صف برای نان نجس!
امام صادق (ع ) فرمود:
(من وقتى که غذا مى خورم ، انگشتهایم را مى لیسم به گونه اى که ترس آن را دارم خدمتکارم مرا در این حال ببیند و بگوید: من خسیس هستم ، ولى علتش چیز دیگر است و آن اینکه :
در زمانهاى قبل ، قومى بودند خداوند نعمت سرشارى به آنها داد، سرزمینشان پر از چشمه سارها بود و همه جا سرسبز و خرم و پر از نعمت بود. آنها از مغز گندم ، نان درست مى کردند، ولى (العیاذ بالله بر اثر وفور نعمت ) با همان نان ، محل مدفوع کودکشان را پاک مى نمودند! و به اندازه کوهى از این نانها به وجود آمد!
روزى مرد نیکوکارى از کنار زنى عبور کرد، که او همین کار را مى کرد، به او گفت :
اى زن! واى بر شما از خدا بترسید و نعمتهاى الهى را با دست خود مبدل به قحطى و گرسنگى نکنید.
آن زن با کمال غرور در پاسخ گفت : (این را ببین ما را به گرسنگى تهدید مى کند، تا کشتزارهاى وسیع (سرثار) هست و نهرهاى آن جارى است ، ما از گرسنگى ترسى نداریم ).
طولى نکشید، خداوند بر آنها غضب کرد و آب باران را بر آنها نفرستاد، کار قحطى به جائى رسید که به همان نانهائى که با آنها محل مدفوع کودکانشان را پاک مى کردند، نیاز پیدا کردند! جالب اینکه براى رسیدن به آن نانها صف مى بستند تا به هر کسى بمقدار معین از روى نوبت برسد!! - محاسن برقى ص 586 -
__________________________________
احتمالا منظور قوم سباء باشد که در قرآن سوره سباء آیه 14 تا 17 اشاره اى به سرنوشت شوم آنها شده است ، که سد بزرگ عرم آنها توسط موشهاى صحرائى سوراخ شد و کم کم سد شکست و تمام قریه هاى آنها ویران گردید...
علامه مجلسى این حکایت را در ضمن گفتار ماجراى قوم سباء آورده است ، اگر اینها همان قوم سباء باشند، این مطلب را در اینجا اضافه مى کنیم که آنها داراى سیزده قریه و شهر بودند (باغها و درختهاى قریه ها بهم پیوسته بود و به گونه اى نعمت ، فراوان بود که اگر زنى سبدى به سر مى گرفت و از زیر آن درختها رد مى شد، طولى نمى کشید که خود به خود سبدش پر از میوه مى شد، جالب اینکه خداوند براى هر قریه اى یک پیامبر فرستاده بود، آنها سخن سیزده پیامبر را گوش ندادند، و بر اثر کفران نعمت ، به روزگار سیاهى رسیدند (بحار ط جدید ج 14 ص 146)
منبع:
داستانها و پندها جلد 3
مصطفی زمانی وجدانی