند که بر آنان حکم براند. پس زیاده روی در آزادی نیز به اسارت منجر می شود؛ چه افراد و چه در حکومتها. در نتیجه استبداد تنها از دموکراسی می زاید، بدین معنی که چون آزادی از حد بگذرد، بدترین اسارتها به دنبال آن می آید.»(13)

خلاصه سخن اینکه: هدف اسلام رساندن انسان به کمال و سعادت دنیوی و اخروی است، هم به زندگی دنیوی اهمیت می دهد و هم به حیات اخروی ارزش فروانی قائل است. بدین ترتیب اسلام هم به بعد مادی و هم به بعد معنوی انسان نظر دارد و نظام اسلامی برای کمال و سعادت این دو بعد تلاش می کند. برخلاف دموکراسی غربی که فقط به بعد مادی انسان اهمیت می دهد و بعد معنوی ـ که اصل هم همین است ـ در این نظام اهمیت ندارد.

  • پاورقــــــــــــــــــــی

1. پالیس: به یک ادراک، برنامه عمل یک فرد، یک گروه یا یک دولت اطلاق می شود. «دموکراسی و توتالیتاریسم، ریمون آرون، ترجمه عباس آگاهی، اصفهان، دانشگاه اصفهان، ص ع.»

2. آنتونی آربلاستر، دموکراسی، ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات آشتیان، ص12.

3. ر. ک: دوره کامل آثار افلاطون، ج2، کتاب هشتم؛ فرهنگ انگلیسی آکسفورد، ذیل کلمه democracy، به نقل از آزادی و دمکراسی از دیدگاه اسلام و لیبرالیسم، علی ربانی گلپایگانی، مؤسسه آموزشی پژوهشی مذاهب اسلامی، 1382، چ1، ص63؛ نظام حکومتی و اداری در اسلام، باقر شریف القرشی، ترجمه عباسعلی سلطانی گلشیخی، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد مقدس، 1379، چ3، ص102؛ فرهنگ عمید، ج1، ص267.

4. ر.ک: دیوید بیتهام و کوین بویل، دموکراسی چیست؟، ترجمه شهرام نقش تبریزی، انتشارات ققنوس، 1379، ص17.

5. ر.ک: دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی، خوارزمی، تهران، 1367، چ2، ج2، کتاب جمهوری8 (1127 ـ 1213)؛ ارسطو، کتاب سیاست، ترجمه حمید عنایت، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1371، چ3، ص150 ـ 234.

6. ر.ک: درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، 271 ـ 273.

7. ارسطو می گوید: دموکراسی دو خصیصه دارد: یکی اندیشه حاکمیت اکثریت مردم و دیگری آزادی، و آزادی را چنین تعریف می کنند که هر کس بتواند به دلخواه خود زیست کند. از اینجاست که در دموکراسیها هر کس می تواند هر گونه که دلخواهش است رفتار کند و به گفته «اوری پید» به همه آرزوهای خود برسد. «کتاب سیاست، ص234.»

8. ر، ک: نظام حکومتی و اداری در اسلام، 105 ـ 107؛ درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، ص 273 ـ 275.

9. برای مطالعه بیشتر در این زمینه می توانید به کتابهای زیر مراجعه کنید:

ـ دیوید هلد، مدلهای دموکراسی، ترجمه عباس مخبر، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، 1369.

ـ مصطفی کواکبیان، دموکراسی در نظام ولایت فقیه، سازمان تبلیغات اسلامی.

ـ درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، عبدالرسول بیات و همکاران.

ـ ولایت و حکومت حکیمانه، اسماعیل منصوری لاریجانی، انتشارات خادم الرضا علیه السلام ، قم، 1382.

ـ جی. 1. شومپیتر، کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی، ترجمه حسن منصور، انتشارات دانشگاه تهران، 1354.

10. دوره کامل آثار افلاطون، ج2، ص1192 به بعد.

11. انبیاء/ 107.

12. الأمالی، شیخ طوسی، دار الثقافة، الطبعة الاولی، قم، 1414ق، ص596، ح8.

13. ر،ک: دوره کامل آثار افلاطون، ج2، ص 1192 ـ 1203.

مبلغان ش 62__________________________________________________________________________________

آنارشیسم

از ریشه یونانی Anarxos(آنارخوس) یا an - archg (آنارچی) یا Anarkhia (آنارکیا) به معنای بدون فرمانروا است.(1)

منابع علوم اجتماعی ـ سیاسی از اصطلاح آنارشیسم دوگونه تعریف ارائه داده اند:

1. آنارشیسم، فلسفه اجتماعی و آموزه سیاسی است که مبتنی بر ارج گذاری به آزادی فرد بوده است و با عقاید آزادی خواهانه و پیش رو، پیوستگی دارد. در اندیشه آنارشیستی، نفی هرگونه اقتدار زورمندانه ای که انسانها بر یکدیگر اعمال می کنند، ضروری است.(2)

2. از آنجا که نفی هرگونه حکومت و ستیز با هر حاکمی، برابر با هرج و مرج و بی قانونی و آشوب است و نیز برخی گروههای آنارشیستی ویرانگری را با انقلاب و دگرگونی اساسی، یکی می دانند و در نهایت به ترور و وحشت روی می آورند،(3) تعریف مشهور از اصطلاح آنارشیسم چنین می شود:

آنارشیسم، یعنی هرج ومرج، بی نظمی و اغتشاش خواهی، اندیشه ای که نابودی حکومت و تشکیلات دولتی را در سر می پروراند، و مسلکی که سعادت بشر را در نابودی حکومتها و اغتشاش را وسیله پیشرفت به سوی مقصود می داند.

آنارشی، جامعه ای است که در آن حکومت یا قانونی وجود ندارد و هرج ومرج حکمفرماست.

آنارشیست، یعنی پیرو و طرفدار آنارشیسم، و کسی که می خواهد با اعمال زور و ترور هر نوع حکومت یا نظامی را براندازد.(4)


تاریخچه آنارشیسم
چهره های گوناگون اندیشه آنارشیستی را طی دورانهای گذشته، در آثار فلاسفه، اندیشمندان مذهبی، نویسندگان و شعراء می توان ردیابی کرد. زنون، فیلسوف یونانی و بنیان گذار مکتب رواقی، در سه قرن پیش از میلاد، هواخواه این تفکر بوده است. وی می گفت: غریزه طبیعی در نهاد بشر است که او را به سوی زندگی اجتماعی رهنمون می شود؛ لذا نیازی به قانون، دولت و... نیست. شخصیت انسان بدون دولت بهتر پرورش می یابد.

در قرون وسطی نظیر همین اصل از طرف گروههای دینی، مانند: آناباتیستها و مساواتیان ترویج می شد.(5)

لویی آرمان نخستین بار واژه Anarchy (آنارچی) را که نشانگر جامعه بی حکومت است، در توصیف جامعه سرخپوستان که بدون دولت، قانون، زندان و... بودند، به کار برد.(6)

آنارشیسم در فاصله سالهای 1840 و 1880 میلادی در سراسر اروپا شیوع پیدا کرد. مالاتستا در اروپا و آمریکا فعالیتهای تبلیغی و انقلابی آنارشیستی اجرا می کرد. این اندیشه نخستین بار در اواخر قرن هیجدهم توسط ویلیام گادوین طرح شد. وی در رساله سیاسی اش به اندیشه آنارشیسم سامان داد. او پیرو فلسفه خردگرایی بود که نهادهای سیاسی را مسبب پلیدیهای اخلاقی و مانع خردورزی می دانست، و می گفت:

قوانین امروزی نتیجه عقل و خردمندی نیاکان ما نیست، بلکه حاصل شهوات، ترسها، حسادتها و جاه طلبیها می باشد و علاجی که چنین قوانینی عرضه می دارند، به مراتب از مفاسدی که مدعی دفع آنها هستند، بدتر است.(7)

آنارشیسم در قرن نوزدهم توسط ژوزف پرودن فیلسوف و روزنامه نگار فرانسوی مورد توجه قرار گرفت، او با به کار بردن اصطلاح آنارشیسم، اظهار داشت: حکومت و مالکیت اموال، مایه شر و فسادند. و صریحا خواستار نفی آنها شد.(8)

اندیشه آنارشیستی مرزهای زادگاه خود(اروپا) را در نوردید و وارد سرزمینهای اروپای شرقی، روسیه و حتی آمریکا شد. پس از پرودن دو نفر از اشراف زادگان روسی (باکونین و کروپوتکین) به ترویج این نظریه پرداختند؛ اولی با لحن تند و دومی با لحن ملایم. باکونین پس از سال 1864م. دست به ترویج عقاید آنارشیستی متأثر از هگل زد. خدا باوری را با آزادی انسان ناسازگار دانست و منکر خدا شد؛ حتی دولت و نمایندگان منتخب مردم را نیز قبول نداشت و کمونیزم را نیز ضد آزادی و مردود می شمرد.

کروپوتکین از همه بیشتر در ترویج آنارشیسم تلاش کرد، ولی تلاش وی برای یافتن مبنای علمی برای آنارشیسم ناکام ماند. وی در اثر ضد داروینی خود نشان داد که کمک متقابل در طبیعت و جامعه به اندازه تنازع بقاء اهمیت دارد.(9)

در حال حاضر، آنارشیستهای نو(نئوآنارشیستها) در کشورهای اروپایی، مانند: آلمان، فرانسه، انگلیس و آمریکا در تلاش ترویج بیش از پیش افکار خود بوده و خواهان اجتماعی کردن ابزار و وسائل تولید هستند.(10)


مدلهای آنارشیسم
آنارشیسم خود به گروهها و گرایشهایی تقسیم می شود، مانند: فردگرایی، جمع گرایی، تعاون گرایی و... . تمام گروههای آنارشیستی در اصول بنیادین خود، یعنی آزادی فرد و نفی حکومت و دولت مشترک هستند(11) و از لحاظ نظری به آنارشیسم مذهبی، کمونیستی، سندیکالیستی و... تقسیم می شوند.(12)

پیروان آنارشیسم برای رسیدن به اهداف مکتبی خود به دو طیف تندرو و میانه رو تقسیم شدند.(13) پرودن و باکونین در تواناییهای انقلاب حدّی نمی شناسند، و هر نوع دولتی را شر مطلق می دانند که نظری افراطی است.(14) گادوین معتقد است که حکومت ماشین بی رحمی است و علاجش انهدام کامل است.(15) در قرن نوزدهم شمار زیادی از سیاست مداران را ترور کردند، مانند: مک کینلی رئیس جمهور آمریکا، تزار اول امپراتور روس، هامبرت شاه ایتالیا، کارنو رئیس جمهور فرانسه و... .(16)

اشتینر (- 1806 م.) آنارشیست آلمانی می گوید: من جنگ با دولتها را هر قدر هم که دموکراتیک باشند، اعلام می کنم. خدا، وجدان، وظیفه، قانون و...دروغ هستند. می نویسند که وی آنارشیست بود، حریص آتش و خون.(17)

اما دیدگاه معتدل آنارشیسم، تنها مخالف هر گونه قدرت است و بس، مثلاً تولستوی مطلقا با آشوب و انقلاب میانه ای ندارد.(18)

اندیشه تولستوی در حدود سالهای 1900 م. مبتنی بر "احتراز از شدت عمل" بود و هر چند با طرز تفکر ملل غرب ناسازگار بود، ولی گاندی که با تولستوی نامه نگاری داشت، با بهره گیری از این اصل هند را از یوغ استعمار آزاد کرد.(19) گاندی به تمام معنا آنارشیست نبود و طرفدار تشکیل حکومت بود.(20)


اصول و مؤلفه های آنارشیسم
اندیشه آنارشیسم بر مبانی و اصول متعددی از جمله: فردگرایی، انسان گرایی، اختیارگرایی، بی قانونی، هرج و مرج و اغتشاش، آزادی مطلق، و از همه مهم تر ستیز با هر گونه حکومت استوار است. آنارشیسم با توجه به این مبانی با هر گونه نهاد و سازمان اجتماعی اعم از دینی و غیردینی مخالف است و انسان را یک موجود کاملاً آزاد می انگارد.


نقد و ارزیابی
دیدگاه افراطی آنارشیسم، نه تنها هیچ مشکلی را حل نکرد، بلکه خودش مشکل جوامع انسانی شد. مکتبی که ترور، هرج و مرج و... را وسیله رسیدن به هدف بداند، هیچ عقل انسانی او را تأیید نمی کند. مکتبی که در نهایت راه، به پوچ گرایی می رسد،(21) نمی تواند برای بشر سعادت بیاورد.

اندیشه آنارشیستی مبتلا به اشکال است؛ اصالت فرد و آزادی اگر هیچ مرزی نداشته باشد، به سلب آسایش و آزادی افراد می انجامد و اگر حد و مرز داشته باشد، تبیین و اجرای آن بدون قانون و حکومت محال است.

اندیشه های آنارشیستی با اندیشه های دینی و اسلامی مخالف است؛ لذا از نظر اسلام این نوع مکتبها و اندیشه ها مردود و مطرود است.

  • پاورقــــــــــــــــــــی

1. ر. ک: آنارشیزم، آرتورلنینگ، ترجمه مهدی حسینی، چاپ شده در کیهان فرهنگی، سال پنجم، شماره4، ص 19؛ دائرة المعارف فارسی، مصاحب، چاپ دوم، امیرکبیر، ج1، ص256؛ جرج وودفاک، آنارشیزم ترجمه عبدالهی، انتشارات معین، تهران، 1368 ش، ص13.

2. آرتورلنینگ، ص19؛ فرهنگ اصطلاحات، محمد آراسته خو، چاپ سوم، سهامی خاص، ص78.

3. فرهنگ اصطلاحات، ص78؛ اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، سال پانزدهم، شماره 9 و 10، مسلسل 165 ـ 166، ص86.

4. فرهنگ علم و انتقادی، آندره لالاند، ترجمه وثیق، چاپ اول، فردوسی، 1377ش، ص41؛ آرتورلنینگ، ص19؛ دائرة المعارف فارسی، مصاحب، ص256؛ فرهنگ فارسی، محمدمعین، چاپ چهاردهم، ج1، ص358.

5. آرتورلنینگ، ص19؛ دائرة المعارف فارسی، مصاحب، ص256.

6. آرتورلنینگ، ص19 و 21.

7. ر. ک: آرتورلنینگ، ص20؛ دائرة المعارف فارسی، مصاحب، ص256؛ فرهنگ علمی اصطلاحات، آراسته خو، ص80.

8. ر. ک: همان مدارک.

9. آرتورلینینگ، ص30؛ دائرة المعارف فارسی، مصاحب، ص256.

10. فرهنگ اصطلاحات، ص80.

11. آرتورلینینگ، ص19.

12. حوزه، مسلسل 2، آذر1362، ص68.

13. فرهنگ اصطلاحات، ص80.

14. اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ص86.

15. همان، ص87.

16. همان،ص68.

17. همان، ص89.

18. اطلاعات سیاسی-اقتصادی، ص86.

19. آنارشیسم، هانری اورن، ص80.

20. حوزه، مسلسل2، آذر1362، ص68.

21. اطلاعات سیاسی-اقتصادی، ص94.

مبلغان ش 64_________________________________________________________________________________

توتالیتر

در منابع علوم سیاسی، دست کم به سه صورت آمده است: توتالیتر (Totaliter)؛ توتالیتاریسم (Totalitarisme) و توتالیتاریانیسم (Totalitarianism).(1)

اصطلاح توتالیتر از ریشه لاتینی «Totus» به مفهوم «همه» مشتق شده است و در لغت به معنای «جامع، فراگیر، کل گرا، همه گیر، یکه تاز» است.(2)

در اصطلاح علوم سیاسی به رژیمها و حکومتهایی گفته می شود که خواهان فراگیر شدن نقش حکومت در همه جنبه های زندگی جامعه هستند.(3) همچنین توتالیتر، ایدئولوژی یا جنبشی است که طرفدار گسترش این نوع سیطره باشد.(4) در برخی از نوشته ها، توتالیتاریسم صفت نگرش و گرایش قرار گرفته و توتالیتر صفت حکومت و رژیمها.(5)

فهم دقیق این واژه در گرو مطالعه مهم ترین ویژگیهای اندیشه توتالیتر است و به گفته «باربر» پژوهشگر آمریکایی، توتالیتاریسم برآیندی است که پدر و مادرش معلوم نیست، به شخص خاصی تعلق ندارد و در خدمت همه کس است.(6)

واژه توتالیتر را نخستین بار «جووانی جنتیله»(7) که بعدها فیلسوف رسمی فاشیسم شد، در سال 1925 م به کار برد. وی از یک «فرایافت همه گیر [توتال] زندگی» سخن گفت و پس از او موسولینی رهبر فاشیست ایتالیا در همان سال از «اراده سرسختانه توتالیتر» سخن گفت و از آن پس موسولینی اصطلاح «دولت توتالیتر» را وصف رژیم خود می دانست. مخالفان او، این واژه را به عنوانِ واژه سرزنش آمیز برای او به کار می بردند. «هیتلر» این واژه را به ندرت به کار می برد و شاید نمی خواست چیزی از موسولینی عاریت گرفته باشد. در شوروی، از سال 1940 م به این سو توتالیتر وصف رژیمهای فاشیستی قلمداد می شد؛ چنان که نویسندگان ناسازگار با دولتهای شوروی همین واژه را وصف دولتهای کمونیستی خود می دانند.(8)


ویژگیها
برخی از ویژگیهای رژیم و یا اندیشه توتالیتری چنین است:

1. نظارت و کنترل دولت بر همه بنیادهای اقتصادی، اجتماعی و حتی کنترل اخلاق خصوصی؛(9)

2. انحصار قدرت سیاسی در دست یک حزب و حذف همه اشکال نظارتهای مردمی؛(10)

3. تلاش برای شکل دادن به جامعه بر اساس ایدئولوژی حزبی و به کارگیری همه ابزارها برای تحقق این امر؛(11) مثلاً ایدئولوژی نازیسم که مصداق توتالیتر بود در راستای برتری نژاد و ناسیونالیسم تا سر حد نابودی تلاش کرد و نیز اندیشه فاشیسم برای احیای تمدن و افتخارات گذشته تلاش می کرد.(12)

4. هسته مرکزی توتالیتاریسم، وجود رهبری است(13) که هدفش سرکوبی هر گونه نهادی است که در برابر او قد برافرازد. از این رو هیچ گاه خود را به نهاد قانون وابسته نمی داند؛ یعنی اساس نظام توتالیتر بی قانونی است.(14)

توتالیتاریسم سوغات غرب به شمار می آید، چنان که جایگاه پیدایش درخت این اندیشه و به بار نشستن آن نیز بیشتر، کشورهای غربی بوده است.

پژوهشگران از رژیمهای فاشیستی موسولینی در ایتالیا، هیتلری در آلمان و استالینی در شوروی از نمونه های بارز توتالیتر یاد کرده اند.(15)

این واژه در مورد چین مائو، کوبای کاسترو، اسپانیای فرانکو و بسیاری از رژیمهای دیگر نیز به کار رفته است.(16)


بستر پیدایش و خاستگاه
نظامهای توتالیتر بیشتر در جوامعی پدید آمده است که دست خوش فروپاشی و از هم گسیختگی بوده اند و شرایط روانی به گونه ای مساعد شده است که مردم برای به دست آوردن امنیّت، پذیرای حکومت قدرتمند و فراگیر باشند.(17)

به تعبیر مایکل اوکشان، آزادی گرایی و فردگرایی افراطی، گاه موجب تفریط و پیدایش اخلاق ضد فردی می شود و سرانجام افراد جامعه، به این نتیجه می رسند که «امنیت» را بر «آزادی فردی» ترجیح دهند.(18)

دولتهای توتالیتر را بیشتر جنبشهای اجتماعی ضد دموکراتیکی به وجود می آورند که در آغاز به صورت یک حزب دموکراتیک ظهور و پس از کسب قدرت، دموکراسی را بر می اندازند.(19)

رژیمهای توتالیتر، خاستگاه یا علت وجودی یکسانی ندارند؛ ولی می توان از بررسی عوامل گوناگونی که به برقراری حکومت توتالیتر انجامیده، به جنبه های اشتراکی این رژیمها دست یافت.

1. وجود باورهایی که به سلطان مداری توصیه می کنند؛ چنین باورهایی در اروپا ـ که میراث دار آیین تحریف شده مسیحی بود ـ کمابیش وجود داشت.

2. تأثیر نسبی افکار «نیچه»؛ چنانکه موسولینی و هیتلر آشکارا از زبان و سبک نیچه تقلید می کردند.(20) برخی اندیشه های نیچه در این زمینه عبارتند از: طرح مفهوم «اراده معطوف به قدرت»؛ «تحسین قهرمان گرایی» و «اخلاق اشرافی».(21)

3. روند نوسازی و صنعتی شدن(22)؛ برخی جوامع که بر اساس قوانین سنتی اداره می شوند، همین که وارد جهان جدید می شوند سنتهای حاکم تحقیر و بی اعتبار می شود، در نتیجه نیازی به تثبیت هنجارهای اجتماعی دارند که در برخی موارد حکومت توتالیتر این هدف را برآورده می کند.


استبداد، دیکتاتوری و توتالیتاریسم
وجود استبداد و دیکتاتوری در تار و پود اندیشه «توتالیتر» نمایان است و می توان هر نظام توتالیتر را نظامی استبدادی و دیکتاتوری دانست؛ ولی عکس این گزاره همیشه صادق نیست؛ یعنی، استبداد مفهومی عامتر از دیکتاتوری و توتالیتر دارد. استبداد یک ساخت سیاسی است که دامنه قدرتِ خودسرانه گسترده ای دارد. این قدرت ممکن است از راه زور و یا از راه موروثی به دست آمده باشد. و دیکتاتوری نوعی استبداد است که تنها از راه زور به دست آمده باشد، پس نسبت به استبداد خاص است. و از آنجا که دیکتاتوری تنها مربوط به امور سیاسی و حکومتی می شود، نسبت به توتالیتر نیز خاص است؛ چون توتالیتر تمام شئون جامعه و فرد را در اختیار می گیرد و به همین جهت توتالیتر را دیکتاتوری فراگیر «Totaritarin Dictatorship» نیر می خوانند.(23)

بنابراین استبداد حکومت یک فرد خودسر است که قدرتش را با زور و یا از شخص پیشین به ارث برده است و دیکتاتوری نوعی از استبداد است که قدرت را از راه زور قبضه کرده است و توتالیتر حکومتی است که در آن یک حزب به رهبری یک شخص با زور بر امور سیاسی، اجتماعی و... مردم حاکم شده است.


سخن آخر
توتالیتر که از آبشخور استبداد و دیکتاتوری سیراب می شود، در اندیشه سیاسی اسلام جایگاهی ندارد. حکومت و اداره جامعه، پس از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام در عصر غیبت کبری، به نایبان عام حضرت مهدی علیه السلام واگذار شده است که عادل، پرهیزکار و مخالف هوا و هوس اند؛ مبنای کارشان به جای استبداد مشورت است(24)، از قانون الهی پیروی می کنند و نظر شخصی ندارند.

در جمهوری اسلامی ایران، رهبری حکومت اسلامی ـ که همان ولایت فقیه باشد ـ به واسطه مجلس خبرگان که برگزیده مردم هستند تعیین می شود.(25) رهبر حکومت اسلامی در پیشگاه قانون مانند رهروان است(26) و حکم و دستور ولی فقیه که برگرفته از دین است، حالت استبدادی و ستم کارانه ندارد. در نگاه عمیق، حاکم خدا است و حکم رهبری شامل خود او نیز می شود.

همّت حکومت اسلامی، بسیج نیروها جهت رساندن جامعه به سعادت مادی و معنوی است، نه به سوی اهداف شخصی و گروهی که کار حکومتهای توتالیتر می باشد.

  • پاورقــــــــــــــــــــی

1. ر.ک: فرهنگ علوم سیاسی، مینو افشاری راد، چاپ اول، نشر چاپار، تهران، 1379، ص592؛ فرهنگ سیاسی، علی بابایی، چاپ اول، آشتیان، تهران، 1382، ص203.

2. توتالیتاریسم، پژوهشگاه علوم انسانی، پائیز 1358، بی جا، ص9؛ فرهنگ سیاسی، داریوش آشوری، چاپ دوازدهم، مروارید، تهران، 1358، ص 65.

3. توتالیتاریسم؛ ص9.

4. فرهنگ واژگان، عبد الرسول بیات، چاپ اول، مؤسسه اندیشه، قم، 1381، ص229.

5. فرهنگ اصطلاحات، محمد آراسته خو، چاپ اول، سهامی خاص، ص 434.

6. توتالیتاریسم، ص 9.


.7 Giovanni Gentile.

8. توتالیتاریسم، ص 10.

9. فرهنگ آشوری، ص 65؛ توتالیتاریسم، ص 47.

10. فرهنگ علوم سیاسی، ص 592؛ فرهنگ سیاسی، ص 203.

11. فرهنگ آشوری، ص66.

12. فرهنگ واژگان، ص 233.

13. مجله کیان، مسلسل 45، ص77.

14. توتالیتاریسم، ص40.

15. همان، ص15؛ فرهنگ سیاسی آشوری، ص66.

16. توتالیتاریسم، ص11؛ جهت توضیح بیشتر ر.ک: سلطه گرایی، منصور کلانتر، چاپ اول، هیرمند، تهران، 1377.

17. فرهنگ واژه ها، ص230.

18. همان، ص 232.

19. فرهنگ سیاسی آشوری، ص 66.

20. توتالیتاریسم، ص 99 و ص101.

21. فرهنگ واژه ها، ص231.

22. همان، ص 232.

23. فرهنگ علوم سیاسی، ص 159 و 591 تا 593؛ فرهنگ واژه ها، ص 233؛ فرهنگ اصطلاحات علمی، محمد آراسته خو، ص434.

24. شوری/ 38: «وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ». در قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده که «رهبر باید با کارشناسان مشورت کند.» (اصل یکصد و دهم قانون اساسی، بند1.)

25. قانون اساسی، اصل 111.

26. همان، اصل107.

مبلغان ش 65_________________________________________________________________________________

راسیونالیسم

این واژه به معنای عقل مداری (عقل محوری، عقل معیاری و عقل بسندگی) یا اصالت دادن به عقل و عقل گرایی است.


در اصطلاح به معنای این است که عقل به تنهایی و مستقل از وحی و پیام آسمانی می تواند قانون گذاری کند که در این صورت، بشر دیگر به ادیان، پیامبران، کتابهای آسمانی و آموزشهای الهی نیازی ندارد؛ زیرا با کمک عقل و تصمیم گیریهای عقلانی می توان نیاز بشر را برطرف نمود.


پایه گذار این اندیشه، رنه دکارت (1596 ـ 1650 م) می باشد. وی در این باره می گوید: «مذهب اصالت عقل که بر اولویّت و حاکمیت عقل استوار است، از تعابیر مشترکی است که بر معانی و مفاهیم مختلف اطلاق می شود. اصول عقل که قوانین اذهان است، قوانین اعیان نیز هست و نه فقط برای فاعل شناسایی، بلکه برای متعّلق شناسایی نیز معتبر است. به عبارت دیگر، قدر و اعتبار آنها مطلق است. پس می توان برای شناخت اشیاء به آنها متّکی بود و بر حسب اینکه امری عقلاً ضروری یا ممتنع باشد، آن را در واقع و در نفس الأمر نیز ضروری یا ممتنع دانست.»(1)

عده ای از نظریه پردازان غربی مانند: ولتر، منتسکیو، هیوم، کندیاک، دالامبر، دیدرو، ولف، لامبرت و زملر در قرن هجدم (عصر روشنگری) با تأکید بر این نظریه و عمل بدان، در گسترش این اندیشه نقش داشتند.(2)

نظر هواداران اندیشه های عصر روشنگری و عقلانیت درباره انسان و مسائل انسانی به شرح زیر است:


الف. به توانایی عقل در همه شئون زندگی انسانی اعم از دانش و دین اطمینان داشتند.


ب. «طبیعت» و «عقل» را دلسوزترین راهنمایان مسیر تعالی بشریت می دانستند.


ج. به فطرت پاک انسان خوش بین بودند و عقیده سنتی مسیحی را درباره گناه جبلّی و آلودگی فطری انسان مردود می دانستند. هواداران این نظر معتقد بودند که انسان به طور طبیعی مایل به خیر است و شرّ، از نهادهای اجتماعی و جهل بشری بر می خیزد.


د. عقیده داشتند که علم و پیشرفت مادی، خود به خود، خوشبختی و فضیلت به همراه می آورد و علم را رهایی بخش بزرگ می شمردند.


ه . بر این باور بودند که انسان در همین دنیا با تلاش خود، به کمال دست خواهد یافت و تکنولوژی منشأ این رستگاری خواهد بود و...


این گروه، آموزه های دینی معاد و حیات اخروی و بهشت و سعادت ابدی در عالم دیگری را به گونه ای دنیوی تفسیر و به قول کارل بکر، به یک نوع «معاداندیشی معاش آمیز یا آخرت اندیشی دنیاپرستانه» دعوت می کردند.


ز. می گفتند آیندگان، و نه خداوند، در مورد تلاشهای کنونی بشر قضاوت و داوری خواهند کرد؛ یعنی به جای اینکه قضاوت و نظارت الهی، ملاک و معیار فعالیتهای انسان باشد، تاریخ و قضاوتهای تاریخی، مقیاس و میزان کارهای بشر خواهد بود.


ح. بر سنت ستیزی و دین ستیزی تأکید می ورزیدند.(3)

عمل به این اصول خواه ناخواه مستلزم پیدایش یک جامعه دنیاگرا، دین گریز و مادی محض بوده و سبب ایجاد یک اجتماع بشری کاملاً سکولاریستی است.


آموزه های عقلانی و معارف وحیانی
باید دانست اندیشمندان غربی در مورد رابطه آموزه های عقلانی با معارف وحیانی، دو دیدگاه کاملاً متفاوت و متناقض دارند که عبارت اند از:


یک. عقل گرایی افراطی
این گروه بر این باورند که همه آموزه های دینی باید با عقل بشری هماهنگ باشد. از این رو عقل را در جایگاهی بسیار برتر قرار می دهند و حتی از آن به عنوان چیزی که می تواند اسرار و افکار الهی را درک کند، یاد می کنند.


ویلیام هوردرن می گوید: «تمام اعتقادات باید به محک عقل و تجربه آزموده شود و عقل انسان قادر است افکار الهی را درک کند.»(4)

پل فولیکه می نویسد: «در اصطلاح متکلمان مسیحی، مذهب اصالت عقل مخصوصا در مقابل مذهب اصالت ایمان به کار برده می شود. اصحاب مذهب اصالت عقل قائلند به اینکه باید از قبول سمعیات ابا کرد و فقط چیزی را پذیرفت که با عقل بتوان بدان پی برد.»(5)


دو. ایمان گرایی افراطی

این گروه کاملاً در نقطه مقابل دسته نخست قرار دارد. به عقیده این گروه، میان دین داری و خردورزی هیچ گونه رابطه مثبتی وجود ندارد؛ چون به واسطه خرد، نه می توان حقیقت را دریافت و نه می توان اصول و قواعدی مطمئن برای زندگی به دست آورد. بنابراین، به ناچار، باید تنها از ایمان پیروی کرد. ایمان نیز یک امر قلبی است که با وجدان دریافت یا به عنوان منقول شرعی پذیرفته می شود و در هیچ یک از این دو حال، چون و چرای منطقی جایگاهی نخواهد داشت.(6)

براساس این باور، سمیوئل تیلر کولریج (1772 ـ 1834م.) از فیلسوفان بزرگ انگلیسی می گوید: «ایمان مربوط به احتجاجات عقلی نیست، بلکه منبعث از حق شناسی، تعهد و اراده است.»(7)

سورن کی یرکگور (1813 ـ 1855 م.) فیلسوف و متکلم دانمارکی و دیگر ایمان گرایان افراطی بر این باورند که ماهیت حقایق دینی با هر نوع اثبات عقلانی، ناسازگار است. حقایق دینی تنها براساس ایمان مورد پذیرش و مبنای اعتقاد قرار می گیرند. اصول دینی نه تنها فراعقل، بلکه ضد عقل هستند.(8)

کوتاه سخن اینکه براساس نظریه این گروه، عقل را راهی به سوی درک معارف دینی نیست. از این رو، برخی از ایمان گرایان افراطی اظهار داشته اند که «در پی آن مباش که بفهمی تا ایمان آوری،(9) بلکه اگر می خواهی ایمان و دین داری خالصانه ات را نشان بدهی، هر آنچه را که پوچ و عقل ستیز است، باور کن.»(10)

ایمان گرایان افراطی مسیحی از آنجا که از اثبات عقلی اصول بنیادی دین خویش ناتوان مانده اند، از ارزش استدلال عقلی کاسته و ایمان را برابر با به صلیب کشیدن عقل دانسته اند.(11)

گفتنی است رد پای این دو دیدگاه در دنیای اسلام نیز در میان برخی گروه های اسلامی دیده می شود. برای نمونه، اهل حدیث و حنابله، از اساس، منکر به کارگیری عقل در استدلال برای عقاید مذهبی اند (عقل گریزند) و اشاعره، اصالت را از عقل گرفته و آن راتابع ظواهر الفاظ کرده اند (ظاهر گرایند) و معتزله عقل گرایانی افراطی و جدلی اند.


پس چنان که دیدیم، هر دو گروه (چه در جهان مسیحیت و چه در اسلام) در افراط و تفریطند؛ به قول ابو العلاء:(12) «گروهی خردمند، ولی بی دین و گروهی دیگر دین دار، ولی بی خرد.»


در اندیشه اسلام ناب، عقل وسیله شناخت دین و یکی از منابع دریافت احکام شرعی به شمار می رود و براساس این باور، عقل نمی تواند به تنهایی و مستقل از وحی، دین و آموزشهای الهی، قوانین جامعی را برای زندگی بشر، تعیین و با برنامه ریزیهای خود، خوشبختی بشر را تضمین کند. بنابراین، اگر در آیه های قرآن و روایتهای معصومین علیهم السلام ، انسان به خردورزی و اندیشیدن دعوت می شود، بیشتر در راستای اصل اثبات دین و باورهای دینی و ابزاری جهت درک آموزه های دینی است.

  • پاورقــــــــــــــــــــی

1. پل فولیکه، ما بعد الطبیعة، ترجمه یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1366، ص188 و 191.


2. نک: فرهنگ واژه ها، صص 385 ـ 386.


3. نک: علم و دین، ج2، صص 78 ـ 80.


4. ویلیام هوردرن، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمه طاووس میکائیلیان، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1368، چ1، ص64.


5. مابعد الطبیعه، ص188.


6. همان، صص 188 ـ 189.


7. عقل و دین، ص83.


8. فرهنگ واژه ها، ص65.


9. آتین ژیلسون، عقل و وحی در قرون وسطی، ترجمه شهرام پازوکی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371، ص10.


10. جیمز کیوان فیبل من، آشنایی با فلاسفه غرب، ترجمه بقایی، تهران، حکمت، 1375، ص326.


11. روژه ورنو و ژان وال، نگاهی به پدیدارشناسی و فلسفه های هست بودن، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، خوارزمی، 1372، ص77.


12. ابوالعلاء المعرّی شاعر نابینای عرب می گوید: زمینیان دو دسته اند: خردمندان بی دین و دین داران بی خرد. (اثنان أهل الأرض ذو عقل بلا دین و اخر ذو دین لا عقل له). «لزوم ما لایلزم، دمشق، دارالطلاس، 1988 م.، چ3، ص1269.»

مبلغان ش 66________________________________________________________________________________

صهیونیسم

نگاه گذرا به تاریخچه یهود و سرزمین فلسطین، در شناخت واژه صهیونیسم کمک می کند.

تاریخ گواهی می دهد که ساکنان اصلی فلسطین هیچ گاه یهود نبوده اند، بلکه تنها در برهه هایی از تاریخ بر این سرزمین به صورت اشغالگر متجاوز و یا به صورت شهروند عادی زندگی داشته اند. در زمان حضرت داود (ع) (حدود هزار سال پیش از میلاد) بنی اسرائیل شهر اوراشلیم را از مردم «یبوس» (مصریها) گرفتند.[1]

در سال 70 میلادی رومیان بر فلسطین دست یافتند، اورشلیم را ویران کردند و یهود در میان دیگر ملتها به صورت اقلیت زندگی می کردند.[2]

سرزمین فلسطین و بیت المقدس بارها میان رومیان، فارسیان، اسکندر مقدونی و ... دست به دست شد تا سرانجام در سالهای 633 م. تا 640 م. کاملاً به دست مسلمانان فتح شد. جالب است بدانیم مسلمانان، فلسطین و بیت المقدس را از شامیان و مسیحیان گرفتند و در صلح نامه ای که میان ساکنان بیت المقدس و مسلمانان منعقد شد، به درخواست طرف مقابل مسلمانان مقرر شد که حتی یک نفر یهودی حق نداشته باشد در بیت المقدس بماند. بنابراین، در اندک زمانی فلسطین و بیت المقدس به صورت یکپارچه مسلمان و عربی شد.[3]

از سال 691 م. تا 1095 م. سرزمین فلسطین میان دولتهای اسلامی، مانند، مروانیان، عباسیان، قرمطیها، فاطمیون، سلجوقیها و .... دست به دست شد و در تمام این دوران، اسلامی و عربی بودن این سرزمین پایدار بود. از سال 1095 م. تا 1192 م. صلیبیها به کمک جهان مسیحیت و اروپا سه جنگ خونین را به هدف اشغال فلسطین و بیت المقدس بر مسلمانان و ساکنان بیت المقدس تحمیل کردند و سرانجام تن به صلح دادند و قرار شد بیت المقدس همچنان در دست مسلمانان بماند و مسیحیان برای زیارت آزاد باشند.[4]

در خلال سالهای 1540 م. تا 1915 م. فلسطین و بیت المقدس جزء قلمرو حکومت عثمانیها بود. شکست عثمانیها و آغاز جنگ جهانی اوّل مصادف با ظهور صهیونیسم و طمع آنان به خاک فلسطین بود.[5]

تعریف صهیونیسم

صهیونیسم، جنبشی یهودی است که برای به وجود آوردن جامعه و کشور خودمختار یهودی در فلسطین فعالیت می کند. نام این تشکیلات سیاسی از «کوه صهیون» (SION) (آرامگاه داود نبی (ع) ) واقع در اورشلیم گرفته شده است.[6] صهیونیسم چهره دنیا گرایانه و ملت پرستانه یهود است.[7]

صهیونیسم جنبشی افراطی است که رنگ سیاسی آن بر دیگر امورش برتری دارد و برای رسیدن به اهداف خود از هر وسیله و شیوه ای بهره می گیرد.[8]

اهداف

در آغاز، هدف این گروه گردآوری یهودیان در یک سرزمین بود تا از پراکندگی و حقارت رهایی یابند؛ چنان که اسم صهیون را نیز نداشتند؛[9] لذا در انتخاب سرزمین موعود گاهی «اوگاندا»، گاهی سرزمینی در جوار فلسطین و گاهی عریش (منطقه میان مصر و فلسطین) پیشنهاد می شد؛[10] اما رفته رفته صهیونیسم تصمیم نهایی گرفت که فلسطین سرزمین موعود آنهاست و کشور بزرگ آنان «از نیل تا فرات» است.[11] نام فلسطین را به اسرائیل تبدیل و زبان رسمی خود را عبری اعلان و به احیاء فرهنگ یهودی و گسترش آن اقدام کردند.[12]

خاستگاه (علل پیدایش)

تاریخ و متون دینی، چهره واقعی یهود را این گونه ترسیم می کند که در میان خود درگیری و تشنج و کینه توزی داشته اند و با پیروان دیگر ادیان و شهروندان و دولتهای متبوع همواره رفتار خشونت آمیز و حیله گری داشته اند؛ لذا از ناحیه غیر یهودیان گاهی مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند؛ هر چند امت اسلامی و دولتهای اسلامی در پرتو رأفت اسلامی همواره با آنها رفتار کریمانه داشته اند.

به هر حال، یکی از عوامل پیدایش صهیونیسم روحیه ناسازگاری برخی یهودیان تندرو با دیگر ادیان و مذاهب بود و بر هیمن اساس، از سوی مسیحیان اروپای شرقی و غربی مورد آزار و تحقیر قرار گرفتند و برای رهایی از این وضع به فکر تأسیس کشور مستقل افتادند.[13]

عامل دوم که در پیشرفت صهیونیسم کمک کرد، دست استعمار انگلیس و آمریکا بود. ابتدا دولتهای غربی برای درهم شکستن حکومت واحد اسلامی (ترکیه عثمانی) به سرزمینهای عربی سرازیر شدند و صهیونیسم را زیر چتر حمایتی خود قرار دادند و در ادامه دولت آمریکا با حمایت بی چون و چرا با چنگ و دندان اقلیّت صهیونیسم را بر اکثریت قطعی مسلمانان برتری داد.[14]

تاریخچه و شخصیتهای سرشناس

بسیاری از یهودیان این نظریه را که یهودیان خارج از اسرائیل در تبعید زندگی می کنند و باید به سرزمین موعود (اسرائیل) برگردند، نمی پذیرند. بیشتر یهودیان اروپا متأثر از جنبش روشنفکری یهودی (HaSKala) بودند که در قرن 17 و 18 میلادی تلاش می کرد یهودیان را با فرهنگ اروپا آشنا و زمینه ادغام را فراهم کند.[15]

در برابر این اکثریت، شمار اندکی از یهودیان اروپای شرقی خیال برگشت به فلسطین را داشتند. در سال 1882 م. گروهی به نام بیلو (BILOV) کوشیدند تا یهودیان در روستاهای فلسطین جایگزین شوند که 12 سال بعد (1894 م.) تعدادشان به چهار هزار نفر رسید.[16]

بنیان گذار صهیونیسم، یک روزنامه نگار اتریشی به نام تئودور هِرتسل (1860 ـ 1904 م.) (THeOdOr HER2el) است. وی در کتاب «دولت یهودی» استدلال کرد که تنها راه نجات یهود از آزار دائمی ایجاد یک دولت یهودی است.

نخستین کنگره جهانی صهیونیسم در سال 1897 م. در شهر بازل سوئیس برگزار شد. در آغاز سخنی از بازگشت به فلسطین نبود،[17] ولی جیم وایزمن (1874 ـ 1952 م.) برگشت به فسطین را تأکید کرد. هِرتسل برای تحقق آرمان صهیونیسم ابتدا به سلطان عثمانی پیشنهاد داد تا خودمختاری فلسطین را اعلام و زمینه مهاجرت یهودیان را فراهم کند و در مقابل کمکهای مالی زیادی دریافت کند؛ ولی او نپذیرفت. سپس به انگلیسیها متوسل شد.[18]

در سالهای 1902 م. تا 1925 م. پس از مرگ هِرتسل و تجزیه امپراطوری عثمانی و افتادن فلسطین به دست انگلیسیها یکی از سران صهیونیسم (هربرت صموئیل) به مجلس انگلستان نامه ای نوشت که یک دولت یهودی زیر نظر انگلستان در فلسطین به وجود آید و یهودیان به آنجا مهاجرت کنند تا در نتیجه منافع یک دولت دست نشانده حافظ انگلیس در کنار مصر و کانال سوئز ایجاد شود.

شکست انقلاب روسیه (1905 م.) و فشارهای دولت تزاری موجب شد جوانان یهودی به سوی فلسطین سرازیر شوند که در سال (1914 م.) نود هزار یهودی ساکن فلسطین شد.

وایزمن، استاد یهودی دانشگاه منچستر انگلستان که نخستین رئیس جمهور اسرائیل شد، از بالفور ( (BaLFourوزیر خارجه انگلیس در سال 1917م. رسماً قول تشکیل دولت یهودی در فلسطین را گرفت.

این وعده که به «اعلامیّه بالفور» مشهور شد، نخستین نطفه کشور اسرائیل را کاشت؛ البته شمار زیادی از یهودیان آمریکا و انگلیس با وعده بالفور مخالف بودند.[19]

قسمتی از نامه بالفور چنین است: این وعده، عطف به درخواست جمعیت یهودی صهیونیسم است. دولت شاهنشاهی انگلستان نظر لطفی به تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین دارد و در این راه تلاش می کند.[20]

در سال 1933 م. جمعیت یهود به 238 هزار نفر (20 درصد کل جمعیت فلسطین) رسید که همزمان با ظهور هیتلر بر دامنه مهاجرت افزوده شد. اعراب که خطر یهود و حمایت انگلستان از آنان را دریافته بودند، در سالهای 1929 م. تا 1939 م. اعتراضها و شورشهایی را سامان دادند، ولی دولت انگلستان با سیاست «یکی به نعل، یکی به میخ» به صهیونیستها فرصت داد تا بر اوضاع کاملاً مسلط شوند.[21] صهیونیستها سازمان تروریستی «هاگانا» را برای نابودی ملت فلسطین ایجاد کردند.[22]

پس از جنگ دوم جهانی دولت آمریکا نیز به حامیان صهیونیسم پیوست و پس از آنکه قیامهای مسلمانان اوج گرفت، بریتانیا برای نجات اسرائیل مشکل فلسطین را به سازمان ملل کشانید و پیشنهاد داد در آنجا دو دولت عربی و یهودی روی کار آید و بیت المقدس شهری بین المللی باشد.

سازمان ملل نیز که به دست خود آمریکا و انگلیس اداره می شد، در سال 1948 م. موجودیتِ اسرائیل را به رسمیت شناخت[23] و حمایت غرب از عربها در برابر ترکیه عثمانی، به قیمت اشغال فلسطین تمام شد.

پس از صدور قطع نامه، جنگهای خونینی میان صهیونیسم و مسلمانان درگرفت که به خاطر حمایت همه جانبه غرب، اسرائیل توانست سرزمینهایی بیشتر از آنچه سازمان ملل تعیین کرده بود، به دست آورد. هشتصد هزار فلسطینی را آواره و هزاران نفر را قتل عام کردند.

آوارگان فلسطینی با تشکیل گروههای چریکی همچنان به مقاومت خود ادامه می دهند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی)در ایران، مبارزه علیه صهیونیسم چهره جدیدی به خود گرفت. حضرت امام ) مسئله بیت المقدس را از چهره صرفاً عربی آن در آورد و به عنوان یک مشکل دنیای اسلام مطرح کرد و به دنبال آن ملتهای اسلامی به ویژه فلسطین به انتفاضه روی آوردند. امام ) به منظور حمایت سیاسی و معنوی از مبارزان فلسطینی و توجه جهان اسلام به اهمیت مسئله قدس، جمعه آخر ماه مبارک رمضان را روز قدس اعلام کرد.


  • پاورقــــــــــــــــــــی

[1] . سرگذشت فسطین، اکرم زعیتر، ترجمه اکبر هاشمی رفسنجانی، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ چهارم، ص 59.

[2] . فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دین، چاپ اوّل، ص 368.

[3] . سرگذشت فلسطین، صص 62 ـ 74.

[4] . همان، صص 76 ـ 86.

[5] . همان، صص 90 ـ 106.

[6] . دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، مروارید، چاپ ششم، ص 226.

[7] . همان؛ موسوعه السیاسیه، عبدالوهاب کیالی، مؤسسه العربیه، بیروت، چاپ اوّل، ج 3، ص 659.

[8] . فرهنگ اصطلاحات علمی ـ اجتماعی، محمد آراسته خو، چاپخش، چاپ اوّل، صص 663 ـ 664.

[9] . سرگذشت فلسطین، ص 107 و ص 110.

[10] . دایره المعارف فارسی، غلام حسین مصاحب، امیر کبیر، چاپ دوم، ج 2، ص 598.

[11] .فرهنگ واژه ها، ص 370؛ دانشنامه سیاسی، ص 227.

[12] . همان، فرهنگ واژه ها، ص 370.

[13] . دائره المعارف فارسی، ج 2، ص 1598؛ فرهنگ سیاسی معاصر، رابرت سون، ترجمه عزیز کیاوند، البرز، چاپ اول ، ص 204.

[14] . فرهنگ اصطلاحات علمی ـ اجتماعی، ص 664.

[15] . فرهنگ واژه ها، ص 372.

[16] . همان، ص 369؛ فرهنگ اصطلاحات علمی ـ اجتماعی، ص 643.

[17] . دانشنامه سیاسی، ص 226؛ دائره المعارف فارسی، ج 2، ص 1598.

[18] . سرگذشت فلسطین، ص 110، فرهنگ واژه ها ص 370.

[19] . همان، ص 112؛ دائره المعارف فارسی، ج 2، ص 1598.

[20] . دانشنامه سیاسی، ص 31؛ سرگذشت فلسطین، ص 112.

[21] . سرگذشت فلسطین، ص 116.

[22] . فرهنگ واژه ها، ص 371.

[23] . همان، ص 372.

مبلغان ش 67________________________________________________________________________________

ناسیونالیسم

از واژه انگلیسی "nation (ناسیون یا نیشن) و از ریشه لاتینی "nasci " (متولد شدن) گرفته شده و برای معرفی گروهی از افراد که در یک منطقه زاده شده بودند به کار می رفت. در سده های میانه (قرون وسطی)، به دانشجویانی که از مناطق خاصی به دانشگاه آمده بودند nations "(ناسیونس =ملتها) گفته می شد.[1]

در آغاز سده شانزدهم، واژه "nation " به جمعیت یک کشور خاص اطلاق می شد که با واژه "مردم" (people ) مترادف بود.در زمان قاجاریه، واژه "ناسیون" را به "ملت " ترجمه کردند؛ در حالی که در ادبیات و معارف دینی اسلام، "ملت" به معنی پیروان دین یا آیینی بوده که بر اساس باورهای عالی، حول یک محور می چرخند؛ مانند: ملت ابراهیم %و ملت اسلام. به تعبیر دقیق تر ملت همان امت است.[2]

می توان گفت ترجمه دقیق " ناسیون " همان است که سید جمال الدین فرموده است؛ یعنی جنسیت[3] که به نوعی، معنای نژاد و خاک و خون در آن نهفته است، نه مفهوم ملت و امت که معنای قدسی و معنوی دارد.

بیشتر دانشمندان و نویسندگان فرهنگ نامه های سیاسی ـ اجتماعی، بر آنند که، اصطلاح ناسیونالیسم دو پهلو است و شناخت درست آن دشوار می باشد؛ ظاهری ساده و باطنی پیچیده دارد (سهل و ممتنع است).[4] در این نوشتار تلاش می شود اصطلاح «ناسیونالیسم» با معانی مثبت و منفی و ویژگیهای مهم آن، کوتاه و روشن بیان شود.

الف. نوعی آگاهی جمعی، مبنی بر متعلق دانستن خویش و وفادار ماندن به یک ملت (آگاهی ملی)؛

ب. وابستگی افراد به یک کشور، به لحاظ ویژگیهای مشترک بین آنها مانند: زبان، نژاد، دین، قومیت و حتی اندیشه و مرامها.

ج. نهضتی که از آزادی و استقلال یک ملت، در برابر تجاوز خارجی حمایت می کند، که گاهی در چهره افراطی، به اعتقاد برتری یک ملت بر ملتهای دیگر می انجامد (شووینیسم)؛[5]

د. باور این امر که هر گروه جغرافیایی که خواهان تشکیل حکومت واحدی باشد، حق داشته باشد که کشور مستقل و یگانه ای داشته باشد.[6]

جمع بندی

ناسیونالیسم، اندیشه ای سیاسی ـ اجتماعی است که پیروان آن باور دارند خیر و صلاح ملت، برتر از هر چیزی است. ویژگی های مهم ناسیونالیسم عبارتند از:

1. مبتنی بودن بر اعتقاد اومانیستی (انسان محوری)، که حق حکومت را از آن بشر و ملت می داند [نه کلیسا و خدا]؛

2. میهن پرستی و باور به ارزشهای سیاسی و فرهنگی ملت و امید به آینده آن؛

3. پذیرش آزادی و استقلال ملتها و حاکمیت آنها بر سرنوشت خودشان.[7]

گونه ها

برای ناسیونالیسم ـ با توجه به محدوده تاریخی و جغرافیایی آن ـ اقسامی ذکر کرده اند:

اول. ناسیونالیسم لیبرال، که بر ارزشهای انسانی، حقوق بشر و آزادی های فرد در قالب دولت ملی تکیه می کند. در برابر آن ناسیونالیسم ضد لیبرال است، که فرد را تنها وسیله ای در دست دولت می بیند که وظیفه اش خدمت به دولت است. این قسم در واقع فاشیزم است که دموکراسی را نفی و غلبه بر ملتهای دیگر را تحسین می کند.[8]

دوم. ناسیونال بلشویسم، دکترین "کارل رادک" آلمانی، که در سال 1919، علیه روسیه بلشویک طرح شد و با ظهور ناسیونال سوسیالیسم (نازیسیم)، به رهبری آدولف هیتلر، بی نتیجه ماند.[9]

سوم. شووینیسم (ناسیونالیسم افراطی و میهن پرستی سفیهانه) که عبارت از ملی گرایی تنگ نظرانه و غلو سفیهانه درباره ملت خود، و توهین بی پروا نسبت به ملل دیگر است.[10]

چهارم. ناسیونالیسم اقتصادی، اصالت برتری نفع اقتصادی ملی و گرایش به خود کفایی اقتصادی.[11]

چهره های سرشناس

مهم ترین کسانی که اندیشه ناسیونالیسم را مطرح کرده اند، عبارتند از:

1. گیوم دوکام، رهبر فرانسیسکانهای روحانی ارتدکس، که در سال 1330 میلادی، مخالف استقلال پاپ و کلیسای کاتولیک بود.

2. مارسیل دوپادو، که در سال 1323 میلادی، نظریه بی نیازی جامعه مدنی از حاکمیت کلیسا را مطرح کرد.

3. لویی دوباویر، که در سال 1325 میلادی، نظریه محدود ساختن قدرت کلیسا در امور اخروی را طرح کرد.[12]

تاریخچه

پدیده ناسیونالیسم، به مفهوم عام آن (اصل ملیت)، حدود پانصد سال پیش از میلاد، در دولت شهرهای یونان و سپس روم باستان به چشم می خورد.

افلاطون و ارسطو ناسیونالیسم را ـ نه به مفهوم امروزی ـ برابری جایگاه و منزلت اتباع یک کشور یا یک شهر می دانستند.

در آغاز سال 1300 میلادی، وقتی مشاجره بین پاپ وقت، به دفاع از قدرت مقدس پاپ و دفاع پادشاهان از قدرت عالی امپراتوری درگرفت، پیوستن ملتهای کوچک و تشکیل سلطنت فرانسه و جمعیت انگلیس، سبب تقویت حس ملیت و ملی گرایی شد و در نتیجه به محدودیت قدرت کلیسا انجامید.[13]

در قرن 16 میلادی، ژان بودن، فیلسوف فرانسوی از قدرت انحصاری شاه پشتیبانی کرد.[14]

در انگلستان، بین سالهای 1688، ناسیونالیسم کاملاً رواج پیدا کرد، پس از نبرد "واترلو" آنها باور داشتند که از لحاظ فضیلت، هوش و دلاوری، سرآمد دیگر ملتها هستند.[15]

ناسیونالیسم آلمان توسط ناپلئون پدید آمد و در سال 1813 اوج گرفت.[16]

در یک نگاه می توان گفت: ناسیونالیسم، مشخصه یک دوره تاریخی است، که در آن ملتها به صورت واحدهای سیاسی مستقل در آمدند و اصل "حاکمیت ملی" به رسمیت شناخته شد و اوج این دوره برای اروپاییها، از قرن 17 تا 19، و برای آسیا و آفریقا، در قرن 20 بود.[17]

از آنچه بیان شد، درستی دو نظریه ای که پیرامون پیدایش ناسیونالیسم مطرح شده است آشکار می شود؛ مراد از نظریه ای که می گوید: حیات ناسیونالیسم، در سالهای پیش از میلاد بوده،[18] همان ریشه ها و مبانی تفکر ناسیونالیسم است (دولت ملی و حکومت مردمی)، و مراد از نظریه ای که می گوید: ناسیونالیسم دستاورد قرن شانزدهم میلادی است، ناسیونالیسم در چهره جدید و رسمی آن است ( توجه به نژاد، برتری نژادی، میهن پرستی و ... ).

خاستگاه

فلسفه و علل پیدایش اندیشه ناسیونالیستی در غرب و جهان اسلام متفاوت است. سیطره سیاه کلیسا، با تکیه بر آموزه های تحریف شده و عقل ستیز الهیات مسیحی، میدان را بر دانشمندان و روشنفکران اروپا تنگ ساخته بود؛ لذا در پوشش حمایت از شاهان و امپراتورها، قدرت کلیسا را تضعیف کردند[19] که به دنبال آن دولتهای محلی به وجود آمد و زمینه ساز درگیریهای نژادی شد. هر گروه و ملیتی برای ماندگاری خود، راهکار ناسیونالیستی را برگزید، تا آنجا که شکسپیر انگلیسها را به "نژاد سعادتمند آدمیان" وصف می کند.[20]

در فرانسه در سال 1870، پس از سقوط ناپلئون سوم، هنوز هم، وطن پرستی در راه پیروزی دنیایی، جهاد به شمار می رفت.[21]

ایتالیاییها در قرن 16، حیات ملیشان نابود شده بود، از ناپلئون به عنوان هم میهن و آزادی بخش حمایت کردند.[22] "جیوز په ماتسینی" (1805.م) ناسیونالیست ایتالیایی، عقیده داشت نهضت اسلاو و اتریش و ترکیه را از پا در آورد.[23] ناسیونالیسم عبری، بشر را به یهود و بت پرست تقسیم می کند و یهود را ملت برگزیده می داند.

از برخی نوشته های تاریخی بر می آید که نژاد پرستی یهود، الهام بخش ناسیونالیسم نوین بوده است.[24]

نقد و بررسی

پدیده ناسیونالیسم در دنیای مسیحی و کشورهای غربی، دارای دو چهره مثبت و منفی بوده است. اینکه به سیطره نامعقول کلیسا پایان داد و رژیمهای خودکامه را در هم پیچید و به مردمان هر سرزمینی حق تعیین سرنوشت داد، رویه مثبت آن است؛ اما اینکه اندیشه افراطی ناسیونالیستی، مبنای فاشیزم و ابزاری برای نابودی و تجاوز به ملل دیگر شد،[25] چهره ناموفق آن است، مانند جنگهای طولانی میان فرانسویان و انگلیسیها و آلمانیهاو ...

اما ناسیونالیسم در دنیای یهود، تنها چهره منفی دارد؛ تا آنجا که تاریخ گواهی می دهد، یهود با تحریف تورات، خود را نژاد برتر و دیگران را خادم خود می دانند و هرجا فرصتی یافتنه اد، به این اندیشه عمل کرده اند.[26]

تجزیه کشور واحد یوگسلاوی به چندین کشور مستقل، (پس از نیم قرن تلاش ناسیونالیستی) و نیز اتحاد ژرمنها در آلمان شرقی و غربی، بهترین گواه بر شکست اندیشه ناسیونالیستی در قالب ملت واحده است؛ بلکه باید سخن"رابرت سون" را تایید کرد که گفت: ناسیونالیسم با قومیت و نژادپرستی بیشتر همخوانی دارد تا با ملیت، که ساخته دست سیاست مداران است.[27]



اسلام و ناسیونالیسم

شعار مکتب انسان ساز اسلام این است که «ای مردم! شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را شاخه ها و تیره ها کردیم تا یکدیگر را باز شناسید، هر آینه گرامی ترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست.»[28]

و اینکه «مردمان از عصر آدم تا روزگار ما مانند دندانه های شانه [یکسان]اند و عرب بر عجم و سرخ بر سیاه هیچ برتری ندارد مگر به تقوی.»[29]

اصولاً در فرهنگ قرآنی و روایی،«ملت» و «امت» فراتر از نژاد و قومیت و محدودیت بر سرزمین خاص است. ملّت و امّت واحدة اسلامی، یعنی تمام انسانهایی که گرد محور کلمة توحید جمع شده اند، از هر نژاد و سرزمینی که باشند. مسلمانان باور دارند که حق حاکمیت، از آن خداست و بر محور ولایت گرد هم می آیند و به هیچ دین و ملتی به دیده حقارت نمی نگرند.

با این حال، چرا و چگونه حس ناسیونالیستی ـ آن هم به معنای منفی اش ـ وارد جامعه اسلامی شد و برخی از سران کوتاه فکر را اسیر خود ساخت؟

شماری از صاحب نظران بر آنند که یهودیان و دنیای مسیحی، به دنبال شکست از جنگهای صلیبی و ... که خود علیه اسلام به راه انداخته بودند و نیز به طمع رسیدن به ثروت مسلمانان، نیازمند در هم شکستن وحدت اسلامی بودند و می پنداشتند همانطوری که ملی گرایی، مسیحیت غربی را سرنگون ساخت، اسلام را نیز از پای در می آورد؛ لذا نخست با طرح ناسیونالیسم تورانی، حکومت ترکیه عثمانی را و به دنبال آن با طرح ناسیونالیسم عرب، کرد، فارس و ... کشورهای اسلامی را تجزیه کردند و با روی کار آوردن مهره های خود، زمینه دخالت در جهان اسلام را فراهم کردند، تا آنجا که برخی صاحب نظران وجود اسرائیل و مصیبت فلسطین را معلول مستقیم ترویج ناسیونالیسم می دانند.[30]

بیشتر سران حزب «اتحاد و ترقی» (حزب ناسیونالیسم تورانی ترکیه)، یهودیان«دونمه» بودند وبرخی سران و پادشاهان ترکیه عثمانی، در دامان یهودیان روسی پرورش یافته بودند.[31]

بیشتر احزاب ناسیونالیستی سوریه، لبنان و ... در کشورهای غربی تشکیل شده اند.[32]

سهم کشورهای اسلامی از اندیشه ناسیونالیستی، همان عصبیت خاک و خون و رجز خوانی های توخالی و تفاخر به نیاکان بود که مورد نظر استعمار بود.

مرحوم مدرس نجات کیان اسلام (در ایران) را سیاست موازنه عدمی و منفی میدید؛ یعنی ایران زیر بار قدرت شرق و غرب نباشد، ولی محمد رضا که طبل ناسیونالیسم می نواخت، می گفت: ملت و وطن را هر کس خریدار باشد می فروشیم. علمای دینی، بدون عقیده به ناسیونالیسم و با تکیه بر فرهنگ اسلامی، در تمام نهضتهای ضد استعماری ایران، الجزایر، اندونزی و... حضور داشته اند.[33]

شهید مطهری می فرماید: «ملی گرایی و عنصر دوستی، ملتها را رودرروی هم قرار می دهد، این تفکر از اروپا وارد دنیای اسلام شده است و شاید در اروپا امری طبیعی باشد؛ چون آنجا مکتب فکری که دربرگیرنده تمام ملتها باشد وجود ندارد اما در اسلام ... .»[34]

اقبال لاهوری می گوید: «ملی گرایی، نوعی وحشی گری است.»

شیخ محمود شلتوت می گوید: «در اسلام، عصبیت و ملی گرایی وجود ندارد.»[35]

حسن ختام این نوشتار، سخنی از معمار انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) ـ که به اسلام و مسلمین عزت دادـ است: «ملی گرایی و وطن پرستی، از نقشه های استعمار در راه جدایی مسلمانان است، که مزدوران آنها به تبلیغ و ترویج آن می پردازند، غافل از آنکه مقصود از حب وطن ـ که در روایات آمده است‌ ـ یعنی محافظت و نگهداری حد و مرز آن، که اختلافی در آن نیست.»[36]


  • پاورقــــــــــــــــــــی

[1] . دایره المعارف دموکراسی، سیمورتاریین، ترجمه کامران فانی، وزارت خارجه، 1383 هـ .ش، ج 3،ص1268 ؛ واژه نامه فرهنگی سیاسی، شهریار زرشناس، چاپ اول، کتاب صبح، تهران، 1382 هـ.ش، ص 231.

[2] . شهریار زرشناس، ص 231 تا 232.

[3] . ناسیونالیسم و انقلاب، رضا داوری، وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1360 هـ.ش، ص دال.

[4] . آزادی و سازمان، برتراند راسل، ترجمه علی امین، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1357 هـ.ش، ص 407؛ ناسیونالیسم و انقلاب، ص الف؛ دایرة المعارف فارسی، غلام حسین مصاحب، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، 1374 هـ.ش، بخش دوم از جلد دوم، ص2990.

[5] . فرهنگ علوم سیاسی، مینو افشاری، انتشارات چاپار، چاپ اول، 1379 هـ.ش، ص 81 و ص 378؛ فرهنگ سیاسی، داریوش آشوری، انتشارات مروارید، چاپ چهاردهم، 1368 هـ.ش، ص 166؛ فرهنگ سیاسی معاصر، دیوید رابرتسون، ترجمه کیاوند، انتشارات البرز، چاپ اول، 1375 هـ.ش، ص 307.

[6] . آزادی و سازمان، ص 407.

[7] . دایرة المعارف مصاحب، بخش دوم، ج 2، ص 2990؛ فرهنگ سیاسی آشوری، ص 167؛ فرهنگ فرهیخته، ص 713 تا 714؛ واژه نامه فرهنگی سیاسی، زرشناس، ص 232.

[8] . فرهنگ سیاسی ، آشوری، ص 167.

[9] . فرهنگ علوم سیاسی، مینو افشاری، ص 375.

[10] . همان، ص 413.

[11] . همان، ص 180.

[12] . فرهنگ فرهیخته، شمس الدین فرهیخته، انتشارات زرین، چاپ اول، 1377 هـ.ش، ص 714.

[13] . همان، ص 712 تا 714.

[14] . همان.

[15] . آزادی و سازمان، برتراند راسل، ص 409.

[16] . همان، ص 410.

[17] . فرهنگ سیاسی، داریوش آشوری، ص 167.

[18] . فرهنگ فرهیخته، ص 712؛ فرهنگ خاص علوم سیاسی، حسن علیزاده، مقدمه صادق زیبا کلام، انتشارات روزنه، چاپ دوم، 1381 هـ . ش، ص 200.

[19] . سیر اندیشه ملی گرایی، نجاح عطاء الطائی، ترجمه عقیقی بخشایشی، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ص 22.

[20] . آزادی و سازمان، برتراند راسل، ص 408.

[21]
. همان، ص 409.

[22] . همان، ص 410.

[23] . همان، ص 412.

[24] . فرهنگ خاص علوم سیاسی، ص 200.

[25] . فرهنگ اصطلاحات، محمد آراسته خو، انتشارات چاپخش،چاپ سوم، 1381 هـ . ش، ص 705.

[26] . ر.ک: مجله مبلغان، ش 67، ص 122، واژه صهیونیسم.

[27] . فرهنگ سیاسی معاصر، ص 307.

[28] . حجرات/13.

[29] . فقال [ رسول الله ]: اِنَّ الاِنْسَان مِن عَهْد یومِنا هَذا مِثْل اِسْنانِ المَشْط لَا فَضْلَ لِلْعَرَبِی عَلَی العَجَمِی، وَ لَا لِلْاحْمَرِ عَلَی الاَسْوَد الَّا بِالتَّقْوِی؛ (الاختصاص، شیخ مفید، تحقیق علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین، ص341؛ الایضاح، فضل ابن شاذان ازدی، تحقیق جلال الدین ارموی، ص282؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، چاپ دوم، ج22، ص 348.)

[30] . ر.ک: لیبرالیسم و ناسیونالیسم در ایران، سوزان سیاوشی، ترجمه علی محمد قدسی، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1380هـ.ش، ص22 و174؛ سیر اندیشه ملی گرایی، ص13 تا ص151؛ ناسیونالیسم و انقلاب، ص5.

[31] . سیر اندیشه ملی گرایی، ص 38.

[32] . سیر اندیشه ملی گرایی، نجاح عطاء الطائی، ص 75.

[33] . ناسیونالیسم و انقلاب، ص 52.

[34] . سیر اندیشه ملی گرایی، ص 203، به نقل از خدمات متقابل ایران و اسلام، ج 1، ص 53.

[35] . همان.

[36] . همان، ص 73 وص 202.

مبلغان ش 68_________________________________________________________________________________

سوسیالیسم (Socialism)

اصطلاح سوسیالیسم (Socialism) یعنی جامعه گرایی و جامعه باوری، از واژه فرانسوی «سوسیال (Social) به معنای اجتماعی، اخذ شده است. ریشه لاتینی آن، واژه Socius به معنای شریک و همراه است.

اصطلاح سوسیالیسم در متون سیاسی بسیار به کار رفته است، اما مانند دموکراسی و آزادی تعریف جامع و مانعی ندارد؛ برخی سوسیالیسم را به معنای برابری، دادگری، پایان استثمار فقرا از سوی اغنیا مطرح می کنند و بعضی مانند بسیاری از آمریکاییها، سوسیالیسم را به معنای مصادره اموال خصوصی و کنترل شدید زندگی خصوصی افراد از سوی دولت، و چیزهای بد دیگر قلمداد می کنند.

فرهنگ انگلیسی آکسفورد سوسیالیسم را این گونه تعریف کرده است: «نظریه یا سیاستی که مالکیت یا نظرات کل اجتماع بر ابزار تولید ـ سرمایه، زمین، داریی و غیره ـ و اداره آنها در جهت تأمین منافع همگانی را هدف خود قرار می دهد، یا از آن حمایت می کند.»

آستین رنی می گوید: «سوسیالیسم نظامی است که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله کالا در مالکیت دولت است و از سوی دولت اداره می شود. پس به معنای دقیق، نقطه مقابل سوسیالیسم، سرمایه داری است؛ یعنی نظامی که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله کالا در جامعه، در مالکیت خصوصی است و توسط مالکان خصوصی اداره می شود.»

از میان تعاریف فراوانی که برای سوسیالیسم مطرح شده است، می توان تعریف زیر را به عنوان جامع ترین تعریف قلمداد کرد:

«سوسیالیسم به معنای ساده خود، نظامی سیاسی ـ اقتصادی است که در آن دولت از راه برنامه ریزی یا به شکلی مستقیم تر ابزارهای اساسی تولید را کنترل می کند یا مالک قانونی آن است. هدف از اعمال چنین کنترلی بر داراییهای صنعتی و گاه کشاورزی، تولید کالاها و خدمات مورد نیاز جامعه است، نه تولید آنچه سودآور باشد.

در عین حال، همه اشکال سوسیالیسم امیدوارند که جامعه ای مساوات طلب ایجاد کنند؛ جامعه ای که همه اعضا را زیربال حمایت خود بگیرد و برای ریشه کن ساختن فقر یا کاهش آثار آن به مؤسسات خیریه خصوصی نیازی نباشد.»

نگاهی کوتاه به تاریخچه سوسیالیسم

طبق تحقیق به عمل آمده، نشانه های طرح نظام سوسیالیسم را می توان در آثار افلاطون (427 ـ 347 ق. م) ملاحظه کرد. وی می گوید: «ثروت افراد متعلق به عموم است و باید به مصرف عمومی برسد و مشاغل افراد را دولت باید تعیین کند.»

این همان تفکر اصلی نظام سوسیالیستی است که در قرن چهارم قبل از میلاد از زبان افلاطون مطرح گشت.

این تفکر کم و بیش در قرون مختلف بین فلاسفه و علمای سیاسی و اجتماعی مطرح بوده است، و عاقبت در قرن 19 و 20 به اوج خود رسید. در قرن 18 «جان استوارت میل» از فیلسوفان بنام انگلیسی رسما خود را سوسیالیست نامید؛ اما دیگران او را سوسیالیست ایده آلیست (خیالپرست) می شمردند، در برابر «کارل مارکس» که او را سوسیالیست ماتریالیست (مادی) قلمداد می کردند.

در قرن 19 «رابرت اون» (1771 ـ 1858 م) مؤسس سوسیالیسم نوین در انگلیس شناخته می شود که برای اولین بار واژه سوسیالیسم را در این کشور به کار برد و در سال 1841 م رساله ای را تحت عنوان «سوسیالیسم چیست؟» منتشر ساخت و با انتشار این رساله، اصطلاح سوسیالیسم معروف و مشهور گردید.

در فرانسه نیز طرفداران «سن سیمون» (1760 ـ 1825 م) مانند «پیری لارو» برای نخستین بار این اصطلاح را با تعریف دقیق به کار بردند. این مکتب سپس در آلمان و آمریکا نیز رواج یافت.

کارل مارکس (1818 ـ 1883 م) واضع فلسفه سوسیالیسم جدید کمونیسم است که این فلسفه را متشکل نموده و به صورت یک ایدئولوژی مدون در آورد. و «لنین» پیشوای انقلاب روسیه در اکتبر 1917 م و پس از وی «استالین» از سوسیالیسم مارکسی حمایت کردند و آن را در اتحاد جماهیر شوروی سابق عملاً به اجرا در آوردند و یک نظام کاملاً سوسیالیسم مادی گرا به وجود آوردند. این تفکر همچنان ادامه دارد و برخی از کشورهای جهان بر اساس همین نظام اداره می شوند.

اصول نظام سوسیالیستی

اصول و مؤلفه های عمده نظام سوسیالیستی ـ که آن را از دیگر نظامهای غیر دینی متمایز می سازد ـ عبارتند از:

1. جامعه گرایی (جامعه باوری): مهم ترین اصل مشترک تمامی نظریه های سوسیالیستی، اهتمام آنها به ترجیح جامعه بر فرد، و فراتر نهادن سود همگانی بر سود فردی است. از این رو، لبه تیز انتقاد سوسیالیستها به سوی «مالکیت خصوصی» (اساسی ترین مؤلفه سرمایه داری) بوده است. سوسیالیسم معاصر بسان سوسیالیسم سابق، فردگرایی اقتصادی، صنعتی و سرمایه سالاری مدرنیسم را رد می کند. این مکتب با فردیت انسان و آزادیهای اقتصادی لیبرالی و سرمایه داری موافق نیست و فرد را عضوی از پیکره جامعه می نگرد؛ البته این نگرش، با آزادیهای فردی که در برخی از نحله های سوسالیستی به ویژه در اروپای غربی بر آن اهتمام می شود، منافاتی ندارد.

سوسیالیسم در واقع، بر ضد لیبرالیسم اقتصادی و کاپیتالیسم است؛ زیرا از نظر لیبرالیسم و کاپیتالیسم دخالت دولت در اقتصاد موجب اخلال و عدم شکوفایی سیستم اقتصادی است؛ اما سوسیالیستها معتقدند مالکیت خصوصی، رژیم اقتصادی آزاد و مناسبات ناشی از آن و اصل ارزش اضافی، عامل اساسی نابرابریها و ناهنجاریهای اجتماعی و حتی فرهنگی بوده و هست، و اعتقاد دارند که دخالت و نظارت دولت در مقام نماینده اجتماع یا اکثریت، می تواند نفع عمومی را از دستبرد فرد در امان دارد.

2. برابری: یکی دیگر از مؤلفه های سوسیالیسم، اصل «برابری» است. سوسیالیستها مالکیت خصوصی ابزار تولید را سرچشمه تمامی مفاسد و بیدادگریها و نابرابریهای زیان خیز اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می دانند. به همین جهت، بر اصل برابری تأکید دارند.

3. فراملیّتی (انترناسیونالیستی = Internationalistic): از جمله اصول و عناصر سوسیالیسم، تفکرات فراملیتی و گونه هایی از تمایلات انسان گرایانه و امانیستی بودن است (امانیسم جمع گرا). سوسیالیستها داعیه کوشش و مبارزه برای آزاد ساختن کل بشریت را دارند.

نظر اسلام

مالکیت خصوصی و اقتصاد آزاد و مبارزه با نابرابری از مسائل بسیار مهم نظام اقتصادی و سیاسی اسلام است.

اقتصاد اسلامی بر عمیق ترین ابزار علمی استوار است: از جهتی، مالکیت خصوصی را مشروع شمرده، بر اقتصاد آزاد تأکید دارد و آن را موجب زیادی تولید و رقابت در میدانهای کار و تجارت و باعث تشویق بر گسترش هر چه بیشتر کار و تولید و ایجاد احساس مسئولیت در انجام کار می داند. اسلام، کار را هم چون جهاد در راه خدا و مایه شرف انسان قلمداد نموده، بیکاری و تنبلی را به شدت تقبیح و از آن نهی می کند. در مکتب اسلام، دولت موظف است امکانات کار و تجارت و امنیت لازم را برای مردم فراهم آورد تا مردم با خیالی راحت به کار اقتصادی خود بپردازند.

و از طرف دیگر، اسلام قوانین ثابتی را وضع کرده که زمینه تراکم ثروت و جمع شدن اموال در نزد گروهی خاص را از بین ببرد؛ مثلاً در اسلام ربا حرام شده و نیز احتکار اموال و بهره کشی از افراد و غش در اموال و ضرر رساندن به اموال دیگران شدیدا نهی شده است.

از نظر اسلام، دولت موظف است کنترل بازار را به دست گیرد و جلوی گران فروشی، اجحاف و غش در معاملات را بگیرد و از تجار و صاحبان پول مالیات اخذ کند و بر هر فرد مسلمان واجب است که هنگامی که اموالش از حد مقدار تعیین شده بالا برود و رشد داشته باشد، خمس و زکات آن را بپردازد تا برای فقرای جامعه خرج شود. اینها از جمله قوانینی است که تا حدودی باعث جلوگیری از تراکم ثروت می گردد.

بنابراین، اقتصاد اسلامی به هیچ وجه با نظامهای اقتصادی مورد نظر سوسیالیسم که با روح عدالت بیگانه است و مردم را به سوی فقر و بدبختی سوق می دهد، هماهنگی و سازگاری ندارد.

مبلغان ش 92________________________________________________________________________________

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی