ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

آرزو :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرزو» ثبت شده است

حس تازگی

شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۵ ب.ظ

کنار و گوشه ش درب و داغونه

- شیرای آبش ، درب و پنجره هاش ، سیم و لامپاش -

همین خونه ای که ما به اومدن توش کلی ذوق کردیم، صاحب قبلیش معلومه دل و دماغ هیچ کاری رو اینجا نداشته!


بعد از یکی دوهفته که دیدمش ، گفتم: از خونه ی جدید راضی هستین؟!

با یه ولعی گفت: خیـــلی!!

یه دستی کشیدم بهش نمیدونی چی شده؟! فقط باید بیایی به تماشا!!


و من دارم به صاحب اون خونه فکر می کنم ...


و اینکه ما آدما چقدر زود از همه چیز سیر میشیم!!

 چقدر زود همه چیز برامون عادی میشه!!


 واینکه هر وقت از خونه و زندگیم خسته شدم، بدونم حتما کسانی هستند که آرزوی یه همچین خونه و زندگی رو داشته باشند ...

زندگیتون تر و تازه 

شب «کمیل» و «آرزو»

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ

مطابق معمول شبهای جمعه دعای کمیل می خواندیم اما ذهنم خواه ناخواه درگیر لیلة الرغائب (اولین شب جمعه ماه رجب) هم بود.

- شب آرزوها -


فکر می کردم به آرزوهایم...

به چیزهایی که ندارم و دوست دارم می داشتم...

امشب و با توجه به این مناسبت، این نکات دعا بیشتر به چشمم آمد:

قبل از اینکه چیزی را از خدا آرزو کنی ، می بایست یادی کرد از نعمت های بیشمار خدا به خودت

لذا با توجهی خواندم:


اللَّهُمَّ مَوْلاَیَ کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ وَ کَمْ مِنْ فَادِحٍ مِنَ الْبَلاَءِ أَقَلْتَهُ (أَمَلْتَهُ) وَ کَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ وَ کَمْ مِنْ مَکْرُوهٍ دَفَعْتَهُ وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ

خدایا! اى سرور من! چه بسیار زشتى مرا پوشاندى! و چه بسیار بلاهاى سنگین و بزرگى که از من برگرداندى! و چه بسیار لغزشى که مرا از آن نگهداشتى! و چه بسیار ناپسندی که از من دور کردى! و چه بسیار ستایش نیکویى که شایسته آن نبودم، و تو در میان مردم پخش کردى!


این فرازها که پایان گرفت به نوعی از اینکه چیز دیگری از خدا بخواهم عقب کشیدم!

منی که غرق در نعمت های بیشمار الهی هستم چیز جدیدی بخواهم؟!

شکر نعمت های داده را توانسته ام بجا بیاورم که شکر دیگری به گردن خودم بگذارم؟!


دلم شکست...

از خودم، از خواسته هایی که تمامی ندارد...

و ادامه دادم:

اللَّهُمَّ عَظُمَ بَلاَئِی وَ أَفْرَطَ بِی سُوءُ حَالِی وَ قَصُرَتْ (قَصَّرَتْ) بِی أَعْمَالِی وَ قَعَدَتْ بِی أَغْلاَلِی وَ حَبَسَنِی عَنْ نَفْعِی بُعْدُ أَمَلِی (آمَالِی) وَ خَدَعَتْنِی الدُّنْیَا بِغُرُورِهَا وَ نَفْسِی بِجِنَایَتِهَا (بِخِیَانَتِهَا) وَ مِطَالِی

خدایا! بلایم بزرگ شده! و زشتى حالم از حدّ گذشته! و کردارم خوارم ساخته!! و زنجیرهاى گناه مرا زمین گیر نموده!! و دورى آرزوهایم مرا زندانى ساخته!! و دنیا با غرورش، و نفسم با جنایتش و امروز و فردا کردنم در توبه ، مرا فریفته!


دوری آرزو...

آری آن چیزی که اکثر ما را از یاد خدا و آخرت غافل می کند، همین آرزوهایی ست که اکثرشان هم فرصت بروز پیدا نمی کنند!!

در واقع بعضا آرزوهایی در سر می پرورانیم که عمری هزار ساله می طلبد!!

.

.

.

اما چه کنم امشب شب آرزوست و بی مسمّا می شود اگر در آن آرزویی نداشته باشم!!

لذا در فرازهای پایانی دعا به این رسیدم که اجابت آرزویم را از درگاهش مسألت کنم:


فَبِعِزَّتِکَ اسْتَجِبْ لى دُعاَّئى وَ بَلِّغْنى مُناىَ

پس تو را به عزّتت سوگند میدهم که دعایم را اجابت کنی و مرا به آرزویم برسانى!


اما آرزوهایم را اصلاح کرده بودم آن گاه که این دعا را با سوز از خدای خودم می خواستم...

آرزویم ماشین و خانه و مال و پست و اینها نبود...

آرزوهایم این خواسته های نورانی بود:


اَسْئَلُکَ بِحَقِّکَ وَ قُدْسِکَ وَ اَعْظَمِ صِفاتِکَ وَ اَسْماَّئِکَ اَنْ تَجْعَلَ اَوْقاتى مِنَ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً وَ بِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَةً

از تو درخواست میکنم به حقّت و قدست و بزرگ ترین صفات و نام هایت که:

همه اوقاتم را از شب و روز به یادت آباد کنى! و به خدمت گزاری ات پیوسته بدارى!

وَ اَعْمالى عِنْدَکَ مَقْبُولَةً حَتّى تَکُونَ اَعْمالى وَ اَوْرادى کُلُّها وِرْداً واحِداً وَ حالى فى خِدْمَتِکَ سَرْمَداً

و اعمالم را در پیشگاهت قبول فرمایى، تا آنکه اعمال و اورادم هماهنگ، همسو و همواره باشد و حالم در خدمت تو پاینده گردد!

قَوِّ عَلى خِدْمَتِکَ جَوارِحى وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزیمَةِ جَوانِحى وَ هَبْ لِىَ الْجِدَّ فى خَشْیَتِکَ وَالدَّوامَ فِى الاِْتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ حَتّى اَسْرَحَ اِلَیْکَ فى مَیادینِ السّابِقینَ

اعضایم را در راه خدمتت نیرو بخش.

و دلم را بر عزم و همّت محکم کن.

و کوشش در راستاى پروایت و دوام در پیوستن به خدمتت را به من ارزانى دار تا به سویت برانم در میدانهای پیشتازان.

وَ أُسْرِعَ اِلَیْکَ فِى الْبارِزینَ وَ أَشْتاقَ اِلى قُرْبِکَ فِى الْمُشْتاقینَ وَ أَدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الْمُخْلِصینَ وَ اَخافَکَ مَخافَةَ الْمُوقِنینَ وَ اَجْتَمِعَ فى جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ اَللّهُمَّ وَ مَنْ اَرادَنى بِسُوَّءٍ فَاَرِدْهُ وَ مَنْ کادَنى فَکِدْهُ وَاجْعَلْنى مِنْ اَحْسَنِ عَبیدِکَ نَصیباً عِنْدَکَ وَ اَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَ اَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ فَاِنَّهُ لا یُنالُ ذلِکَ اِلاّ بِفَضْلِکَ وَ جُدْلى بِجُودِکَ وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِکَ

و به سویت بشتابم در میان شتابندگان.

و به کوى قربت آیم در میان مشتاقان.

و همانند مخلصان به تو نزدیک شوم، و چون یقین آوردگان از جاه تو بهراسم، و با اهل ایمان در جوارت گرد آیم.
خدایا! هرکس مرا به بدى قصد کند تو قصدش کن، و هرکس با من مکر ورزد تو با او مکر کن.

و مرا از بهره مندترین بندگانت نزد خود، و نزدیک ترین شان در منزلت به تو، و مخصوص ترین شان در رتبه به پیشگاهت بگردان! زیرا این همه به دست نیاید جز به فضل تو.

خدایا! با جودت به من جود کن و با بزرگواریت به من نظر کن!

وَاحْفَظْنى بِرَحْمَتِکَ وَاجْعَلْ لِسانى بِذِکْرِکَ لَهِجاً وَ قَلْبى بِحُبِّکَ مُتَیَّماً وَ مُنَّ عَلَىَّ بِحُسْنِ اِجابَتِکَ وَ اَقِلْنى عَثْرَتى وَاغْفِرْ زَلَّتى فَاِنَّکَ قَضَیْتَ عَلى عِبادِکَ بِعِبادَتِکَ وَ اَمَرْتَهُمْ بِدُعاَّئِکَ وَ ضَمِنْتَ لَهُمُ الإِجابَةَ فَاِلَیْکَ یا رَبِّ نَصَبْتُ وَجْهى وَ اِلَیْکَ یا رَبِّ مَدَدْتُ یَدى فَبِعِزَّتِکَ اسْتَجِبْ لى دُعاَّئى وَ بَلِّغْنى مُناىَ...

و با رحمتت مرا نگاهدار.

و زبانم را به ذکرت گویا کن.

و دلم را به محبتت شیفته و شیدا فرما.

و بر من منّت گذار با پاسخ نیکویت.

و لغزشم را نادیده انگار.

و گناهم را ببخش.

زیرا تو بندگانت را به بندگى فرمان دادى، و به دعا و درخواست از خود امر کردى، و اجابت دعا را براى آنان ضامن شدى.

پس ای پروردگار من! تنها روى به سوى تو داشتم و دستم را تنها به جانب تو دراز کردم.

پس تو را به عزّتت سوگند میدهم که دعایم را اجابت کنی و مرا به آرزویم برسانى...


راست ترین و دروغ ترین

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۰۴ ق.ظ

عنه (علیه السلام): أصدَقُ شَیءٍ الأجَلُ ؛ أکذَبُ شَیءٍ الأمَلُ

علی (ع) :

راست ترین چیز أجَل ( مرگ ) است ؛ و دروغ ترین چیز أمَل ( آرزو ).


- میزان الحکمة باب الامل -

دست ردّ امام عسکری بر سینه ی ...

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شخصى از اهالى کوفه به نام ابوالفضل محمّد حسینى حکایت کند:

در سال 258، نیمه ماه شعبان به قصد زیارت امام حسین علیه السلام عازم کربلا شدم .

و چون ولادت مسعود حضرت مهدى - موعود - علیه السلام در بین شیعیان منتشر شده بود ؛ هرکس به نوعى علاقه مند دیدار آن مولود عزیز بود.

مادر من که نیز از علاقمندان اهل بیت علیهم السلام بود گفت :

چون به زیارت حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام رفتى از خداوند طلب کن تا خدمتگذارى امام حسن عسکرى علیه السلام را روزىِ تو گرداند، همان طورى که پدرت مدّتى توفیق خدمتگذارى حضرت را داشت .

پس هنگامى که به کربلا رسیدم و براى زیارت امام حسین علیه السلام وارد حرم مطهّر شدم و زیارت آن حضرت را انجام دادم ، او را در پیشگاه خداوند متعال واسطه قرار دادم تا به آرزویم - یعنى : به خدمت گزارى مولایم امام حسن عسکرى علیه السلام  - برسم و چون نزدیک سحر شد و بسیار خسته بودم در گوشه اى استراحت کردم .

ناگهان متوجّه شدم ، که شخصى بالاى سرم ، مرا صدا زد و اظهار داشت :

اى اباالفضل ! مولایت حضرت ابومحمّد، امام حسن علیه السلام مى فرماید: دعایت مستجاب شد، حرکت کن و به سوى ما بیا تا به آرزو و خواسته خود برسى .

عرضه داشتم :

من الا ن در موقعیّتى نیستم که بتوانم به سامراء بیایم و خدمت مولایم برسم ، باید برگردم کوفه و خودم را جهت خدمت در منزل حضرت ، آماده کنم .

پاسخ داد:

من پیام مولایم را رساندم و تو آنچه مایل بودى انجام بده .

بعد از آن به کوفه بازگشتم و مادرم را در جریان قرار دادم ، مادرم با شنیدن این خبر شادمان شد و پس از حمد و ثناى الهى ، گفت :

اى پسرم ! دعایت مستجاب شد، دیگر جاى ماندن و نشستن نیست ، سریع حرکت کن تا به مقصد برسى .

به همین جهت خود را آماده کردم و به همراه شخصى زرگر معروف به علىّ ذهبى روانه بغداد شدم و چون من جوانى بى تجربه بودم ، مادرم سفارش مرا به آن زرگر کرد.

هنگامى که وارد شهر بغداد شدیم ، من به منزل عمویم که ساکن بغداد بود، رفتم و در آن هنگام مراسم جشن نصارى بود.

عمویم مرا با خود به مجلس جشن نصارى برد.

همین که وارد مراسم و جشن آن ها شدیم ، سفره غذا پهن کردند و ما نیز از غذاى ایشان خوردیم.

سپس شراب آوردند و بین افراد تقسیم کردند و براى من هم آوردند، لیکن من قبول نکردم ولى به زور مرا مجبور کردند تا نوشیدم!

بعد از گذشت لحظاتى تعدادى نوجوان خوش سیما وارد مجلس شدند و مردم با آن ها مشغول عمل زشت شدند و من هم که شراب خورده بودم و مست کرده بودم و ... 

بعد از چند روز عازم سامراء شدم و هنگام ورود به شهر داخل دجله رفتم و بعد از آن که خود را شستشو دادم ، لباس هاى پاکیزه پوشیدم و روانه منزل امام حسن عسکرى علیه السلام شدم .

همین که نزدیک منزل آن حضرت رسیدم ، وارد مسجدى شدم که جلوى منزل حضرت بود و مشغول خواندن نماز گشتم .

پس از مدّتى کوتاه ، همان کسى که در کربلا آمد و پیام حضرت را آورد، دوباره نزد من آمد و من به احترام او ایستادم ، او دست خود را بر سینه من نهاد و مرا به عقب راند و اظهار داشت :

بگیر ؛ و مقدارى دینار به سوى من پرتاب نمود!

و گفت : مولا و سرورم فرمود:

تو دیگر حقّ ورود بر آن حضرت را ندارى، از هر کجا آمده اى برگرد!

و من با حالت گریه و اندوه برگشتم و چون به منزل آمدم ، جریان را براى مادرم تعریف کردم و بسیار از کردار زشت خود در بغداد شرمنده شدم ، لباس خشن موئى پوشیدم و پاهاى خود را با زنجیر بستم و خود را در گوشه اى انداختم ...


منبع:

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری (ع)

عبدالله صالحی

آرزو

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ

وقتی « تن سالم » سقف آرزوهای بعضی از انسانهای کنار گوشه ی این عالم است!

من دیگر آرزویی ندارم ...

جز برآورده شدن آرزوی ایشان ...

هر چند می دانم هرگز به همه آرزوهایم نخواهم رسید !