ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

سرانجام یک نگــــــــــــاه... :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

سرانجام یک نگــــــــــــاه...

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۲۲ ب.ظ

در کرانه رود فرات واقع در کشور عراق ، قلعه عظیمى بود به نام حضر که از نظرى حکم یک شهر داشت .
این دژ نیرومند متعلق به پادشاهى به نام (ساطرون ) بود.
ساطرون جد نعمان بن منذر پادشاه معروف حیره است که از جانب شاهان ساسانى بر آن سرزمین حکومت مى کرد، و از ملوک عرب به شمار مى رفت .
قلعه حضر به طرزى بسیار جالب از سنگ خام و مرمر ساخته شده بود.
این قلعه تا آنجا کسب اهمیت کرده بود که ساکنان آن ، خود را در پناه آن بناى عظیم از هر گونه خطر و سانحه اى در امان مى دانستند. به طورى که تصور نمى کردند روزى دشمن بتواند در آن نفوذ کند، حتى مردم باور نمى کردند شکوه و جلال حضر زمانى دستخوش فنا و نابودى گردد.
یکى از شعراى عرب در شعر خود مى گوید: شکوه و عظمت حضر به جائى رسیده است که اندیشه مرگ هم در آن راه ندارد!
هنگامى که ساطرون در حضر در گذشت ، یکى از شعراى عرب سرود:
مى بینم مرگ سرانجام سایه مخوف خود را بر (ساطرون ) صاحب قلعه حضر هم افکند!

________________________________________


شاهپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانى براى جنگ با ساطرون لشکر کشید و قلعه (حضر) را محاصره نمود.

حضر دو سال در محاصره شاهپور بود و راه به جایی نمی بردند!

در اثناى محاصره روزى شیطره دختر ساطرون از بلندى قصر خود نگاهش به شاهپور افتاد که لباس دیبائى پوشیده و تاجى مکلل به زبرجد و یاقوت و لؤ لؤ بر سر نهاده است و اندامى معتدل و رخسارى زیبا و خیره کننده دارد.

دلش رفت ؛ با هر نیرنگى بود به شاهپور پیغام داد که اگر در قلعه حضر را برایش بگشاید و او بتواند قلعه را فتح کند، حاضر است او را به همسرى خود برگزیند؟!

شاهپور نیز به وى پاسخ مثبت داد.

شب هنگام ساطرون طبق معمول چندان شراب نوشید که مست و از خود بى خود شد. او عادت داشت که شبها را با مستى و بى هوشى به صبح آورد.

وقتى ساطرون از هوش رفت ، دخترش کلیدهاى قلعه حضر را از زیر سر پدر برداشت و به وسیله غلام خود به شاهپور رسانید.

در گشوده شد و شاهپور با سپاهیان خود به درون قلعه ریختند و ساطرون را به قتل رساندند. سپس دستور داد قلعه را تاراج کنند و پس ‍ از قتل و اسارت ساکنانش ، آنرا ویران نمایند، تا چنان دژ نیرومندى در آن نواحى نباشد.

آنگاه طبق وعده اى که داده بود دختر ساطرون را به همخوابگى گرفت ، و با خود به پایتخت آورد.

در یکى از شبها که دختر ساطرون خوابیده بود، پهلو به پهلو مى گشت و خوابش نمى برد. وقتى شاهپور ناراحتى او را دید، دستور داد شمعى بیاورند تا ببیند در رختخواب او چیست که آرام نمى گیرد و به خواب نمى رود.
هنگامى که اتاق روشن شد و در بستر وى به جستجو پرداخت ، یک برگ درخت آس را در رختخواب او دید. شاهپور پرسید: این برگ نرم بود که نمى گذاشت آسوده باشى و خواب را از چشمت ربوده بود؟
دختر ساطرون گفت : آرى .

شاهپور پرسید: پدرت تو را چگونه پرورانیده است که یک برگ ریز درخت آس آرامش و خواب و قرار را از تو برده است ؟

دختر ساطرون گفت : پدرم رختخواب دیبائى براى خواب من تهیه کرده بود، و به من لباس ابریشمى و نرم مى پوشانید، و اغلب اوقات مغز سر گوسفند مى خورانید، و از باده ناب سرمست مى کرد!

شاهپور چون این سخنان را شنید گفت : آیا پاداش چنین مهر و محبت پدرى این بود که براى رسیدن به وصال من مقدمات قتل او را به دست خود فراهم کنى ؟!

تو که نسبت به پدرت اینگونه رفتار ناهنجار نمودى اگر دستت برسد، درباره من زودتر انجام خواهى داد!

سپس دستور داد گیسوان دختر ساطرون را به اسبى بستند، و آن را تازاندند! اسب آنقدر دختر را به زمین کشید که بدنش پاره پاره شده ، جان داد!


منبع:

داستان هاى ما جلد اول
على دوانى



  • محمد تدین (شورگشتی)

دختر ساطرون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی