ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

طالع بین محکوم به اعدام :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

طالع بین محکوم به اعدام

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ب.ظ
طالع بینى به جرم کلاهبردارى محکوم به اعدام شد 
هنگامى که او را براى به دار آویختن مى بردند، کسى از وى پرسید 
آیا سر انجام خویش دیده بودى ؟
گفت : رفعتى مى دیدم ، لیکن نمى دانستم در اینجا خواهد بود
  • محمد تدین (شورگشتی)

طالع بینی

نظرات  (۱)


یه شب خواب دیدم یه خرس از توی کوچه داره راه میره روی دو پا و با حالت قلدر
و همه از دیدنش دارن دم در خیره خیره نگاهش میکنند و تعجب می کنند هولناک
رفتم طرفش دیدم داره به طرف من به سرعت حمله کرده و نعره نعره کشان... و
من هم فرار کردم و رفتم خانه او هم وارد خانه شد من رفتم روی نردبان اما من را
از نردبان انداخت و هماجا بود که چنگ اش را بلند کرد...و من از خواب بیدار شدم
و به سمت کتاب تعبیر خواب حضرت دانیال نبی و ابن سیرین رفته و خرس را تعبیر
به دزد کرده بود.
آن روز گذشت و من که از این خواب ها ندیده بودم منتظر ورود دزدی در خانه بودم
تا اینکه فردای آن روز آخرین روز ترخیص از محل خدمت ام بود به خانه رفتم و دیدم
یک نفر با ظاهری ژولیده و قد و قواره بزرگ همچون خرسی که در خواب دیده بودم
در حیاط خانه نشسته و کتابی به دست و قلم بر دست دیگر و خورجینی بر دوش
و گرم گفتگو با اهالی خانه اخوی و والده من و یکی از همسایه ها بود.
سلام داده و مادر را به دورن منزل فراخواندم که از ماجرا با خبر شوم و مادرم بلند
گفت او دعا نویس است و چند فال گرفت همش درست بود و من شروع به تعریف
خواب خود کرده و بیمناک به او هشدار دادم که او همان خرس بد خواب من است
اما چاره ساز نبود. از آنجایی که با لباس نظامی بودم خواستم با لباس بروم و او را
تهدید کنم و با او برخورد نمایم اما یادم افتاد که من دیگر سرباز نیستم...
مادر نیز مشتاق شنیدن حرفای آن مرد بود . برای همین عاقل شدم و پس از کندن
لباس های نظامی به حیاط رفتم و حرف مرد را قطع کرده و از او دلیل قانع کننده ای
برای اثبات خواستم و شروع به تکذیب او و حرفهایش در بین همه کردم و با نگاه تند
جمع حاضر رو به رو شدم و (حس کردم از نردبان افتادم) بخصوص با معذرت خواهی
همه از طرف من بخاطر حرفها و بلند نظری هایم که آن را جسارت و توهین پنداشتند
و با دیدن این اتفاق مایوس از همه به خانه رفته و با خود خوابی که دیده بودم مروری
کردم تا به کنار نردبان رسیدم و گویی منتظر بودم او بدانجا آید و مرا به جنگی رویاروی
بخواند.
همان لحظه یک نفر خواست تا ظرفی از روی نزد مرد رمال ببرم و من که نمیخواستم
این کار را بکنم (ظرف فلزی خواسته شده که می توانست نوعی سلاح سرد باشد)
پس پرسیدم ظرف برای چه ؟! و قبل از جواب یکی از نفرات حاظر در حیاط برای بردن
ظرف آمد و گفت : مگر نمیخواستی امتحانش کنی ؟ و ظرف را برداشت و رفت و من
هم تا ورودی حیاط رفته و دیگر جلو نرفتم تا ببینم چه خواهد شد.
بعد از چند لحظه مرد گفت یک نفر که از من دلیل خواست به او بگویید... من امتناع
نموده و با خود حساب کردم اینک قصد کوبیدن ظرف بر سرم دارد تا اینکه دیدم ادعا
می کند که می خواهد آبی در ظرف بریزد و آن را زیر پتویی که برایش محیا ساختند
غیب کرده و در جواب اینکه چرا روی ظرف آب پتو کشیده گفت که با دیدن این اتفاق
هول میکنید چون موجوداتی می آیند و این آب را از ظرف می برند.
همه با تعجب منتظر دیدن ظرف بدون آب بودند تا اینکه پرده برداشته شد و ظرف در حالی که داغ بود و بخار از آن بالا میرفت نمایان شد.حتی با شنیده هایی که مرد رمال گفت حتی کسی به ظرف دست هم نزد...
خلاصه طبق توافق قبلی مبلغی نه کم نه زیاد برداشت و رفت.
من نیز به تعقب وی پرداختم اما در پیچ و خم کوچه ها گویا در پستویی از کوی و گذر سوار بر خودرو شده بود و من ندیدم چون با فاصله زیاد تعقیب می کردم تا او نفهمد
اما در همان حال متعجبان فریب خورده ما دنبال کشف راز بخار شدن آب درون ظرف
رویی بودند و به این نتیجه رسیدند که وقتی فرد کاسه را با یک دست در زیر پتو قرار
داد با و دست دیگر از کیف خود را از دوش در آورد همه نگاه ها روی ظرف بود و مرد
با دستی دیگر ماده ای شیمیایی را که با ترکیب آب در ظرف فلزی از جنس روی آنرا
بخار میکرد از کیف خود در اورده و به زیر پتو برده و در آب ریخته بود و آب را بخار کرد.
پاسخ:
اصل دعا حق است اما بعضی به اشتباه این را باب ارتزاق گرفته و به جهت کسب درآمد بیشتر ، متأسفانه خرافات بسیاری در آن داخل کرده اند که موجب بدبینی به اصل دعا شده است!
ان شاء الله خداوند همه مون را به راه راست هدایت بفرماید.
متشکرم برادر!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی