ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

روضه :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روضه» ثبت شده است

روضه

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ

میبینه شروع کرده م به روضه...

اوج توسل هی مرتب با دست و چشم و سر اشاره می کنه غذا آماده ست تمومش کن ( کدوم روضه ی من آخه بیش از 5 دقیقه طول کشیده؟!)

یعنی اینی که اینجور روضه رو شهید می کنه، کربلا بود از شهید کردن خود امام باکی داشت؟!!


بگم بعضی فقط واسه دیگ سیاهه میان، بلوف نزده ام!!

لولو خورخوره!!

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۶ ب.ظ

مجلس عقیقه بود

بچه هه اذیت می کرد

مامانش - مثلا درِ گوشی - بهش داشت می گفت:

اگه ساکت نشی حاج آقا پا میشه سیاه و کبودت می کنه!!

اونجور گفت که خیلیا مثل خودم شنیدند!

گفتم: 

ظاهرا امشب باید روضه مظلومیت آخوندا رو بخونم!!

آخه مادر من! به عوارض این گونه حرف و صحبتا توجه داریم؟!

کدوم حاج آقایی تا حالا بچه ای رو زده؟!

صداش زدم گفتم: کوچولو! اسمت چیه؟!

چیزی نگفت!

- میای یه دستی به عمو بدی؟!

دوید پشت مامانش

گفتم: آهان! میخوای دالی بازی کنی؟!

باشه؛ ولی بچه ها میدونند حاج آقاها بچه های خوب رو ،مثل همین آقا پسری که به حرف بزرگتراش گوش میده و الانم پشت مامانش قایمه، خیلی دوست دارند!

تازه یه وقتایی بهشون جایزه هم میدن!!

دیدم از پشت سنگر داره یواشکی سرک می کشه!


+ چه افکار مسمومی رو با دست خودمون تو ذهن بچه ها مون داریم تزریق می کنیم؟ نمیدونم!

اون وقت بزرگتر که میشن مامانه مراجعه می کنه به روحانی: 

نمیدونم چرا بچه م نماز نمیخونه؟! از مسجد فراریه؟! از دین بدش میاد؟! من اهل نماز، باباش اهل نماز، این به کی رفته خدا عالمه؟!

+ فقط آخوندا هم نیستند، از دکترا هم میترسونیم بچه ها رو، از پلیسا هم و از خیلیای دیگه...

+ ممّدم ...

آن شب که ابو تراب با قلب حزین

بسپرد تن اُمّ ابیها به زمین

دانی که چرا خاک ز دستش بتکاند؟!

یعنی که تمام هستی ام بود همین !!!


فاطمه جان! چطور علی دلش بیاد رو بدنت خاک بریزه ؟!!


ای خاک ! مدارا کن ، با این بدن خسته

اُمّ الحسنین آمد ، با پهلوی بشکسته

ای ماه ! متاب امشب ، بر انجمن خوبان

چون ماه علی امشب ، در خاک شود پنهان


بدن فاطمه ش رو دفن کرد ؛ تموم غم های عالم اومد رو دل علی نشست!

فاطمه جون! کنار قبرت میام دلم آروم نمی گیره! خونه میرم ، بچه ها بهونه ی مادر می گیرند!

بگو علی چه کند؟!!


ای مرهم غمهای من!

ای نوگل رعنای من !

خیز و ببین غوغا شده

دیگر علی تنها شده !

من ماندم و یک کوه غم

زهرای من ! زهرای من !


گلچین احمدی (با تصرف)