ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

سلطان :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سلطان» ثبت شده است

سلطان واقعی!!

چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ب.ظ

سلطان ملکشاه سلجوقی بر حکیم و عارفی گوشه نشین وارد شد.

حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به سلطان احترام نکرد.

او نیز عصبانی شد و گفت:

تو نمی دانی که من کیستم؟!!

من آنم که فلان گردنکش را به خواری کشتم! و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم! و کشوری را به تصرف آوردم!

حکیم خندید و گفت:

من نیرومندتر از تو هستم !!! زیرا من کسی را کشته ام که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی!

شاه با حیرت پرسید: او کیست؟!

حکیم به نرمی پاسخ داد:

آن نفس اماره است که من آن را کشته ام ؛ و تو اینچنین اسیرش هستی!!

و اگر اسیر او نبودی، از من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک بیفتم و عبادت خدا را بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است!

ملکشاه از شنیدن سخنان عالم حکیم، شرمنده شد و عذر خطا خواست!


منبع:

مبلغان ش 74