برای اولین بار - بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی - اینک : « وب مهربـــــــــــانی » مطلـــــب داری بــــــــــذار مطلــــب نداری بــــــــــــردار ( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد. ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )
******************************* ******************************* تذکر: لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه. بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...
دقیقا همون که تو پاسخ دوستمون آوردید و گفتید. من هر روز وقتی میام ناهار بخورم این گربه ی خونمون میاد دم پاشنه در خونه تا یادش میفتم یکی دو لقمه از غذا اگر گوشتی بود بهش بدم بخوره. یعنی بقول شما به نوعی باید اونا تو برنامه روزانه ما قرار بگیرند که یادمون بیفته و در پول و غذا و چیزای مختلفی آنچه داریم و وسعمون میرسه باهاشون تقسیم کنیم... وقتی موقع خرید یادمون بیفته خب همونجا کمتر میخریم یا اگر مستحق میشناسیم که دستش به دهنش نمیرسه برای اونم یکی دو قلم کالا کنار کالا های خودمون می خریم. حالا ما که میریم خرید و مهمونی و بریز و بپاش و تفریح و مسافرت و ... در موقعیت های مختلف یادمون نیست اون لحظه ولی اگر تصویرشون یه لحظه از جلوی چشمامون رد بشه دیگه دلمون نمیاد کاری هم برای اونا نکنیم.