ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

روش برخورد با عزیــــــــــزی که ذلیــــــــــــل شده ! :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

علی بن اسماعیل یک آدم نانجیبی است آمده مدینه استاندار شده در زمان امام سجاد (ع).

خیلی بدی کرد!

به حدی بدی و ظلم کرد که امام سجاد در جلسه ای فرمودند : از دست علی بن اسماعیل دلم خون است!

گناهش پاپیچش شد ، از طرف عبدالملک مروان دستور دادند او را عزل کنند به درختی ببندند و آنجا هر کس بیاید و به او جسارت کند.

این بدبخت را بستند به درخت ؛ مردم می آمدند آب دهان به او می انداختند توهینش می کردند کتکش می زدند سنگش می زدند اینطوری.

راوی می گوید: می دانستم که امام سجاد از دست او خیلی عصبانی ست گفتم بروم خانه امام ببینم چه خبر است؟!

می گوید: آمدم دیدم آقا امام سجاد فرستاده اند دنبال اصحاب و اصحاب را جمع کرده اند برای آنها منبر رفته اند می فرمایند:

اصحاب من! این شخص ، عزیز بوده است ذلیل شده این بدبختی برای او بس است!!

شما مواظب باشید یکدفعه به او توهین نکنید!!

این دیگر افتاده ، این دیگر بدبخت شده.

حال که افتاده شما دیگر به او توهین نکنید حالا که ذلیل شده شما او را ذلیل تر نکنید.

بعد هم این آیه را خواندند: خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ (199) اعراف -

می گوید: فردا همین امام سجادی که دستور می داد نزدیک نروید ؛ من رفتم ببینم چه خبر است دیدم که دارد می آید.

از دور تا علی بن اسماعیل چشمش افتاد به امام رنگش تغییر کرد!

آقا آمدند از دور فرمودند: علی بن اسماعیل! سلام علیکم!

بعد آمدند دست تلطّف گذاشتند روی شانه علی بن اسماعیل ، فرمودند:

دل خوش دار که نامه ای نوشته ام به عبدالملک مروان که تو را از این ذلت نجات بدهد! و همین چند روز جواب نامه می آید و تو از این ذلت نجات پیدا می کنی!!


منبع:

تربیت فرزند از نظر اسلام

آیت الله مظاهری


  • محمد تدین (شورگشتی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی