ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

وزیری که سواری داد!! :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

وزیری که سواری داد!!

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ب.ظ

یکى از پادشاهان بی نهایت اظهار محبت و علاقه به زنها می نمود، و در مقابل آنها مفتون و بى اختیار می شد.
وزیر پیوسته پادشاه را از این خصلت نهى نموده ، و عواقب سوء آنرا براى سلطان تذکر می داد.
نصایح و تبلیغات وزیر در قلب سلطان تاءثیر کرده ، و تفاوت کلى در حال او پیدا گشته ، و نسبت به زنها و کنیزهاى خود اظهار خونسردى مى کرد.
یکى از کنیزهاى مخصوص با سلطان خلوت کرده : و از علت خونسردى و بى میلى او نسبت به زنها استفسار نمود.
سلطان در مقابل اصرار او ، جریان امر را ظاهر کرد.
کنیز تقاضا نمود که : او را به وزیر هبه و بخشش کند، و منتظر جریان عمل باشد.
سلطان کنیز را به وزیر خود بخشید.
کنیز هم با هر حیله ای که بود توانست محبت خود را در قلب وزیر وارد نماید.
وزیر در مقابل علاقه و عشق او بى اختیار شده : و چون اراده استمتاع و نزدیک شدن می نمود ، کنیز اظهار مخالفت می کرد.
در آخر امر کنیز پیشنهاد کرد که : بر آوردن شدن حاجت تو مشروط است به اینکه چند قدم مرا سوار خود کرده و راه بروى .
پیشنهاد کنیز مورد قبول واقع شده : و کنیز لجام و زینى براى وزیر تهیه کرده و سوار بر وزیر شد.
در اینحال و با هماهنگی قبلی سلطان وارد منزل وزیر شده ، و معامله کنیز را با وزیر مشاهده نموده ، و اظهار داشت: تو خود مرا از نزدیکى و محبت زنها منع میکردى ، چگونه خودت اینطور فریفته و مفتون گشتى ؟!

وزیر با کمال شرمسارى عرض کرد:

من هم از این روز می ترسیدم! و نمی خواستم سلطان را با این حالت مشاهده کنم!! این است که براى خود اختیار نمودم!


منبع:

مجموعه قصه هاى شیرین
آیت الله حاج شیخ حسن مصطفوى

  • محمد تدین (شورگشتی)

سواری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی