ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

فضه :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

فضه

شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ

عبدالله بن مبارک گوید: به زیارت خانه خدا مى رفتم . در بین راه زنى فرتوت با چادرى یشمین دیدم .
گفتم : السلام علیک .
گفت : سَلامٌ قَولا مِن رَبٍّ رَحیمٍ.
گفتم : در این مکان چه مى کنى ؟
گفت : وَ مَن یُضلِلِ اللهُ فَلا هادِىَ لَهُ.
دانستم که را ه را گم کرده است . پرسیدم : به کجا مى روى ؟
گفت : سُبحانَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصى .
فهمیدم به مکه رفته و اکنون عازم بیت المقدس مى باشد.
گفتم : چه مدتى است در اینجا بسر مى برى ؟
گفت : ثَلاثُ لَیالٍ سَوِیا.
گفتم : غذائى با تو نمى بینم ، چه مى خورى ؟
گفت : هُوَ یُطعِمُنى وَ یَسقینِ.
گفتم : چگونه وضوء مى گیرى ؟
گفت : فَاِن لَم تَجِدوُا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدا.
گفتم : مقدارى غذا با من هست میل مى کنى ؟
گفت : ثُمَّ اَتِمُّوا الصِّیامَ اِلَى اللَّیلِ.
گفتم : ماه رمضان نیست ، مى توانى افطار کنى .
گفت : وَ مَن تَطَوَّعَ خَیرا فَاِنَّ اللهَ شاکِرٌ عَلیمٌ.
گفتم : در سفر روزه گرفتن مباح است ؟
گفت : وَ اَن تَصُومُوا خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمُونَ.
گفتم : چرا همچون من سخن نمى گوئى ؟
گفت : ما یَلفَظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَیهِ رَقیبٌ عَتیدٌ.

گفتم :از کدام قبیله هستى ؟
گفت : وَ لاتَقفُ مالَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ اَنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤ ادَ کُلُّ اوُلئِکَ کانَ عَنهُ مَسئُولا.
گفتم : سخن بسیار گفتم ، مرا ببخش .
گفت : لاتَثریبَ عَلَیکُمُ الیَومَ یَغفِرُ اللهُ لَکُم .
گفتم : اگر اجازه دهى ترا بر شترم سوار کنم تا به کاروان برسى .
گفت : وَ ما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ یَعلَمهُ اللهُ.
پیاده شدم و شتر را خواباندم . چون خواست سوار شود.
گفت : قُل لِلمُؤ مِنینَ یَغُضُّوا اَبصارَکُم .
پس چشم خود بستم . هنگام سوار شدن شتر رم کرد و چادرش پاره شد.
گفت : وَ ما اَصابَکُم مِن مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَت اَیدیکُم .
گفتم : بگذار پاى شتر را ببندم .
گفت : فَفَهَّمناها سُلَیمانَ.
پس پاى شتر را بستم و سوار شد.
گفت : سُبحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنا لَهُ مُقرَنینَ.
آنگاه زمام ناقه را گرفتم و بر او صیحه زدم و به سرعت پیش مى رفتم .
گفت : وَاقصِد فى مَشیِکَ وَ اغضُض مِن صَوتِکَ.
حرکت خود را آهسته کردم و زیر لب آواز مى خواندم .
گفت : فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ القُرآنِ.
گفتم : از سخنانت پند گرفتم .
گفت : وَ ما یَذَّکَرُ اِلا اوُلُوا الاَلبابِ.
گفتم : آیا شوهر دارى ؟
گفت : یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاتَسئَلُوا عَن اَشیاءَ اِن تُبدَ لَکُم تَسُؤ کُم .
دیگر با وى سخن نگفتم تا به قافله رسیدیم .
گفتم : چه کسى را در قافله دارى ؟
گفت : اَلمالُ وَ البَنُونَ زینَةُ الحَیوةِ الدُّنیا.
گفتم : در راه حج به چه کار آمده اند؟
گفت : وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم یَهتَدوُنَ.
دانستم آنان راهنماى حاجیان هستند.
گفتم : نام فرزندانت چیست ؟
گفت : وَاتَّخَذَ اللهُ اِبراهیمَ خَلیلاً وَ کَلَّمَ اللهُ مُوسى تَکلیما، یا یَحیى خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ.
پس چون نام آنها را دانستم ، ایشان را صدا زدم ، سه جوان همچون قرص قمر پیش آمدند

گفت : فَابعَثُوا اَحَدَکُم بِوَرَقِکُم هذِهِ اِلَى المَدینَةِ فَلیَنظُر اَیُّها اَزکى طَعاما فَلیَاءتِکُم بِرِز قٍ مِنهُ.
یکى از فرزندانش رفت و خوراکى برایم آورد.
گفت : کُلُوا وَ اشرِبُوا هَنیئا بِما اَسلَفتُم فِى الاَیامِ الخالِیَةِ.
گفتم : از این طعام نخورم تا مرا از حال مادر خویش آگاه سازید.
گفتند: مادر ما چهل سال است نیازمندیهاى خود را با آیات قرآن اظهار و بر طرف مى کند، و جز به قرآن سخن نگوید تا مبادا با گفتن سخن بیجا مورد خشم خداوند قرار گیرد. و او کسى جز فضه خادمه ، تربیت یافته مکتب زهراء نبود.
گفتم : ذلِکَ فَضلُ اللهِ یُؤ تیهِ مَن یَشاءُ وَاللهُ ذوُالفَضلِ العَظیمِ.

  • محمد تدین (شورگشتی)

فضه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی