ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

عشق کتب خطی!! :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

عشق کتب خطی!!

چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

آیت اللّه مرعشى نجفى که عشقى سرشار به کتاب و کتابخانه داشت ، از همان زمان که در نجف اشرف مشغول تحصیل بود به فکر گردآورى آثار و تاءلیفات دانشمندان جهان اسلام به ویژه علما و فقهاى شیعه بود و آنها را میراث گرانقدر اسلام و شیعه مى دانست .
از این رو آنچه از مال و منال که به دستش مى رسید خرج خرید کتاب مى نمود، تا آنجا که براى خریدارى یک نسخه خطى و یا کتاب چاپى ، سالها نماز و روزه استیجارى به جا مى آورد!! و گاهى اوقات شبها نیز کار مى کرد تا بتواند سرمایه اى به دست آورد و کتابى و اثرى از آثار علما و فقهاى اسلام را از دست اجانب و دستبرد دلاّلان کتاب خارج ساخته و از خروج این میراث عظیم فرهنگى از کشورهاى اسلامى جلوگیرى نماید.
 این کار آسان نبود. زیرا ایشان مال و ثروتى نداشت و خود یک تنه مجبور بود در مقابل سوداگران کتاب قیام کند. ... و چه بسا روزها گرسنه مى ماند تا بتواند با پول یک وعده غذا کتابى را به دست آورد ...


ایشان در یکى از خاطرات خویش در این مورد چنین نوشته است :

آن وقتها من در مدرسه قوام ، که در محله مشراق نجف اشرف واقع است ، حجره اى داشتم . یک روز به قصد بازار از مدرسه خارج شدم . در ابتداى بازار ناگهان چشمم به زنى تخم مرغ فروش افتاد که در کنار دیوار نشسته بود و از زیر چادر وى گوشه کتابى پیدا بود. حسّ کنجکاوى من تحریک شد، به طورى که مدتى خیره به کتاب نگاه مى کردم .

طاقت نیاوردم ، پرسیدم این چیست ؟ گفت : کتاب و فروشى است . کتاب را گرفتم و با حیرت متوجّه شدم که نسخه اى نایاب از کتاب ریاض العلماء علاّمه میرزا عبداللّه افندى است که احدى آن را در اختیار ندارد. مثل یعقوبى که یوسف خود را پیدا کرده باشد با شور و شعفى و صف ناشدنى به زن گفتم این را چند مى فروشى ؟ گفت پنج روپیّه (آن زمان در عراق روپیّه رواج داشته است ) من که از شوق سر از پا نمى شناختم ، گفتم : دارایى من صد روپیّه است و حاضرم همه آن را بدهم و کتاب را از شما بگیرم ، آن زن با خوشحالى پذیرفت .

در این هنگام سر و کلّه کاظم دجیلى ، که دلاّل خرید کتاب براى انگلیسها بود، پیدا شد. او نسخه هاى کمیاب ، نادر و کتابهاى قدیمى را به هر طریقى به چنگ مى آورد و توسّط حاکم انگلیسى نجف اشرف (در زمان تسلّط انگلستان بر عراق ) که گویا اسمش و یا عنوانش ((میجر)) (سرگرد) بود، به کتابخانه لندن مى فرستاد. کاظم دلاّل کتاب را به زور از دست من گرفت و به آن زن گفت : من آن را بیشتر مى خرم و مبلغى بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم ، پیشنهاد کرد.

در آن لحظه من اندوهگین رو به سمت حرم شریف امیرالمؤ منین علیه السّلام کردم و آهسته گفتم : آقا جان من مى خواهم با خرید این کتاب به شما خدمت کنم ، پس راضى نباشید این کتاب از دست من خارج شود. هنوز زمزمه من تمام نشده بود که زن تخم مرغ فروش رو کرد به دلاّل گفت : این کتاب را به ایشان فروخته ام و به شما نمى فروشم!

کاظم دجیلى ، شکست خورده و عصبانى از آنجا دور شد. پس من به آن زن گفتم : بلند شو برویم تا پول کتاب را بدهم . زن همراه من به مدرسه آمد، اما در حجره بیشتر از بیست روپیّه نداشتم . از این رو تمام لباسهاى کهنه و قدیمى را با ساعتى که داشتم به فروش ‍ رساندم تا پول کتاب فراهم شد و به آن زن دادم و او رفت .

طولى نکشید که کاظم دلاّل ، همراه چند شرطه (پلیس ) به مدرسه حمله کردند و مرا دستگیر نموده و پیش حاکم انگلیسى بردند. او نخست مرا به سرقت کتاب متهمّ کرد و بسیار عربده کشید، و بعد چون نتیجه اى نگرفت ، دستور داد مرا زندانى کنند.

آن شب در زندان مدام با خدا راز و نیاز مى کردم که کتاب در مخفیگاهش محفوظ بماند. روز بعد مرجع بزرگ آن وقت ، آیت اللّه میرزا فتح اللّه نمازى اصفهانى معروف به ((شیخ الشریعه )) فرزند مرحوم آخوند خراسانى به نام میرزا مهدى را با جماعتى براى آزادى من به نزد حاکم انگلیسى نجف اشرف فرستاد. بالاخره قرار بر این شد که من از زندان آزاد شوم به این شرط که ظرف مدت یک ماه کتاب را به حاکم انگلیسى تسلیم کنم .

پس از آزادى به سرعت به مدرسه رفتم و همه دوستان طلبه ام را جمع کرده و گفتم : باید کار مهمى انجام بدهیم که خدمت به اسلام و شریعت است . طلاب گفتند: چه کارى ؟ و من گفتم : نسخه بردارى و استنساخ از روى این کتاب ؛ و فوراً دست به کار شدیم و قبل از مهلت مقرر چند نسخه از روى آن استنساخ گردید و من اصل نسخه ریاض العلماء را برداشتم و به منزل شیخ الشریعه رفتم و گفتم شما امروز مرجع مسلمین هستید و این هم کتابى است که مثل و نمونه اش در جهان اسلام پیدا نمى شود و حالا یک نفر انگلیسى مى خواهد آن را تصاحب کند!

شیخ الشریعه چون کتاب را دید، چند بار به احترام آن از جاى خود بلند شد و نشست و گفت : (اللّه اکبر، لا اله الا اللّه ) بعد کتاب را از من گرفت و تا پایان مهلت مقرر نزد خود نگهداشت ، جالب است که پیش از پایان مقرر، حاکم وقت انگلیسى به دست عدّه اى از مردم نجف به قتل رسید و کتاب نزد شیخ الشریعه باقى ماند و پس از رحلت ایشان دیگر نمى دانم آن کتاب چه شد و به دست چه کسى افتاد. اکنون از روى همان نسخه اى که استنتاخ کرده بودیم کتاب ریاض العلماء توسط کتابخانه چاپ شده است . تاریخ این واقعه به سالهاى 1341 - 1340 قمرى باز مى گردد.


منبع:

کرامات مرعشیّه
على رستمى چافى


نمایی از کتابخانه بزرگ مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در قم

  • محمد تدین (شورگشتی)

عشق کتب خطی!!

نظرات  (۱)

بااینکه قبلا شنیده بودم اما واقعا کارشون عالی بوده و هدفشون حفظ آثار ارزشمند بوده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی