ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

مسجد :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسجد» ثبت شده است

تنور داغ انتخابات

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۵ ق.ظ

میگه: 

در مورد انتخابات ریاست جمهوری یه چیزی بگین...


میگم:

خوب این چه کاریه؟! چارسال قبل که خودتون رفتین پای صندوقای رأی و انتخابش کردین دیگه!!!

وقت و انرژی یه مملکتو هدر بدیم که چی بشه؟!


با تندی میگه:

اون چارسال قبل بود! آدما یه جور نمیمونن! باید معلوم بشه هنو مردم میخوانش یا نه؟!


میگم:

تو که لالایی بلدی، چرا خوابت نمی بره؟!!!خخخخخ


هاج و واج اطرافشو ورانداز میکنه و میگه: 

یعنی چی؟!


میگم: 

مرد حسابی! بیست و پنج ساله هیأت امناء مسجدین! به کنایه، به صراحت، ازتون خواستند کنار برین خوب چرا نمی رین؟!!!

بذارین بقیه هم اگه ثوابی هست، بی نصیب نمونن!!!


میگم:

تازه جالبه از ریاست جمهوری گفتین... حتی اگه کسی بار دوم هم رأی بیاره برای بار سوم حق ثبت نام تو انتخابات رو نداره! قانون درستی هم هست! خوف اینکه ریشه بگیره و دیگه نشه ریاستو ازش گرفت!!


جواب نداشت اما بعید هم میدونم قانع شده باشه!

گلین مسجده !!

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۵۹ ق.ظ

هیأت امناء مسجد داشتند با همدیگه صحبت می کردند، فقط «شیخَه» رو از تو کلامشون متوجه می شدم!

راستش بدجور به دلم اومد! فکر کردم مثل ما که کسی رو میخوایم کوچیک کنیم میگیم: «مَرده» «زنه» «احمده» و ... اینم اینجوریه!

اما دیدم بعدنا از پشت بلندگوی مسجد هم که برا تجمع مردم صدا می زنن، میگن: « گَلین مسجدَه!! »

«گلین» یعنی بیائین. «مسجده» یعنی به مسجد! و هیچ ارتباطی به تحقیر و تمسخر و این حرفا نداره!!


+ البته چه خوبه اینجور وقتا که غیر همزبونی در بین ماست، به زبونی حرف بزنیم همه کس فهم تا خدای نکرده برداشتی منفی صورت نگیره.

+ و چه خوبه به چنین محله هایی مبلّغینی اعزام بشن که با زبون اونها آشنایی داشته باشند... در این محل بودند کسانی که فارسی به درستی نمیتونستند صحبت بکنند بنابراین استفاده چندانی هم روحانی نمیتونه به اونها برسانه.


پیروز باشید.

قصه مون با این بچه ها انگار تمومی نداره!!!

شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۴ ب.ظ

قدو قامتش یه هوا اگه از خودم کوتاهتر بود

میکروفون به دست داشت مکبّری می کرد

از طرف خانما یه بچه حدوداً سه ساله اومد و شروع کرد جلو نمازگزارا رژه رفتن

لاستیکشم بدجور سنگین نشون میداد!!

کجکی کجکی رفت مقابل مکبّر

نماز ظهر بود و سکوت حاکم بر مسجد 

رو کرده به مکبر ، صداش هم تو بلندگو می چرخید:

(با زبون پسر بچه سه ساله بخونین) 

نی نی! اون چیه تو دستت گرفتی؟؟!!

مکبر نوجون ما هم که قرمز کرده بود و صداش درنمیومد!!

اینم که ول کن ماجرا نبود

مکبر ولی واقعا مکبر بود!

من که داشت خنده م می گرفت!!

مأمومین هم بگی نگی معلوم بود صدا خفه کن زده بودند!!

بی جهت نیست بعضی روایات از حضور بچه ها تو مسجد منع کرده اند!!

یه روزی به خاطر سر و صدای زیاد بچه ها یکی از پیرمردا رو کرد به پرده و داد و بیداد با زنها...

مادره تو کوچه جلو منو گرفته میگه چرا اون روز جلو پیرمرده درنیومدی؟!

میگم: خانم! خوب خیلی ام بی ربط نمی گفت ...

یه کم مدیریتشون کنین.

بعد این ماجراها پیشنهاد دادم گوشه ای از طبقه بالا رو بکنیم مسجد بچه ها (البته اگر مسجد نباشه بهتره!)

آنچنان که پیغمبر در مسجدشون روضة الصبیان (اطاق مخصوص بچه ها) داشتند.

وسایل نقاشی و بازی و تفریح بگیرین و بچه هاتونو بسپرین به دست کسی از خودتون که توانایی نگهداری بچه ها رو داشته باشه بلکه با زبون شعر و نقاشی یه چیزی هم یاد اونا بده...

همراهی نشد متأسفانه...


شب قدری که خانمی هم با دخترا مسجد اومده بودند، می گفت: نفهمیدم اصلا موضوع منبرت چی بود؟!


+ هر سه شب قدر، خادم  نگون بخت مسجدمون به جای خوردن سحری مشغول ازاله نجاست بود!!

+ بعض مساجد جایگاه ویژه ای برا مکبر تعبیه می کنند که هم خیلی تو چشم نباشه و هم اینجور برخوردها صورت نگیره، و چیز خوبی ست!

به افتخارشون...

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۴۱ ب.ظ

به افتخار خانم ها که اگه مجالس عروسی رو اونا هستند که رونق میدن، رونق مساجد هم با اونهاست!!!

جمعیت آقایون واقعا افت کرده...

۶ - ۷ نفر بیشتر تو صف نماز ظهر نبودند!!

اذونو که تموم کردم، به شوخی میگن: حاج آقا! به یه راه حلی رسیدیم ...

« از فردا پیش از غروب بیایین که ظهر و عصر و مغرب و عشاء ، همه رو با هم بخونیم که بدجور سر مردم شلوغه!!! »

میگم:

« شکر خدا نماز جمعه نیست که بند شمارش مأمومین باشم!!! »

باغم کچلی گرفته!!!

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۰۵ ق.ظ

شب گله کردم:

« یه کم تأمل و تحمل خوبه!

تا بلند میشم برا تفسیر ، می بینم مسجد رو خالی کردین! »

صبحش یه بنده خدایی تو کوچه بهم برخورد، مثل اینکه حرف دیشبم بهش برخورده باشه !! گفت:

حاج آقا! تقصیر شما نیست!

اگه مثل ما برین بیابون و علف بزنین همچین فرمایشی رو نمی کردین!!!


+ نمی دونم چرا بعضیا کار خودشونو فقط به کار بودن قبول دارند؟!!!

( جلسه اولیاء مربیان بود یکی می گفت معلمیم شد کار؟

زیر سقف ، پشت میز بشینی و «بابا آب داد» یاد بدی؟!!! )


+ همین افرادی که خستگی و کمبود وقت رو بهونه فرار از مسجد وقرآن وتفسیر می کنند، روزانه چند ساعت وقتشونو پای تلویزیون و گوشی و ... هدر میدن؟! خدا عالمه!!


+ کسی نیست بهشون بگه اگه شما دوست دارین اصطلاحاً کارِ تون به جاش بخوره و باغ و زراعتتون سر حال و سر زنده باشه، ما هم همین حسو داریم!!

باغ و زراعت ما همین مردم مسجدی اند!!

آدم افسرده میشه با این بی حالی و بی انگیزگی !! والا


باغ مردم !!!


باغ ما !!!