ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

گفت نشناسمش ندانم کیست؟! مدنی یا یمانی یا مکی ست!! ( هشام و سجاد و شامی و فرزدق و جامی ) :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

حماسه فرزدق

یکى از گویاترین نشانه هاى عظمت اجتماعى امام سجاد (ع ) قصیده معروف فرزدق متولد 110 هجرى مى باشد.

در روزگارى که شعر از قویترین ابزارها تبلیغى به شمار مى آمد و ستایشى در قالب شعر مى توانست شخصیتى را به دورترین قبایل ، به نیکى و ارزش ‍ بشناساند و هجوى مى توانست قبیله اى را به بدنامى و بى آبرویى بکشاند و ایشان را وادار به مهاجرت سازد، فرزدق را از مرز مدیحه سرایى تا اوج حماسه اى انقلابى پیش برده ، شرایطى است که فرزدق ، شعر خود را در آن شرایط انشاد کرده است .

در روزگارى که شاعران به ندرت مى توانستند از خشم دستگاه اموى بیمناک نباشند و کم بودند کسانى که بتوانند دل از عطاها و هدایاى خلیفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسید و دل از عطاى خلیفه برید تا رضاى خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو کند و به دست آورد.

فرزدق شعرش را در پستوى خانه اش نسرود و در گمنامى و بى نشانى آن را منتشر نساخت ! بلکه در برابر چشمان خشم آلود هشام  - که در آن روز برادر خلیفه و از مقربترین عناصر حکومتى - نزدیکترین شخص به ولید بن عبدالملک به شمار مى آمد - و در منظر انبوه حج گزارانى که از جاى جاى خطه اسلام گرد آمده بودند، به ستایش از امام سجاد (ع ) پرداخت .

ستایش فرزدق از امام سجاد (ع ) در آن شرایط و در آن محیط که بزرگترین مجتمع اسلامى و مهمترین پایگاه دینى به شمار مى آمد، ستایشى ساده و بى پیامد نبود، زیرا مدح على (ع ) و خاندان وى در ذهن مردم ارتباطى ناگسستنى با رد و طرد غاصبان خلافت داشت .

ستودن بارزترین چهره علوى - امام سجاد (ع ) - به معناى رویارویى صریح با تمامى و مروانیان شناخته مى شد، چرا که این دو جریان همیشه ستیزى بى امان داشته اند و ناهمسازى آنان بر کسى مخفى نبود.

_____________________________________________


فرزدق زمانى شعر خود را با طنین گرمش انشاد کرده که هشام با تکبر و غرور در حلقه یاران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده تا طواف کند.

حج گزاران انبوه بودند و بى توجه به حضور هشام !

هشام خواست استلام حجر کند اما ازدحام جمعیت مانع شد و او با ناکامى به کنارى رفت و با همراهانش به نظاره طواف کنندگان خانه خدا نشست .

در این هنگام شخصى با جامه ها و هیئتى مردمى اما با چهره اى جذاب و هیبتى معنوى به جمع طواف گزاران پیوست و چون به حجر نزدیک شد و خواست استلام حجر کند، مردم احترامش کردند، راه گشودند و او بآسانى استلام حجر کرد.

همراهان هشام با دیدن آن منظره به شگفت آمده و از هشام پرسیدند: آن شخصى که مردم برایش راه گشودند و احترامش کردند کیست ؟

هشام که احساس حقارت و کوچکى مى کرد ، چنین وانمود که او را نمى شناسد! فرزق که از نزدیک ناظر این گفتگوها بود، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشى اظهار ناآشنایى مى کند و با خود گفت اکنون ، لحظه ایفاى رسالت و گاه حق گویى است .

فرزدق قدم پیش نهاد و جایى ایستاد که صدایش را هر چه بیشتر بشنوند و گفت : اى هشام - اى فرزند عبدالملک و اى برادر خلیفه -! اگر تو آن شخص را نمى شناسى ، من او را خوب مى شناسم .

گوش فرا ده تا وى را به تو معرفى کنم!

دریایى عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاى عشق و محبتش به خاندان على چونان امواج دریا به حرکت در آمده و به شیوه شاعران پرتوان عرب ، شعرى بالبداهه در وصف امام سجاد انشاد کرد.

امواج صدایش در مسجد الحرام پیچید و تاءثیرى عمیق بر روح و جان مردمان نهاد جان مردم را پرورید و روح هشام را چون خرقه اى پوسیده درید!

_______________________________________________

متن قصیده فرزدق:


1- هذا الذى تعرف البطحاء وطاته

والبیت یعرفه والحل والحرم

این اوست که بطحا سرزمین نبوت با آثارى برجاى مانده از گامهایش آشناست! و خانه خدا نیز او را مى شناسد! چونان که حل و حرم!

2- هذا ابن خیر عباد الله کلهم

هذا التقى النقى الطاهر العلم

فرزند برترین بندگان خداست! پرهیزکار، منزه ، پاکیزه و نشانه راهنما و ملاک هدایت است!

3- هذا ابن فاطمه ان کنت جاهله

بجده انبیاء الله قد ختموا

این ، فرزند فاطمه علیها السلام است ، اگر راستى جاهلى و او را نمى شناسى!!! که با جدّ او پیامبران ختم شدند.

4- ولیس قولک من هذا بضائره

العرب تعرف من انکرت و العجم 

این که به ادعاى ناشناسى مى پرسى « او کیست ؟! » زیانى به او و عظمتش نمى زند!!

5- کلتا یدیه غیاث عم نفعهما

تستوکفان و لا یعروهما عدم

دستان او باران گسترده اى است پر ثمر ، همواره بخششها از آن دریافت مى شود بى این که پایان پذیرد و بخشکد!

6- سهل الخلیقة لاتخشى بوادره

یزینــــه خصــــلتان الحــــلم والکرم

نرم خویى است که کسى از او هراس و بیمناک نشده است! دوخصلت او را زینت بخشیده : نیک خلقى و نیک رفتارى!

7- حمال اثقال اقوام اذا افتدحوا

حلو الشمائل تحلو عنده نعم

بر دوش کشنده نیازها و رنجهاى مردم گرفتار و حرمان دیده! خوش سیمایى که آرى گفتن به نیاز و خواهش مردم برایش خوش وشیرین است!!

8- ما قال لا قط الا فى تشهده

لولا التشهد کانت لاءه نعم

هرگز نه نگفته جز در تشهد نمازش ، واگر تشهد نبود « نه » او « بله » بود!!

9- عم البریة بالاحسان و انقشعت

عنها العمایة و الاملاق و العدم

تمامى بندگان خدا را مورد احسان خویش قرار داده است ، تا تیرگى فقر و نادارى را از آنان بزداید.

10- اذا راته قریش قال قائلها

الى مکارم هذا ینتهى الکرم

قریش چون او را بنگرد گویند: همه ارزشها و کرامتها در مکارم و فضایل او خلاصه شده و کمال پذیرفته است!!

11- یغضى حیاء و یغضى من مهابته

فمایکلم الا حین یبتسم 

او چشم خویش از روى حیا مى بندند و دیده خلق از جلالت او فرو مى افتند! هرگز سخنى نگوید مگر اینکه در حال تبسم باش!

12- بکفه خیزران ریحه عبق

من کف اروع فى عرنینه شمم

عصاى خیزرانش ، عطر مى پراکند! بیننده را به شگفت آورد، زیبایى و تناسبى که در چهره دارد!

14- یکاد یمسکه عرفان راحته

رکن الحطیم اذا ماجاء یستلم

چون براى سودن حجر السود رکن حطیم آید با عرفانى که حجر به او دارد خواهد که دست او را وانگذارد!!

15- اى الخلائق لیست فى رقابهم

جرى بذاک له فى لوحه القلم 

از دیرزمان ، خدا او را شریف و بزرگ آفریده و قلم تقدیر این شرف و بزرگى را بر لوح نگاشته است .

16 - من یشکر الله یشکر اولیه ذا

فالدین من بیت هذا ناله الامم

کسى که خداى را شکر مى گزارد، در حقیقت سپاسگزار پدران اوست!! چرا که دین مردم از این خاندان سررشته یافته است.

17- ینمى الى ذروة الدین التى قصرت

عنها الاکف و عن ادرکها القدم

جایگاه دینى او آن چنان به اوج پیوسته که دستها بدان نرسد و پاى اندیشه راه نیابد!

18- مــــن جــــده دان فضل الأنبیاء له                               

وفــــضل أمــــتــه دانــــت لهـا الأمم‏

او کسى است که همه پیامبران به فضیلت و برتری جدش - محمد - صلى الله علیه وآله - گردن نهادند و امتش برترین امتها به شمار آمدند!

19- مشتقه من رسول الله نبعته

طابت مغارسه و الخیم و الشیم

نهال وجودش رسته از بوستان نبوت است ، پاک نژاد و پاکیزه خو و نیک سیرت است .

20- من معــــشر حبهم دین وبغـــضهم               

کفر و قربهم منجى و معتصم

او از خاندانى است که محبت آن خاندان ، دین است!! و دشمنى آنان گمراهى ، و نزدیک شدن به ایشان مایه نجات و ایمنى است!!!

21- ینجاب نور الدجى عن نور غرته       

کالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم

نور پیشانیش پرده ظلمت را مى درد، چنان که آفتاب سینه تاریکى را!

22- مقدم بعد ذکر الله ذکرهم

فى کل بدء و مختوم به الکلم

بعد از یاد خدا، پیشاپیش هر سخنى نام و یاد ایشان است و نیز پایان هر گفتارى!!

23- ان عد اهل التقى کانوا ائمتهم

او قیل من خیر اهل الارض قیل هم

اگر اهل تقوا را بر شمارند، این خاندان سرور آنانند! و اگر از بهترین انسانها سراغ گیرند، همه گویند: ایشانند!!

24- لا یستطیع جواد بعد جودهم

ولا یدانیهم قوم و ان کرموا

هیچ بخشنده اى برابرى با آنان نتواند، و هیچ کس را میسر نشود که خود را در بزرگى به آنان رساند!

25- هم الغیوث اذا ما ازمة ازمت

و الاسد اسد الشرى و البأس محتدم

در خشکسالى باران ریزنده اند و در میدان کارزار شیران!

26- لا یقبض العسر بسطا من اکفهم

سیان ذلک ان اثرو و ان عدموا

در تنگدستى با فراخ دستى مى بخشند!! براى آنان یکسان است ، که بى نیاز باشند با مستمند!

27- یستدفع الشرو اللوى بحبهم

و یسترب به الاحسان و النعم

دوستى آنان بازدارنده شر و نقمت است و موجب زیادت احسان ونعمت!

________________________________________________________________

با آنچه تاریخ از روش و منش خلفا ثبت کرده بدیهى است که فرزدق با بیان این سخنان کوبنده و صریح ، خویش را براى رویارویى با هر شکنجه و آزار و انتقاد از سوى هشام بن عبدالملک آماده کرده بود!


مامقانى به نقل از کتاب خرائج مى نویسد:

فرزدق پس از انشاد این قصیده مدتها زندانى شده و به فرمان هشام محکوم به مرگ گردید!!

فرزدق شرایط دشوار خود را به امام على بن الحسین - علیه السلام - رسانید و آنحضرت براى نجات و رهایى او دعا کرد.

فرزدق پس از آزادى به حضور امام سجاد - علیه السلام - رسید و از وضع نابسامان اقتصادى خود شکایت کرد و گفت : خلیفه تمام حقوق پیشین او را قطع کرده است .

حضرت پرسید: حقوق دریافتى تو در سال چه اندازه اى بوده است ؟

فرزدق ، مقدارى را اظهار داشت .

امام (ع ) به اندازه اى چهل سال او، هزینه زندگیش را تاءمین کرد و فرمود: اگر مى دانستم که به بیش از این نیاز دارى به تو مى بخشیدم .

فرزدق ، هدیه امام را دریافت کرد و پس از همان مدت ، بدرود حیات گفت.

_______________________________________________________________

عبد الرحمن جامى این جریان را چنین سروده است:


پور عبدالملک به نام هشام


در حرم بود با اهالى شام


مى زد اندر طواف کعبه قدم


لیکن از ازدحام اهل حرم


استلام حجر ندادش دست


بهر نظاره گوشه اى بنشست


ناگهان نخبه نبى و ولى


زین عبّاد بن حسین على


در کساء بها و حله نور


بر حریم فکنده عبور


هر طرف مى گذشت بهر طواف


در صف خلق مى فتاد شکاف


زد قدم بهر استلام حجر


گشت خالى ز خلق راه گذر


شامى‌اى کرد از هشام سؤال


کیست این با چنین جمال و جلال


از جهالت در آن تعلل کرد


وز شناسائی اش تجاهل کرد


گفت نشانسمش ، ندانم کیست


مدنى، یا یمانى، یا مکی‌است


بو فراس آن سخنور نادر


بود در جمع شامیان حاضر


گفت من مى شناسمش نیکو


زو چه پرسى به سوى من کن رو


آن کس است این که مکه بطحاء


زمزم و بو قبیس و خیف و منى


مروه ، مسعى ، صفا ، حجر، عرفات


طیّبه ، کوفه ، کربلا و فرات


هر یک آمد به قدر او عارف


بر علو مقام او واقف


قرة العین سید الشهداست


زهره شاخ دوحه زهراست


میوه باغ احمد مختار


لاله باغ حیدر کرار


چون کند جاى در میان قریش


رود از بحر بر زبان قریش


که بدین سرور ستوده شیم


به نهایت رسید فضل و کرم


ذروه عزتست منزل او


حامل دولت است محمل او


از چنین عز و دولت ظاهر


هم عرب هم عجم بود قاصر


جد او را به مسند تمکین


خاتم الانبیاست نقش نگین


لایح از روى او فروغ هدى


فائح از خوى او شمیم وفا


طلعتش آفتاب افزون روز


روشنایى فزاى و ظلمت سوز


جد او مصدر هدایت حق


از چنان مصدرى شده مشتق


زحیا نایدش پسندیده


که گشاید به روى کس دیده


خلق از او نیز دیده خوابانند


کز مهابت نگاه نتوانند


نیست بى سبقت تبسم او


خلق را طاقت تکلم او


در عرب در عجم بود مشهور


گو ندانش مغفلى مغرور


همه عالم گرفت پرتو زر


گر ضریرى ندید از آن چه ضرر


شد بلند آفتاب بر افلاک


بوم از آن گر نیافت بهره چه باک


بر نکوسیرتان و بدکاران


دست او ابر موهبت باران


فیض آن ابر بر همه عالم


گر بریزد نمى نگردد کم


هست از آن معشر بلند آیین


که گذشتند ز اوج علیین


حب ایشان دلیل صدق و وفاق


بغض ایشان نشان کفر و نفاق


قربشان پایه علو و جلال


بعدشان مایه عتو و ظلال


گر شمارند اهل تقوى را


طالبان رضاى مولا را


اندر آن قوم مقتدا باشند


وندر آن خیل پیشوا باشند


گر بپرسد ز آسمان بالفرض


سائلى ، مَن خیارُ اهلِ الارض


بر زبان کواکب و انجُم


هیچ لفظى نیاید الا « هُم »


هم غیوث الندى اذا وهبوا


لیوث الشرى اذا نهبوا


ذکرشان سابق است در افواه


بر همه خلق بعد ذکر الله


سر هر نامه را رواج افزاى


نامشان هست بعد نام خداى


ختم هر نظم و نثر را الحق


باشد از یمن نامشان رونق


چون هشام آن قصیده غراء


که فرزدق همى نمود انشاء


کرد از آغاز تا به آخر گوش


خونش اندر رگ از غضب زد جوش


بر فرزدق گرفت حالى دق


همچو بر مرغ خوشنوا عقعق


ساخت در چشم شامیان خوارش


حبس بنمود بهر آن کارش


اگرش چشم راست بین بودى


راست کردار و راست بین بودى


دست بیداد و ظلم نگشادى


جاى آن حبس ، خلعتش دادی


قصه مدح بو فراس رشید


چون بدان شاه حق شناس رسید


از درم بهر آن نکو گفتار


کرد حالى روان ده و دو هزار


بو فراس آن درم نکرد قبول


گفت مقصود من خدا و رسول


بود از آن مدح ، نى نوال و عطا


زان که عمر شریف را ز خطا


همه جا از براى همجى


کرده‌ام صرف در مدیح و هجى


تافتم سوى این مدیح عنان


بهر کفاره چنان سخنان


قلته خلصا لوجه الله


لا، لان استعیض ما اعطاه


قال زین العباد و العباد


ما نؤدیه عوض لا یرداد


زان که ما اهل بیت احسانیم


هر چه دادیم باز نستانیم


ابر جودیم بر نشیب و فراز


قطره از ما به ما نگردد باز


آفتابیم بر سپهر علا


نفتد عکس ما دگر سوى ما


چون فرزدق به آن وفا و کرم


گشت بینا قبول کرد درم


از براى خدا بود و رسول


هر چه آمد از او چه رد چه قبول


بود از آن هر دو قصدش الحق حق


مى کنم من هم از فرزدق دق


رشحه زان سحاب لطف و نوال


بندم از دولت ابد، طرفى


صادقى از مشایخ حرمین


چون شنید آن نشید دور از شین


گفت نیل مراضى حق را


بس بود این عمل فرزدق را


گر جز اینش ز دفتر حسنات


بر نیاید نجابت یافت نجات


مستعد شد رضاى رحمان را


مستحق شد ریاض رضوان را


زان که نزدیک حاکم جابر


کرد حق را براى حق ظاهر


برگرفته از:

امام سجاد جمال نیایشگران

احمد ترابى


  • محمد تدین (شورگشتی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی