ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

بایگانی خرداد ۱۳۹۴ :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱۷۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دعا براى نیک بختى کودک

افزون بر رعایت حقوق مادى و معنوى فرزندان ، یکى دیگر از مهم ترین وظایف والدین : دعا براى نیک بختى و سعادت فرزندان است .

از آن جایى که دعاى پدر و مادر درباره فرزند طبق فرمایش رسول گرامى اسلام از جمله دعاهایى است که حتما به اجابت مى رسد - بحارالانوار ج71 ص 84 - شایسته است والدین گرامى بر این مهم توجه خاصى مبذول دارند، و در شرائط مساعد روحى بویژه به فرزندان خود دعا نمایند.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ، در ضمن حدیثى فرزندان را سفارش نمود که دعاى خیر پدر و مادر خود را جلب نمایند و فرمود:

بر شما باد جلب دعاى پدر، زیرا آن از ابرهاى آسمان بالاتر مى رود و خداوند بر آن نظر افکنده و به ملائکه مى فرماید:

اى فرشتگان ! مانع بالا آمدن آن نباشید، که مى خواهیم آن را بر آورده سازم - بحارالانوار، ج 71، ص 83 -

__________________________________________________________________________


دعاى امام سجاد علیه السلام براى فرزندان

(1) پروردگارا! با نگهدارى فرزندانم و اصلاح (اخلاق و رفتار آنان ) در جهت خواست من ، و بهره مندیم از وجود آنان بر من منت بگذار.

(2) خدایا! با بخشیدن طول عمر به آنان مرا یارى فرما، و مدت زندگانى آنان را بر من بیفزاى! اطفال کوچکم را پرورش داده و ضعیفانشان را برایم نیرومند گردان.

دین و اخلاق و بدن آنان را برایم صحیح و سلامت بدار و در نفس و جسمشان و در تمام آن چه که از امور آنان براى من مهم است عافیت و تندرستى ببخش و روزى هایشان را به دست من برایم افزون ساز.

(3) آنان را از نیکو کاران ، پارسایان ، تیزبینان ، شنواى سخن حق و اطاعت کنندگان از خودت قرار ده و براى اولیاى خودت عاشقان خیر خواه و از براى تمام دشمنانت آنان را ستیزه جو و کینه ورز گردان ، ( آمین ) خدایا دعایم را بپذیر.

(4) الهى ! به وسیله ى آنان بازوانم را تقویت کرده و کارهاى نابسامان مرا سامان ده ، نسل مرا به آنان افزون ساز، و مجالس مرا به وجود آنان بیاراى ، و یاد و نام مرا به آنان زنده نگه دار، و در نبودن من امورات مرا به وسیله ى ایشان کفایت کن ، در رفع نیازهایم به آنان مرا یارى ده ، آنان را برایم علاقه مند، مهربان متمایل به من و فرمانبر قرار ده و از گناه و بدى و مخالفت با من ، آنان را دور ساز.

(5) مرا در تربیت و پرورش و نیکى کردن به آنان یارى ام کن و در کنار آنان فرزندان ذکورى نیز به من عطا فرما، و این عمل را براى من نیک گردان و آنان را در رسیدن به خواسته هایى که از درگاه تو مسئلت کرده ام مددکارم قرار ده .

(6) مرا به همراه فرزندانم از (مکر و حیله ) شیطان رانده شده از درگاهت پناه ده.

همانا که تو ما را آفریده اى و امر و نهى کرده و به سوى (به دست آوردن ) ثواب در اطاعت از اوامرت تشویق ، و از عقوبت نافرمانى تهدیدمان نموده اى ، براى ما دشمنى قرار داده اى که پیوسته در (اندیشه ى ) مکر با ماست ، او را به وجود ما مسلط کرده اى ، اگر ما فراموشش کنیم او ما را از یاد نمى برد، ما را از عذاب تو ایمن ساخته و از غیر تو مى ترساند.

اگر ما عمل زشتى را اراده کنیم در انجام آن به ما جرأت مى دهد و اگر عمل نیکى را قصد کنیم ، ما را از انجام آن باز مى دارد، ما را در معرض شهوات قرار داده و در دلهایمان شبهه ایجاد مى کند.

اگر به ما وعده دهد دروغ مى گوید، و اگر ما را به انجام خواسته مان خوش حال سازد خلاف آن مى کند و هرگاه مکر و حیله ى او را از ما بر نگردانى گمراهمان مى کند و اگر از شر او ما را مصون ندارى ما را به لغزش کشاند.

بار الها! سلطه ى او را با قدرت (لایزال ) خود از ما برگردان ، تا او را به وسیله ى دعاهاى بسیارمان به درگاهت از ما دور نمایى ، تا این که از گزند طرح هاى شیطانى او در زمره حفظ شدگانت در آییم .

(7) پروردگارا! همه ى خواسته هایم را برآور، و حاجت هایم را مرحمت نما، و از پذیرش دعاهایم خوددارى نکن ، در حالى که قبولى آن ها را ضمانت کرده اى ، دعایم را در پشت حجاب مگذار که تو خود به آن امر کرده اى.

و با عطاى آن چه که در اصلاح امور دنیا و آخرت به آن نیازمندم بر من منت بگذار، آن چه را که بر زبان آورده و یا فراموش کرده ام ، و آن چه را که اظهار نموده و یا مخفى داشته ام ، علنى خواسته باشم یا پنهانى همه را برآور.

(8) در تمام این خواسته ها تقاضا دارم که مرا از مصلحان قرار دهى ، در ردیف کسانى که با نیایش به پیشگاهت رستگار شده اند، و با توکل به درگاهت از لطف تو محروم نشده اند.

همان انسان هاى وارسته اى که به پناهندگى ات عادت کرده اند، در معامله با تو بهره ها برده اند در سایه ى عزتت مأوا گرفته اند، در پرتو جود و کرمت به روزى حلال و گسترده دست یافته اند، با توسل به تو از پستى ذلت به اوج عزت رسیده اند، از ظلم و ستم به عدل تو پناه آورده اند، به وسیله ى رحمتت از بلا آسوده گشته اند، با غناى تو، از چنگال فقر و محرومیت رهیده اند، با نگهدارى ات از گناهان و لغزش ها و خطاها مصونیت یافته اند، به خاطر اطاعت از فرامین تو، در پیمودن راه هاى نیک و خوب و درست موفق گشته اند، در سایه ى قدرت تو در بین آنان و گناهان آن چنان فاصله افتاده است که تمام معصیت ها را فراموش کرده و در جوار خودت منزل گزیده اند.

(9) معبودا! با توفیق و مهربانى خودت همه ى این صفات زیبا را به ما عنایت فرما، و ما را از عذاب دردناک جهنم پناه بده.

و به مردان و زنان مسلمان و تمام اهل ایمان هر آن چه را که براى خودم و فرزندانم از تو مسئلت کردم در دنیا و آخرت به آنان نیز عطا فرما، همانا که تو نزدیک ، پذیرا، شنوا، دانا، بخشنده ، آمرزنده ، دلسوز و مهربان هستى .

(10) و به ما در این دنیا نیکى و در جهان آخرت هم نیکى مرحمت کرده و ما را از عذاب آتش جهنم نگه دار - صحیفه سجادیه ، دعاى 25 -

_________________________________________________________________________


از مطالعه شرح حال برخى بزرگان چنین بدست مى آید که رمز موفقیت آنان مرهون دعاى پدر و مادرشان بوده است .


علامه مجلسى و دعاى پدر

عالم بزرگوار مرحوم ملا محمد تقى مجلسى ( پدر بزرگوار علامه محمد باقر مجلسى ) در خاطرات خود مى گوید:

در یکى از شب ها پس از این که از نماز شب و تهجد سحرى فارغ شدم ، حال خوشى برایم ایجاد شد؛ از آن حالت فهمیدم که در این هنگام هر حاجت و در خواستى از خداوند نمایم ، اجابت خواهد شد، فکر کردم چه در خواستى از امور دنیا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمایم ؛ که ناگاه صداى گریه فرزندم محمدباقر در گهواره اش بلند شد، و من بى درنگ به خداوند متعال عرضه داشتم : پروردگارا! به حق محمد و آل محمد علیهم السلام این کودک را مروج دینت و ناشر احکام پیامبر بزرگت قرار ده و او را به توفیقاتى بى پایان موفق گردان - الفیض القدسى ، ص 11 -

و این چنین بود که دعاى این پدر عارف در سحرگاه آن شب مبارک به اجابت رسید و فرزندش در عرصه علم و دانش و تقوى آن چنان توفیقاتى یافت که امروزه بعد از چهار قرن ، او را به عنوان طلایه دار ترویج دین و سرآمد علماى شیعه مى شناسیم . علامه مجلسى بر اثر همین دعاى پدر موفق به پدید آوردن آثارى شد که مخالف و موافق را به تحیر وا داشته است و در مدت این چهار قرن هیچ پژوهشگرى در حوزه دین و علوم اسلامى از تاءلیفات این عالم وارسته و سخت کوش بى نیاز نیست .

__________________________________________________________________________


برکت دعاى پدر

آیت الله العظمى مرعشى نجفى (قدس سره )، بزرگ فرهنگ بان میراث اهل بیت علیهم السلام ، در بیشتر علوم اسلامى صاحب نظر بود و تاءلیفات ارزشمند ایشان که نزدیک به صد و پنجاه اثر در موضوعات مختلف است گواه روشنى بر این حقیقت است . کرامات معنوى ، در یافت بیش از چهار صد اجازه اجتهادى و روایتى از علماى بزرگ اسلامى ، تدریس متجاوز از شصت و هفت سال در حوزه علمیه قم و نجف ، تربیت هزاران شاگرد و تاءسیس صدها مدرسه علمى ، مسجد، حسینیه ، مراکز فرهنگى ، رفاهى و درمانى و ایجاد بزرگترین و مشهورترین کتابخانه در جهان اسلام و از جمله توفیقات این فقیه فرزانه مى باشد.

او این همه توفیقات را از برکت محبت به پدر و دعاى والدین مى داند.

او در خاطرات خود چنین مى گوید:

زمانى که در نجف بودیم ، یکى روز مادرم فرمودند: پدرت را صدا بزن ، تا براى صرف نهار تشریف بیاورد. حقیر به طبقه بالا رفتم و دیدم پدرم در حال مطالعه ، خوابش برده است . مانده بودم چه کنم : از طرفى مى خواستم امر مادرم را اطاعت کنم و از طرفى دیگر مى ترسیدم با بیدار کردن پدر باعث رنجش خاطر او گردم . خم شدم و لبهایم را کف پاى پدر گذاشتم و چندین بوسه برداشتم!! تا این که در اثر قلقلک پا، پدرم از خواب بیدار شد و دید من هستم! وقتى این علاقه و ادب و کمال و احترام را از من دید، فرمود: شهاب الدین تو هستى ؟

عرض کردم : بلى آقا. دو دستش را به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: پسرم! خداوند عزتت را بالا ببرد، و تو را از خادمین اهل بیت علیهم السلام قرار دهد.

حضرت آیت الله العظمى مرعشى نجفى مى فرمود: من هر چه دارم ، از برکت آن دعاى پدرم است - حقوق والدین ، سید جعفر میر عظیمى ، ص 12 -

____________________________________________________________________


نفرین والدین

لازم به ذکر است هم چنان که دعاى خیر والدین در سرنوشت انسان مؤثر است ، نفرین آنان تأثیر دارد.

چنان که ، پیامبر صلى الله علیه و آله از مردى که از فرزندان ناخلف خود شکایت مى کرد، پرسید:

آیا بر آنان نفرین کرده اى گفت : بلى . پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: خودت موجبات بدبختى آنان را فراهم کرده اى - محجة البیضا، ج 3، ص 436 -

و در روایت دیگرى حضرت فرمود:

ایاکم و دعوة الوالد فانها اءحد من السیف - وسائل الشیعة ، ج 7، ص 128از نفرین پدر بپرهیزید که آن از شمشیر تیزتر و برنده تر است .

______________________________________________________________________


حق فرزند بر پدر

امام سجاد علیه السلام در رساله حقوق خویش وظیفه والدین را چنین مشخص مى کند:

و اما حق ولدک فاءن تعلم اءنه منک و مضاف الیک فى عاجل الدنیا بخیره و شره و اءنک مسئول عما و لیته من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونة على طاعته فاعمل فى اءمره عمل من یعلم اءنه مثاب على الاحسان الیه معاقب على الاساءة الیه - من لا یحضره الفقیه ، ج 2، ص 621. امالى صدوق ، ص 371

حق فرزندت به تو آن است که بدانى وجود او بخشى از وجود تو است ، و نیک و بدى هاى او در این دنیا وابسته به تو است ، باید بدانى که تو در مقام سرپرستى او مسئول هستى که وى را با ادب و تربیت صحیح پرورش دهى و او را به پروردگارش راهنمائى کنى و در اطاعت فرمانبردارى حضرت حق ، یارى اش دهى . پدرى باشى که به وظیفه خود آشنا و به مسئولیت خود آگاه است ؛ پدرى که مى داند اگر نسبت به فرزندش نیکى کند اجر و پاداش خواهد داشت ، و اگر درباره او بدى کند مستحق مجازات و کیفر خواهد بود.


منبع:

حقوق متقابل والدین و فرزندان

عبدالکریم پاک نیا




رنگ محبوب امام حسن؟! رنگ محبوب امام حسین؟!

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۵۸ ب.ظ

جبرئیل نزد پیامبر آمد و عرض کرد:


از حسنین بپرس چه رنگى را دوست مى دارند تا با اذن الهى ، لباس در همان رنگ تهیه شود.


امام حسن علیه السلام گفت: « اُرِیدُها خَضْراء؛ من : رنگ سبز »


امام حسین علیه السلام پاسخ داد: « یا جَدَّاهُ اُرِیدُها حَمْراء؛ من : رنگ سرخ ‌»


منبع:

فرهنگ سخنان امام حسین علیه السلام، ص 182


قتل به خاطر بوق !!

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ق.ظ


صدای بوق یک خودرو در حالی ناقوس مرگ را به صدا درآورد که 2 راننده عصبانی به دلیل رعایت نکردن حق تقدم با یکدیگر درگیر شدند و یکی از آن ها پس از حدود 2 هفته بستری در بیمارستان دچار مرگ مغزی شد و جان سپرد.

به گزارش خراسان، این حادثه تلخ حدود 2 هفته قبل در بولوار نبوت مشهد هنگامی اتفاق افتاد که راننده ای قصد داشت از خیابان فرعی وارد بولوار شود در همین لحظه آردی سواری که در همان مسیر حرکت می کرد با زدن «بوق» نسبت به طرز رفتار راننده مقابل برای رعایت نکردن حق تقدم اعتراض کرد که همین موضوع به وقوع یک حادثه تاسف بار منجر شد.

راننده جوان که از شنیدن صدای بوق عصبانی شده بود چند متر جلوتر خودرو را متوقف کرد و بدین ترتیب مشاجره لفظی بین آن ها شروع شد، اما این مشاجره لحظاتی بعد به درگیری فیزیکی انجامید و 2 راننده با یکدیگر گلاویز شدند در این میان ناگهان راننده پژو آردی، بر اثر وارد آمدن ضرباتی به نقاط مختلف بدنش نقش بر زمین شد.

شهروندان با مشاهده این صحنه دردناک بلافاصله با اورژانس تماس گرفتند و دقایقی بعد، پیکر نیمه جان جوان 30ساله به مرکز درمانی منتقل شد. لحظات به کندی سپری می شد و تلاش پزشکان و کادر درمانی برای نجات راننده پژو حاصلی نداشت.

او در بخش مراقبت های ویژه بستری شد. از سوی دیگر نیز با اعلام شکایت خانواده راننده مذکور، پرونده ای در شعبه 409 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد تشکیل شد و راننده 25 ساله با صدور دستوری از سوی «قاضی میرزایی» تحت تعقیب قرار گرفت و بازداشت شد.

 در این حال تلاش کادر درمانی نیز به نتیجه نرسید و راننده 30ساله پس از آن که دچار مرگ مغزی شد، شب شنبه گذشته در مرکز درمانی جان سپرد و بدین ترتیب پرونده نزاع رنگ جنایی به خود گرفت و مقام قضایی دستورات ویژه ای را برای بازجویی از متهم به قتل صادر کرد تا زوایای پنهان این پرونده نیز موشکافی شود.


استمداد افسر بعثی از حضرت اباعبدلله(ع) هنگام فرار از خرمشهر!


 او می گوید: «بسیاری از رفتارها و کردارهای من در صحنه های مختلف جنگ، نه بر اساس ضابطه و قانون، بلکه به طور دلخواه و برخاسته از هواهای نفسانی و شیطانی ام بود، که از جمله آن ها می توان به اعدام تعدادی از اسرای ایرانی و تیرباران گروهی از غیر نظامیان در آغاز تجاوزمان به ایران اشاره کرد که به دستور من انجام شد


از خاطرات سرهنگ عراقی « صبار فلاح اللامی » :

وقتی به سرتیپ ستاد حمد الحمود تلفنی اطلاع دادم که ایرانی ها به مواضع ما نزدیک شده و با تصرف جبهه راست خرمشهر، بندر را تحت کنترل خود درآوردند، تلفن را بر زمین کوبید و با غیرت هر چه تمام تر شروع به گریستن کرد! نیروهای ایرانی داشتند به سمت ما پیشروی می کردند. وضعیت در حال تغییر و تحول بود. از دور، ندای «یا قائم آل محمد» را می شنیدم. در آن لحظه مایوسانه می کوشیدم نیروها را در مواضع خود تثیبت کنم؛ نیروهایی که کاملا خود را باخته بودند. یکی از نیروهای جیش الشعبی در نزدیکی سنگر من بود.

- سلام علیکم قربان!

- علیک السلام

- قربان می خواهم خود کشی کنم، می خواهم امشب بمیرم!

- چرا؟

- مگر این صداها را نمی شنوید قربان؟! آن ها دارند می آیند! آن ها مرگ را به بازی گرفته اند.

- بله، صداهایشان را شنیده ام.

در آن شب زمین از شدت خروش نیروهای ایرانی به خود می لرزید. هر کس که تسلیم می شد، شانس بزرگی داشت. آن شب، شب بسیار سختی بود. کشته شدن نیروها یکی پس از دیگری؛ انفجار سنگرها و انبار مهمات؛ پراکنده شدن ترکش های مواد منفجره، صحنه هایی بود که هر لحظه در برابر چشمان ما اتفاق می افتاد. در چنین شرایط و لحظات دشواری، فرمانده لشکر از ما می خواست که مقاومت کنیم و می گفت: ببین عزیزم صبار، گردان تو باید در موضع خود بماند و تو از تمام امکانات خود برای بازداشتن فراریان استفاده کنی!

- فراریان، منظورتان چیست قربان؟

- منظورم کسانی هستند که سنگرهای خود را رها می کنند. من به تو اختیار کامل می دهم هر کس را قصد فرار از مواضع خود دارد، اعدام کنی.

من به چشم خود می دیدم که سربازان خود را آماده فرار از سنگرهایشان می کنند. با خود می گفتم: «بی خیال صبار، فکرش را هم نکن، امشب تمام اوضاع به هم خواهد ریخت، آنها (ایرانی ها) می آیند تا ما را از شهر بیرون برانند.» در کنار من، سروان مفتاح معاون گردان، ایستاده بود. خسته و هراسان به نظر می رسید. رو به او کردم و گفتم: «چطوری ابوفلاح؟!»

- والله امشب اوضاع خیلی نگران کننده به نظر می رسد قربان!

- از کجا فهمیدی؟

- حمله این بار آنان با حملات گذشته فرق می کند.

آن شب، خرمشهر از همه سو در محاصره قرار گرفته بود و از هر طرف، صفیر گلوله و توپ به گوش می رسید. شهر به خاطر حجم بسیار زیاد گلوله باران، یک پارچه غرق در نور و روشنایی شده بود و کار می رفت که یک سره شود و این شهر آغوش خود را به روی نیروهای ایرانی بگشاید. سروان مفتاح در دل خود بر این وضعیت ناسزا می گفت. خواست چیزی بگوید؛ اما سخنش را بلعید. عضلات چهره اش تکان می خورد. از چشمانش فریاد التماس بر می خواست؛ گویی می خواست به من بگوید: زمینه را برای برگشتنم به پشت جبهه فراهم کن. سرانجام نتوانست خواسته اش را پنهان کند و خطاب به من گفت: «می خواهم با حیله ای قانونی فرار کنم.»

استمداد افسر بعثی از حضرت اباعبدلله(ع) هنگام فرار از خرمشهر!

از علائم چهره اش متوجه منظورش شدم؛ اما با گرفتن ژستی آمرانه به عنوان فرمانده گفتم: «من هر افسری را که بخواهد فرار کند، اعدام می کنم. کاری خواهم کرد که افسران و سربازان، بر چنین روزی افسوس بخورند.» و بدین ترتیب، با هشدار دادن عواقب وخیم فرار از جبهه، منظور خود را به او فهماندم. او وقتی دید با خواسته اش موافقت نشد، دست از پا درازتر به سنگر گردان بازگشت و شروع به داد و فریاد کرد. فهمیدم که سروان مفتاح می خواهد خود را با حقه و کلک از این مهلکه نجات دهد. او با به راه انداختن داد و فریاد، تظاهر به دیوانگی می کرد. در این حال سربازان فریاد کشیدند: «سروان مفتاح دیوانه شده است...»

نزد او رفتم. از حرکاتش فهمیدم که این کار او نیرنگی بیش نیست تا ما را بفریبد. دستور دادم تمام افسران و سربازان از مقر خارج شوند؛ من ماندم و او. به او گفتم: «ببین سروان، اگر به وضعیت طبیعی و عادی خودت برنگردی، با فرمانده تیپ و فرمانده لشکر تماس می گیرم.» او در حالی که سعی می کرد اشک هایش را پنهان کند، به گوشه ای از اتاق رفت و با صدای بلند شروع به گریستن کرد:

- آخر قربان، می خواهم از این شهر فرار کنم!

- به کجا؟

- به جهنم!

پوزخندی زدم و گفتم: «فکرش را نکن. به زودی اولین نفری خواهی بود که به آنجا می روی!»

لحظات به سختی سپری می شد؛ لحظات تسلیم شدن در برابر مرگ. سرهای جدا از بدن، خبر از امر مهمی می دادند. جسد سرهنگ ستاد قیس عبدالواحد العبیدی، معاون فرمانده تیپ 601، متلاشی شده بود. منظره وحشتناکی بود و حکایت از مرگی زبونانه داشت. زمین خرمشهر، در آن شب دوشنبه، در زیر قدم های ما آرامش نداشت. دوستم سرهنگ عبدالحسین ثامر در گوشم گفت: «خوش به حال فراریان و نجات یافتگان!» با خنده گفتم: «فکر نمی کنم بتوانیم نجات پیدا کنیم.»

هر چند در ابتدای عملیات، نیروهای ما مقاومت شدیدی نشان دادند، اما حملات وارد شده از جانب غربی، نیروهای مقاومت کننده را از بقیه نیروها جدا ساخت و عده ای نیز تسلیم شدند. سرهنگ احمد زیدان التکریتی، فرمانده عملیات، از صحنه نبرد گریخت و وارد یکی از میادین مین شد. سرتیپ ستاد ضیاء توفیق مخفیانه از صحنه عملیات گریخت؛ اما در یکی از قایق ها، او را مجروح یافتند. هواپیماهای عراقی به بمباران نقاط تجمع ایرانی ها در عمق مواضعشان و در منطقه بندر پرداختند؛ اما در همین حال، توپخانه های ما، گلوله باران مواضع خودی را از سر گرفتند که در نتیجه آن، سرگرد عبدالعزیز شکاره، یکی از نزدیکان سرلشکر عبدالزهره شکاره، کشته شد.

در این وانفسا کوشیدم با لطایف الحیل و نیرنگ و فریب و ظاهر سازی، از این مهلکه بگریزم؛ اما در عین حال بهانه به دست اطرافیانم ندهم؛ چون من در سخنرانی ها و صحبت ها، خودم را یکی از مدعیان پر و پا قرص دفاع و فداکاری در راه میهن وانمود کرده بودم. در حالی که به سمت شط العرب ( اروندرود ) می دویدم، چیزی را به یاد آوردم و آن «خدا» بود! آری، من در حالی که در یک قدمی مرگ قرار گرفته و در وضعیت دشوار و خطرناکی بودم، به یاد خدا افتادم. در حالی که به طرف رودخانه می دویدم، بی سیم چی همراهم گفت: «قربان، فکر نمی کنم بتوانید به رودخانه برسید.» با قاطعیت و اطمینان خاطر گفتم: «تو کارت نباشد؛ من از اباعبدالله استمداد کرده ام.»

این اولین باری نبود که دچار چنین دوگانگی و تناقض رفتاری می شدم!! بلکه در طول عمرم بارها چنین اتفاقی افتاده بود. من که فردی آلوده، شراب خوار، فاسد و گمراه بودم هر وقت دچار مشکلی می شدم، دست به دامن مطهر آن برگزیدگان الهی می شدم و اینک که آخرین لحظات عمرم را در برابر چشمانم می دیدم، از آن بزرگواران یاری خواستم و ظاهرا آن ها نیز مرا نومید برنگرداندند.

در همان حالی که می کوشیدم خود را از مهلکه نجات دهم و فرار کنم، خاطره ای دردناک از ذهنم گذشت؛ خاطره ای از یک پیرزن اهوازی که به هنگام ورودمان به خرمشهر، در برابر تانکم ایستاد و با خواهش و التماس از من خواست که خانه اش را بر سرش ویران نکنم و ادامه داد: «اگر نجابت و مردانگی داشته باشی، این کار را نمی کنی.» من ایستادم و پشت سر من، ستون نظامی متوقف شد؛ اما فورا صدای فرمانده تیپ بلند شد:

- سرهنگ صبار چرا ستون ایستاد؟

زبانم بند آمد. نمی دانستم چه بگویم. ناچار به دروغ گفتم: «قربان، منتظر رسیدن بقیه تانک ها هستم!»

تانک ها که رسیدند، به طرف خانه آن زن حرکت کردم. در سر راه، هر چه درخت و گیاه و موانع دیگر بود، زیر شنی های تانک ها نابود و تخریب شد. پس از مدت کوتاهی، خانه ها و از جمله خانه آن پیرزن ویران و با خاک یکسان شد. در آن روز، نفیر انفجار گلوله ها با گریه پیرزن در هم آمیخته بود. ما از هیچ گونه جنایتی در خرمشهر فروگذار نکردیم؛ حتی مسجد جامع این شهر نیز از فسادکاری های ما در امان نماند. در واقع برای هیچ انسان با وجدان پاک طینتی تحمل چنین اعمال زشت ممکن نبود. در آن هنگام، من در درونم حس می کردم که وضع به این منوال باقی نخواهد ماند.

استمداد افسر بعثی از حضرت اباعبدلله(ع) هنگام فرار از خرمشهر!

وقتی سرلشکر ستاد اسماعیل النعیمی مطمئن شد که حتی در آخرین سنگرهای باقی مانده نیز مقاومت بی فایده است، دستور عقب نشینی لشکر ما را صادر کرد؛ آن هم عقب نشینی نامنظم و بدون تجهیزات ومهمات و صرفا برای نجات خودمان؛ به طوری که در تلگرام دستور نیز چنین آمده بود: عقب نشینی کنید... قهرمان، کسی است که خود را نجات دهد!

در آن لحظات آتش و خون که همه فرماندهان و هم قطارانم کشته شده بودند، خود را تنها احساس کردم. در این حال برای نجات خود از آتش بی امان ایرانی ها، دستگاه های بی سیم و با سیم را از کار انداختم، درجه و لباس هایم را کندم و تنها با یک شورت خود را به اروندرود انداختم. یکی از سربازان در کنار من، به گمان اینکه من یک سربازم و نه یک افسر، با خود می گفت: خدا صدام را لعنت کند، خدا افسرانش را لعنت کند که ما را فریب دادند و پایمان را به جنگ کشاندند.


منبع:

تابناک



شوخی های ممنوع ( مردانه )

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ق.ظ


 ۷ شوخی بسیاز زشت که باعث از بین رفتن عشق در زندگی مشترک می شود:

 این شوخی ها شاید عادی به نظر برسد و چندان هم مشکلی در زندگی ایجاد نکند ، ولی فکر نکنید زن و شوهری که با هم مشکل پیدا می کنند ، یک اتفاق خیلی بزرگ بینشان افتاده یا فیزیکی با هم درگیر شدند ! بعضی از موضوعات بسیار ریز در زندگی وجود دارد که اگر آنها را رعایت نکنیم ، رابطه ما با همسرمان را به تدریج خراب می کنند ، پس بیایید با هم این رفتارها را بخوانیم و کنار بگذاریم !

باید بگویم بسیاری از آقایان و مخصوصا پسرهای جوانی که ازدواج می کنند ، هنوز در فضای مجردی به سر می برند و نمی دانند جلوی همسرشان چه باید بگویند و چه نگویند ، اجازه بدهید خیلی ساده تر شوخی های رایج بعضی مردان را با همسرشان بگویم ، البته دقت کنید اینها در فضای عادی و شوخی است :


* شوخی های تهدیدی :

طلاق : مثلا همسر شما می گوید "اگه یکماه آشپزی نکنم چیکار می کنی؟” بدترین جواب این است :”خب طلاقت میدم!” بعد هم غش غش میخندید و در پاسخ ناراحتی همسرتان می گویید :”بابا شوخی کردم” همسر شما هم ناراحت می شود و شما او را "بی جنبه” خطاب می کنید و یک شوخی ساده می شود بهانه ای برای جنجال !


خب حالا فرضا اگر خیلی مرد خوبی باشید از دل همسرتان هر طور شده در می آورید ، اما یک اتفاق خیلی بد افتاده ، همسر شما نگران و مضطرب می شود، به فکر می رود ، ناراحت می شود ، در رابطه زناشویی اش کمی سرد می شود و … البته منظورم این نیست که با یک شوخی کوچک همه چیز خراب می شود ، منظور این است که وقتی از این شوخی ها کردید کم کم عادت تان می شود و به تدریج تیشه به ریشه رابطه می زنید.


زن دوم : شب دیر به خانه می آیید ، همسرتان می گوید :”کجا بودی تا این وقت شب؟” شما هم می گویید:”خونه دومی !!!” خیلی شوخی جالبی بود نه ؟ یا مثلا بدون هیچ بهانه ای مسئله زن دوم را مطرح می کنید ! مثلا به بچه هایتان می گویید:” آره دیگه کم کم میخوام یه مامان جدید براتون بیارم!”

البته تجربه ی من ثابت کرده مردانی که از این شوخی ها می کنند ، کسانی هستند که هیچ وقت این کار را نمی کنند ! ولی باز هم می گویم این شوخی ها تیشه به ریشه زندگی می زند ، همسر شما مدام در فکر می رود ، شما هم با خودتان فکر می کنید همسرم چقدر شکاک است و زنهای مردم اینطور نیستند و … ! همین می شود بهانه برای خراب شدن یک رابطه زناشویی.


مرگ و زندان : آقا یک سرماخوردگی کوچک گرفته ، به همسرش می گوید :” خانم اون قلم و کاغذ رو بردار بیار آخرین وصیت هام رو بکنم.” یا مثلا زیاد دیدم آقایانی که تا مشکلی در کارشان پیش می آید می گویند :” خانم اون وسایل ما رو جمع کن امروز فرداست که با مأمور بیان دنبالم.” یا "سعی کن ماهی یه بار بیای ملاقاتم و کمپوت آناناس هم بیاری!” البته اینها نمونه است ولی حرفهایی است که زیاد در زندگی ها می بینم و هیچ پایه و اساسی ندارد و مرد فقط برای شوخی اینها را بیان می کند ، ولی نمی داند با همین شوخی ها به همسرش لطمه روحی می زند و او را نگران و مضطرب می کند.


* شوخی های مردانه

شوخی های فیزیکی : یک سری شوخی هایی هست که ما در فضای دوستانه خودمان انجام می دهیم ، مثلا با بیل می زنیم توی سر رفیقمان و به مدت نیم ساعت با هم می خندیم ! یا دوستمان با لگد ما را سه متر جلوتر پرتاب می کند ! خب اینها در فضای مردانه همه نشانه محبت و دوست داشتن است ! ولی هرگز از این شوخی ها با همسرتان نکنید ، خانم ها احساسات بسیار قوی ای دارند ، مثلا وقتی شما همسر خود را نوازش می کنید خیلی برای او لذت بخش است ، و برعکس وقتی به شوخی به او ضربه ای می زنید به همان اندازه برایش دردآور و ناراحت کننده است. پس از این شوخی ها هم اصلا نکنید.

با یکی از دوستانم بیرون رفته بودیم ، به بهانه ای یک خودکار به همسرش داد ، تا خانم خودکار را گرفت ناگهان از جایش پرید و دوستم زد زیر خنده ، ظاهرا خودکار برقی بود و یک برق چندولت خفیف همسرش را گرفته بود ، این هم جزء شوخی های فیزیکی محسوب می شود که به هیچ وجه ، تاکید می کنم به هیچ وجه نباید مرتکب شوید.

شوخی های حاوی فحش : باز هم این یک نوع دیگر از خوشمزگی های به جا مانده از دوران مجردی است ! البته منظورم از فحش ، حرفی است که توهین تلقی شود ، باز هم می گویم ممکن است این الفاظ در بین دوستان ما نشانه محبت باشد – که البته همان هم غلط است – ولی هرگز در ارتباط با همسرتان از این شوخی ها استفاده نکنید ، چیزی که جدیدا در شبکه هایی مثل فیس بوک دیده ام – با عذرخواهی از همه دوستان- واژه "کثافت” است که مثلا با تغییر شکل "کصافط” می نویسند و بسیار زشت و بی ادبانه است ، و متاسفانه آقایان در رابطه های پیامکی با همسرشان از آن استفاده می کنند یا لفظش را به زبان می آورند ، این هم نمونه ای دیگر از شوخی های خراب کننده رابطه است که نباید مرتکب شوید.


یا مثلا واژه های دیگر ، بعضی واژه ها را هم مجبورم بگویم که خیلی خانم ها از آن شاکی هستند که آقایان در رابطه با آنها به شوخی به کار می برند مثل "لامصب” "بدبخت” "بیچاره” و …


پس خیلی مواظب این واژه ها باشید ، همسر شما ممکن است چیزی نگوید و یا عادت کرده باشد ، ولی  باور کنید شروع با این واژه های ساده زندگی خیلی ها را به مرز طلاق کشانده است. خواهش می کنم از این الفاظ استفاده نکنید.


* شوخی های تمسخر آمیز

شوخی در مورد اعضای خانواده : مثلا خانمی به همسرش می گوید :” اگر مشکلی پیش اومد بابای من هست که کمکمون کنه” شما هم قصدی ندارید و به شوخی می گویید :” بابای تو هنوز قسط جهیزیه ات رو داده که بخواد کاری کنه حالا !”


این شامل شوخی با اعضای خانواده مخصوصا بزرگترها و پدر و مادر هم می شود ، یعنی فرضا با پدر همسرتان یا مادر همسرتان شوخی ای کنید که دور از شان آنها باشد و یا بی ادبی محسوب شود.


مسخره کردن : مسخره کردن همیشه بد است ، مسخره کردن همسر بدتر و مسخره کردن همسر در حضور دیگران بدترین کار ممکن ! این مسخره کردن می تواند جنبه های مختلفی داشته باشد ، همسرتان کاری را درست انجام نداده شما با این کلمات او را صدا می کنید ” نابغه ! آی کیو ! دانشمند ! "


یا مسخره کردن قد ، هیکل یا لهجه همسر که این هم بسیار بد و زننده است ، مسخره کردن غذا را هم زیاد دیده ام ، مثلا به همسرتان می گویید :” عزیزم میشه بگی این غذایی که پختی دقیقا مزه چی میده ؟” و یا :”این غذا رو برم بریزم جلو گربه ها ببینم لب میزنن یا نه !”


نکته آخر را هم بگویم ، لطفا اگر این شوخی ها را با همسرتان می کنید ، بدون هیچ تعارفی ، انتظار محبت و شادی و گرم بودن خانه و … را از او نداشته باشید. یکی از دوستان من که اتفاقا خیلی هم به همسرش علاقه داشت ، به خاطر همین ناشی گری ها و شوخی های بی مورد ، الان در دادگاه خانواده در رفت و آمد برای درخواست طلاق همسرش است. پس لطفا مراعات کنید.


امام سجاد و دامادهایشان

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ

مرحوم کلینى ، به نقل از حضرت صادق آل محمّد علیهم السّلام حکایت فرماید:


هرگاه یکى از دامادهاى امام سجّاد علیه السّلام داخل منزل وى مى گردید و بر حضرتش وارد مى شد، امام سجّاد علیه السّلام عباى خود را از دوش بر مى گرفت و براى او پهن مى نمود تا روى آن بنشیند!!

و سپس خوش آمد گفته و ( در علت آن احترام ویژه ) به داماد خود مى فرمودند: شمائید تأمین کننده هزینه هاى ناموس ما! و همچنین نگه دارنده آنها از شرّ هواهاى نفسانى و اجانب!


برگرفته از:

چهل داستان و چهل حدیث از إمام زین العابدین (ع)

عبداللّه صالحى


حماسه فرزدق

یکى از گویاترین نشانه هاى عظمت اجتماعى امام سجاد (ع ) قصیده معروف فرزدق متولد 110 هجرى مى باشد.

در روزگارى که شعر از قویترین ابزارها تبلیغى به شمار مى آمد و ستایشى در قالب شعر مى توانست شخصیتى را به دورترین قبایل ، به نیکى و ارزش ‍ بشناساند و هجوى مى توانست قبیله اى را به بدنامى و بى آبرویى بکشاند و ایشان را وادار به مهاجرت سازد، فرزدق را از مرز مدیحه سرایى تا اوج حماسه اى انقلابى پیش برده ، شرایطى است که فرزدق ، شعر خود را در آن شرایط انشاد کرده است .

در روزگارى که شاعران به ندرت مى توانستند از خشم دستگاه اموى بیمناک نباشند و کم بودند کسانى که بتوانند دل از عطاها و هدایاى خلیفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسید و دل از عطاى خلیفه برید تا رضاى خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو کند و به دست آورد.

فرزدق شعرش را در پستوى خانه اش نسرود و در گمنامى و بى نشانى آن را منتشر نساخت ! بلکه در برابر چشمان خشم آلود هشام  - که در آن روز برادر خلیفه و از مقربترین عناصر حکومتى - نزدیکترین شخص به ولید بن عبدالملک به شمار مى آمد - و در منظر انبوه حج گزارانى که از جاى جاى خطه اسلام گرد آمده بودند، به ستایش از امام سجاد (ع ) پرداخت .

ستایش فرزدق از امام سجاد (ع ) در آن شرایط و در آن محیط که بزرگترین مجتمع اسلامى و مهمترین پایگاه دینى به شمار مى آمد، ستایشى ساده و بى پیامد نبود، زیرا مدح على (ع ) و خاندان وى در ذهن مردم ارتباطى ناگسستنى با رد و طرد غاصبان خلافت داشت .

ستودن بارزترین چهره علوى - امام سجاد (ع ) - به معناى رویارویى صریح با تمامى و مروانیان شناخته مى شد، چرا که این دو جریان همیشه ستیزى بى امان داشته اند و ناهمسازى آنان بر کسى مخفى نبود.

_____________________________________________


فرزدق زمانى شعر خود را با طنین گرمش انشاد کرده که هشام با تکبر و غرور در حلقه یاران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده تا طواف کند.

حج گزاران انبوه بودند و بى توجه به حضور هشام !

هشام خواست استلام حجر کند اما ازدحام جمعیت مانع شد و او با ناکامى به کنارى رفت و با همراهانش به نظاره طواف کنندگان خانه خدا نشست .

در این هنگام شخصى با جامه ها و هیئتى مردمى اما با چهره اى جذاب و هیبتى معنوى به جمع طواف گزاران پیوست و چون به حجر نزدیک شد و خواست استلام حجر کند، مردم احترامش کردند، راه گشودند و او بآسانى استلام حجر کرد.

همراهان هشام با دیدن آن منظره به شگفت آمده و از هشام پرسیدند: آن شخصى که مردم برایش راه گشودند و احترامش کردند کیست ؟

هشام که احساس حقارت و کوچکى مى کرد ، چنین وانمود که او را نمى شناسد! فرزق که از نزدیک ناظر این گفتگوها بود، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشى اظهار ناآشنایى مى کند و با خود گفت اکنون ، لحظه ایفاى رسالت و گاه حق گویى است .

فرزدق قدم پیش نهاد و جایى ایستاد که صدایش را هر چه بیشتر بشنوند و گفت : اى هشام - اى فرزند عبدالملک و اى برادر خلیفه -! اگر تو آن شخص را نمى شناسى ، من او را خوب مى شناسم .

گوش فرا ده تا وى را به تو معرفى کنم!

دریایى عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاى عشق و محبتش به خاندان على چونان امواج دریا به حرکت در آمده و به شیوه شاعران پرتوان عرب ، شعرى بالبداهه در وصف امام سجاد انشاد کرد.

امواج صدایش در مسجد الحرام پیچید و تاءثیرى عمیق بر روح و جان مردمان نهاد جان مردم را پرورید و روح هشام را چون خرقه اى پوسیده درید!

_______________________________________________

متن قصیده فرزدق:


1- هذا الذى تعرف البطحاء وطاته

والبیت یعرفه والحل والحرم

این اوست که بطحا سرزمین نبوت با آثارى برجاى مانده از گامهایش آشناست! و خانه خدا نیز او را مى شناسد! چونان که حل و حرم!

2- هذا ابن خیر عباد الله کلهم

هذا التقى النقى الطاهر العلم

فرزند برترین بندگان خداست! پرهیزکار، منزه ، پاکیزه و نشانه راهنما و ملاک هدایت است!

3- هذا ابن فاطمه ان کنت جاهله

بجده انبیاء الله قد ختموا

این ، فرزند فاطمه علیها السلام است ، اگر راستى جاهلى و او را نمى شناسى!!! که با جدّ او پیامبران ختم شدند.

4- ولیس قولک من هذا بضائره

العرب تعرف من انکرت و العجم 

این که به ادعاى ناشناسى مى پرسى « او کیست ؟! » زیانى به او و عظمتش نمى زند!!

5- کلتا یدیه غیاث عم نفعهما

تستوکفان و لا یعروهما عدم

دستان او باران گسترده اى است پر ثمر ، همواره بخششها از آن دریافت مى شود بى این که پایان پذیرد و بخشکد!

6- سهل الخلیقة لاتخشى بوادره

یزینــــه خصــــلتان الحــــلم والکرم

نرم خویى است که کسى از او هراس و بیمناک نشده است! دوخصلت او را زینت بخشیده : نیک خلقى و نیک رفتارى!

7- حمال اثقال اقوام اذا افتدحوا

حلو الشمائل تحلو عنده نعم

بر دوش کشنده نیازها و رنجهاى مردم گرفتار و حرمان دیده! خوش سیمایى که آرى گفتن به نیاز و خواهش مردم برایش خوش وشیرین است!!

8- ما قال لا قط الا فى تشهده

لولا التشهد کانت لاءه نعم

هرگز نه نگفته جز در تشهد نمازش ، واگر تشهد نبود « نه » او « بله » بود!!

9- عم البریة بالاحسان و انقشعت

عنها العمایة و الاملاق و العدم

تمامى بندگان خدا را مورد احسان خویش قرار داده است ، تا تیرگى فقر و نادارى را از آنان بزداید.

10- اذا راته قریش قال قائلها

الى مکارم هذا ینتهى الکرم

قریش چون او را بنگرد گویند: همه ارزشها و کرامتها در مکارم و فضایل او خلاصه شده و کمال پذیرفته است!!

11- یغضى حیاء و یغضى من مهابته

فمایکلم الا حین یبتسم 

او چشم خویش از روى حیا مى بندند و دیده خلق از جلالت او فرو مى افتند! هرگز سخنى نگوید مگر اینکه در حال تبسم باش!

12- بکفه خیزران ریحه عبق

من کف اروع فى عرنینه شمم

عصاى خیزرانش ، عطر مى پراکند! بیننده را به شگفت آورد، زیبایى و تناسبى که در چهره دارد!

14- یکاد یمسکه عرفان راحته

رکن الحطیم اذا ماجاء یستلم

چون براى سودن حجر السود رکن حطیم آید با عرفانى که حجر به او دارد خواهد که دست او را وانگذارد!!

15- اى الخلائق لیست فى رقابهم

جرى بذاک له فى لوحه القلم 

از دیرزمان ، خدا او را شریف و بزرگ آفریده و قلم تقدیر این شرف و بزرگى را بر لوح نگاشته است .

16 - من یشکر الله یشکر اولیه ذا

فالدین من بیت هذا ناله الامم

کسى که خداى را شکر مى گزارد، در حقیقت سپاسگزار پدران اوست!! چرا که دین مردم از این خاندان سررشته یافته است.

17- ینمى الى ذروة الدین التى قصرت

عنها الاکف و عن ادرکها القدم

جایگاه دینى او آن چنان به اوج پیوسته که دستها بدان نرسد و پاى اندیشه راه نیابد!

18- مــــن جــــده دان فضل الأنبیاء له                               

وفــــضل أمــــتــه دانــــت لهـا الأمم‏

او کسى است که همه پیامبران به فضیلت و برتری جدش - محمد - صلى الله علیه وآله - گردن نهادند و امتش برترین امتها به شمار آمدند!

19- مشتقه من رسول الله نبعته

طابت مغارسه و الخیم و الشیم

نهال وجودش رسته از بوستان نبوت است ، پاک نژاد و پاکیزه خو و نیک سیرت است .

20- من معــــشر حبهم دین وبغـــضهم               

کفر و قربهم منجى و معتصم

او از خاندانى است که محبت آن خاندان ، دین است!! و دشمنى آنان گمراهى ، و نزدیک شدن به ایشان مایه نجات و ایمنى است!!!

21- ینجاب نور الدجى عن نور غرته       

کالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم

نور پیشانیش پرده ظلمت را مى درد، چنان که آفتاب سینه تاریکى را!

22- مقدم بعد ذکر الله ذکرهم

فى کل بدء و مختوم به الکلم

بعد از یاد خدا، پیشاپیش هر سخنى نام و یاد ایشان است و نیز پایان هر گفتارى!!

23- ان عد اهل التقى کانوا ائمتهم

او قیل من خیر اهل الارض قیل هم

اگر اهل تقوا را بر شمارند، این خاندان سرور آنانند! و اگر از بهترین انسانها سراغ گیرند، همه گویند: ایشانند!!

24- لا یستطیع جواد بعد جودهم

ولا یدانیهم قوم و ان کرموا

هیچ بخشنده اى برابرى با آنان نتواند، و هیچ کس را میسر نشود که خود را در بزرگى به آنان رساند!

25- هم الغیوث اذا ما ازمة ازمت

و الاسد اسد الشرى و البأس محتدم

در خشکسالى باران ریزنده اند و در میدان کارزار شیران!

26- لا یقبض العسر بسطا من اکفهم

سیان ذلک ان اثرو و ان عدموا

در تنگدستى با فراخ دستى مى بخشند!! براى آنان یکسان است ، که بى نیاز باشند با مستمند!

27- یستدفع الشرو اللوى بحبهم

و یسترب به الاحسان و النعم

دوستى آنان بازدارنده شر و نقمت است و موجب زیادت احسان ونعمت!

________________________________________________________________

با آنچه تاریخ از روش و منش خلفا ثبت کرده بدیهى است که فرزدق با بیان این سخنان کوبنده و صریح ، خویش را براى رویارویى با هر شکنجه و آزار و انتقاد از سوى هشام بن عبدالملک آماده کرده بود!


مامقانى به نقل از کتاب خرائج مى نویسد:

فرزدق پس از انشاد این قصیده مدتها زندانى شده و به فرمان هشام محکوم به مرگ گردید!!

فرزدق شرایط دشوار خود را به امام على بن الحسین - علیه السلام - رسانید و آنحضرت براى نجات و رهایى او دعا کرد.

فرزدق پس از آزادى به حضور امام سجاد - علیه السلام - رسید و از وضع نابسامان اقتصادى خود شکایت کرد و گفت : خلیفه تمام حقوق پیشین او را قطع کرده است .

حضرت پرسید: حقوق دریافتى تو در سال چه اندازه اى بوده است ؟

فرزدق ، مقدارى را اظهار داشت .

امام (ع ) به اندازه اى چهل سال او، هزینه زندگیش را تاءمین کرد و فرمود: اگر مى دانستم که به بیش از این نیاز دارى به تو مى بخشیدم .

فرزدق ، هدیه امام را دریافت کرد و پس از همان مدت ، بدرود حیات گفت.

_______________________________________________________________

عبد الرحمن جامى این جریان را چنین سروده است:


پور عبدالملک به نام هشام


در حرم بود با اهالى شام


مى زد اندر طواف کعبه قدم


لیکن از ازدحام اهل حرم


استلام حجر ندادش دست


بهر نظاره گوشه اى بنشست


ناگهان نخبه نبى و ولى


زین عبّاد بن حسین على


در کساء بها و حله نور


بر حریم فکنده عبور


هر طرف مى گذشت بهر طواف


در صف خلق مى فتاد شکاف


زد قدم بهر استلام حجر


گشت خالى ز خلق راه گذر


شامى‌اى کرد از هشام سؤال


کیست این با چنین جمال و جلال


از جهالت در آن تعلل کرد


وز شناسائی اش تجاهل کرد


گفت نشانسمش ، ندانم کیست


مدنى، یا یمانى، یا مکی‌است


بو فراس آن سخنور نادر


بود در جمع شامیان حاضر


گفت من مى شناسمش نیکو


زو چه پرسى به سوى من کن رو


آن کس است این که مکه بطحاء


زمزم و بو قبیس و خیف و منى


مروه ، مسعى ، صفا ، حجر، عرفات


طیّبه ، کوفه ، کربلا و فرات


هر یک آمد به قدر او عارف


بر علو مقام او واقف


قرة العین سید الشهداست


زهره شاخ دوحه زهراست


میوه باغ احمد مختار


لاله باغ حیدر کرار


چون کند جاى در میان قریش


رود از بحر بر زبان قریش


که بدین سرور ستوده شیم


به نهایت رسید فضل و کرم


ذروه عزتست منزل او


حامل دولت است محمل او


از چنین عز و دولت ظاهر


هم عرب هم عجم بود قاصر


جد او را به مسند تمکین


خاتم الانبیاست نقش نگین


لایح از روى او فروغ هدى


فائح از خوى او شمیم وفا


طلعتش آفتاب افزون روز


روشنایى فزاى و ظلمت سوز


جد او مصدر هدایت حق


از چنان مصدرى شده مشتق


زحیا نایدش پسندیده


که گشاید به روى کس دیده


خلق از او نیز دیده خوابانند


کز مهابت نگاه نتوانند


نیست بى سبقت تبسم او


خلق را طاقت تکلم او


در عرب در عجم بود مشهور


گو ندانش مغفلى مغرور


همه عالم گرفت پرتو زر


گر ضریرى ندید از آن چه ضرر


شد بلند آفتاب بر افلاک


بوم از آن گر نیافت بهره چه باک


بر نکوسیرتان و بدکاران


دست او ابر موهبت باران


فیض آن ابر بر همه عالم


گر بریزد نمى نگردد کم


هست از آن معشر بلند آیین


که گذشتند ز اوج علیین


حب ایشان دلیل صدق و وفاق


بغض ایشان نشان کفر و نفاق


قربشان پایه علو و جلال


بعدشان مایه عتو و ظلال


گر شمارند اهل تقوى را


طالبان رضاى مولا را


اندر آن قوم مقتدا باشند


وندر آن خیل پیشوا باشند


گر بپرسد ز آسمان بالفرض


سائلى ، مَن خیارُ اهلِ الارض


بر زبان کواکب و انجُم


هیچ لفظى نیاید الا « هُم »


هم غیوث الندى اذا وهبوا


لیوث الشرى اذا نهبوا


ذکرشان سابق است در افواه


بر همه خلق بعد ذکر الله


سر هر نامه را رواج افزاى


نامشان هست بعد نام خداى


ختم هر نظم و نثر را الحق


باشد از یمن نامشان رونق


چون هشام آن قصیده غراء


که فرزدق همى نمود انشاء


کرد از آغاز تا به آخر گوش


خونش اندر رگ از غضب زد جوش


بر فرزدق گرفت حالى دق


همچو بر مرغ خوشنوا عقعق


ساخت در چشم شامیان خوارش


حبس بنمود بهر آن کارش


اگرش چشم راست بین بودى


راست کردار و راست بین بودى


دست بیداد و ظلم نگشادى


جاى آن حبس ، خلعتش دادی


قصه مدح بو فراس رشید


چون بدان شاه حق شناس رسید


از درم بهر آن نکو گفتار


کرد حالى روان ده و دو هزار


بو فراس آن درم نکرد قبول


گفت مقصود من خدا و رسول


بود از آن مدح ، نى نوال و عطا


زان که عمر شریف را ز خطا


همه جا از براى همجى


کرده‌ام صرف در مدیح و هجى


تافتم سوى این مدیح عنان


بهر کفاره چنان سخنان


قلته خلصا لوجه الله


لا، لان استعیض ما اعطاه


قال زین العباد و العباد


ما نؤدیه عوض لا یرداد


زان که ما اهل بیت احسانیم


هر چه دادیم باز نستانیم


ابر جودیم بر نشیب و فراز


قطره از ما به ما نگردد باز


آفتابیم بر سپهر علا


نفتد عکس ما دگر سوى ما


چون فرزدق به آن وفا و کرم


گشت بینا قبول کرد درم


از براى خدا بود و رسول


هر چه آمد از او چه رد چه قبول


بود از آن هر دو قصدش الحق حق


مى کنم من هم از فرزدق دق


رشحه زان سحاب لطف و نوال


بندم از دولت ابد، طرفى


صادقى از مشایخ حرمین


چون شنید آن نشید دور از شین


گفت نیل مراضى حق را


بس بود این عمل فرزدق را


گر جز اینش ز دفتر حسنات


بر نیاید نجابت یافت نجات


مستعد شد رضاى رحمان را


مستحق شد ریاض رضوان را


زان که نزدیک حاکم جابر


کرد حق را براى حق ظاهر


برگرفته از:

امام سجاد جمال نیایشگران

احمد ترابى


سرود میلاد ( امام سجاد )

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ

شده ارض و سماء   غرق شور و شعف         بوی عطر خدا   آید از هر طرف

عالم عالم شده خُلد بَرین

آمد آمد سیّد السّاجدین


ذات حق بر حسین   داده قرص قمر           بوسه گیرد پدر   از جمال پسر

عالم عالم شده خلد برین

آمد آمد سید الساجدین


شور محشر به پا    شده در عالمین         آمده مولدِ   علی بن الحسین 

عالم عالم شده خلد برین

آمد آمد سید الساجدین


این پسر لاله ی   باغ پیغمبر است        این ز سر تا به پا   احمدی دیگر است

عالم عالم شده خلد برین

آمد آمد سید الساجدین


شده محراب جان   طاق ابروی او            مرغ دل پر زند   بر سر کوی او   

عالم عالم شده خلد برین

آمد آمد سید الساجدین


منبع:

اصول مداحی( ناصری)


هنگامى که لشکر اسلام بر شهرهاى فارس هجوم آورد و پیروز شد غنیمت هاى بسیارى از آن جمله ، دختر یزدگرد را به دست آورد و آن ها را به شهر مدینه طیبّه آوردند.

غنائم جنگى را که داخل مسجد بردند، جمعیّت انبوهى گرد آمده بودند.

در این میان زیبائى دختر یزدگرد توجّه همگان را به خود جلب کرده بود.

پس چون چشم این دختر به عمر بن خطّاب افتاد صورت خود را از او پوشاند و گفت :

اى کاش چنین روزى براى هرمز نمى بود، که دخترش این چنین در نوجوانى اسیر شود.

سپس از طرف امام علىّ علیه السّلام به او پیشنهاد داده شد که هر یک از مردان و جوانان حاضر را که مایل است براى ازدواج انتخاب کند، و مهریه و صداق او از بیت المال تاءمین و پرداخت گردد.

دختر که خود را جهانشاه معرّفى کرده بود و امام علىّ امیرالمؤمنین علیه السّلام او را شهربانو نامید، نگاهى به اطراف خود کرد و پس از آن که افراد حاضر را مورد نظر قرار داد؛ از بین تمامى آنان ، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را برگزید؛ و سپس جلو آمد و دست خود را بر شانه آن حضرت نهاد.

در همین حال مولاى متّقیان علىّ علیه السّلام جلو آمد و حسین علیه السّلام را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

از او محافظت کن و به او نیکى نما، که به همین زودى بهترین خلق خدا بعد از تو، از این دختر به دنیا مى آید!

_______________________________________________________________


و چون از وى سؤ ال کردند که به چه علّت ، امام حسین علیه السّلام را به عنوان همسر خویش انتخاب نمود؟

در پاسخ گفت :

پیش از آن که لشکر اسلام بر ما هجوم آورد، من حضرت محمّد، رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم که به همراه فرزندش حسین علیه السّلام وارد منزل ما شد و مرا به ازدواج حسین علیه السّلام درآورد.

وقتى از خواب بیدار شدم ، عشق و علاقه به او تمام وجودم را فرا گرفته بود و به غیر از او به چیز دیگرى نمى اندیشیدم!!

و چون شب دوّم فرا رسید، در خواب دیدم که حضرت فاطمه زهراء علیهاالسّلام ، به منزل ما آمد و دین اسلام را بر من عرضه نمود و من نیز اسلام را پذیرفتم و در عالم خواب توسّط حضرت زهراء مسلمان شدم .

سپس حضرت زهراء علیهاالسّلام به من فرمود:

به همین زودى لشکر اسلام بر فارس غالب و پیروز خواهد شد و تو را به عنوان اسیر مى برند؛ و پس از آن به وصال فرزندم حسین خواهى رسید و کسى نمى تواند نسبت به تو تجاوز و قصد سوئى کند.

مادر امام سجّاد زین العابدین علیه السّلام افزود: سخن و پیش گوئى حضرت فاطمه زهراء علیهاالسّلام به واقعیّت پیوست و من صحیح و سالم به وصال خود رسیدم و به همسرى و ازدواج امام حسین علیه السّلام درآمدم .

________________________________________________________________


پس از گذشت مدّتى سیّد السّاجدین ، امام زین العابدین سلام اللّه علیه در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود و جهانى را به نور وجود مقدّس خود روشنائى بخشید.

و آن حضرت همانند دیگر ائمّه اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین در حالتى به دنیا قدم نهاد که پاک و پاکیزه و ختنه شده بود؛ و پس از تولّد، شهادت بر یگانگى خداوند و رسالت جدّش رسول خدا و امامت و خلافت امیرالمؤ منین علىّ و دیگر اوصیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین داد.

حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در مورد علی بن الحسین فرموده است: ( ابن الخِیرتَین ) یعنى او زاده « برگزیده عرب » و « برگزیده عجم » است!


منبع:

چهل داستان و چهل حدیث از إ مام زین العابدین (ع) (عبداللّه صالحى)

تلخیص از اصول کافى : ج 1، ص 466، عیون اءخبار الرّضا علیه السّلام : ج 2، ص 128، ارشاد مفید: ص 160، بحارالا نوار: ج 46، ص 8 وص 13.




امام گمنام

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۳۱ ب.ظ

 امام صادق علیه السلام می فرمایند:


امام سجاد علیه السلام هنگامی که مسافرت می نمود با قافله ای حرکت می کرد که او را نمی شناختند! و با اهل کاروان شرط می کرد که در طول سفر خدمت گذار آنان باشد!!!

روزی بر همین منوال مسافرت نمود، از قضا مردی که امام را از قبل می شناخت، آن حضرت را مشاهده کرد، نزد کاروانیان رفت و به آنان گفت: آیا می دانید او کیست؟ گفتند: خیر، گفت: او علی بن الحسین علیهما السلام است!

آن ها با شنیدن این سخن باسرعت به طرف امام علیه السلام رفتند و دست و پای او را بوسیدند و عرض کردند: ای پسر رسول خدا! آیا می خواهی که آتش جهنم ما را فرا بگیرد؟! اگر از جانب ما به شما بی احترامی صورت می گرفت، آیا تا ابد هلاک نمی شدیم؟ !

امام علیه السلام فرمود: روزی با گروهی مسافرت نمودم که آنان مرا می شناختند و به خاطر قرابتی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتم مرا بیش از حد مورد احترام قرار دادند!! و چون ترسیدم شما نیز چنین کنید، خود را معرفی نکردم!!


منبع: مبلغان ش 34 

تشنه ترین آب !!

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ

نذر چشمان ابو الفضل:


تشنه تشنه‌ترین‌هایم برخور ای مَرد!

نوش کن یک کف و صد مَشک ببر پُر ای مَرد!


بسترم نرم و نجیب است روم گام به گام

چون شود سخت و سراشیب خورم سُر ای مَرد!


سردم و شب‌زده و شور نه شیرین و روان

ریزم از صخره‌ شَلّال به شُرشُر ای مَرد!


جوش صحرا و سراب است و کنارم سر آب

زآب خُوردم رمه رم خورده به آخور ای مَرد!


کم مَبینم که سفیر غم و اشکم چون ابر

دُرّم و لؤلؤام و قطره‌ چون دُر ای مَرد!


میزبان عربت بنده فراتم از من

برخورد نخل و درخت، آهو و اُشتر ای مَرد!


ای چو کوه از برکوه ای قمرین خد از اسب!

پای بر دیده من نِه که شوم خور ای مَرد!


مشک پر شد به فدای تو کمی نیز بنوش

پر شدت دیده ز من چشم بیفشُر ای مَرد!


این منم تشنه تو تشنه تر از مردم تو

آب دیدی که گرفته است ز غم گُر ای مَرد!


شعر از:

محمدعلی معلم‌ دامغانی



محمد لگنهاوزن می گوید:

"من در کودکی، در کلاسهای تعلیمات دینی کلیسا شرکت می کردم. یک روز بعد از اتمام کلاس، پدرم از من پرسید که چه چیزی به شما گفتند. من درسهای آن روز را برای پدرم توضیح دادم.

پدرم به من گفت:

هرچه که آنها به تو می گویند، باور نکن! سعی کن خودت فکر کنی!"

لگنهاوزن روحیه نفوذ ناپذیری خود را مدیون پدر می داند و چنین تصور می کند که حتی اکنون نیز مدیون همان روحیه است.

گری لگنهاوزن در سال 1953 در شهر نیویورک آمریکا متولد شد. در سال 1983 دکترای خود را در رشته فلسفه از دانشگاه بوستون گرفت و تا سال 1989 م به تدریس مقدمه منطق، مقدمه فلسه، زیبایی شناسی، علم اخلاق، فلسفه مذهب و متافیزیک پرداخت.

گری، بعدها مسلمان می شود و نام "محمّد" را برای خود انتخاب می کند. او "تشیع" را بر می گزیند و آن را منطبق با روحیه سخت پذیر و جستجوگر خود می داند.

لگنهاوزن (که از اسمش پیداست باید اجداد آلمانی داشته باشد)، بعدها در مقاله ای که در یک نشریه فلسفی چاپ لندن منتشر کرد، توضیح داد که چگونه از دنیای اگزیستانسیالیسم ، به اسلام مهاجرت نموده است.

لگنهاوزن می گوید:

"وقتی به دین اسلام علاقه پیدا کردم و به جلسات مختلف مسلمانها رفتم و با مسلمانان درباره مسائل مختلف بحث کردم، چیزی که برای بنده خیلی خیلی جالب بود، این بود که شیعیان سؤالات بسیار خوبی داشتند.

سؤال درباره اینکه چطوری می توانیم از منابع دینی استفاده کنیم و شیوه زندگی کردن در جامعه امروز را بیابیم؟ چطور باید قرآن را در شرایط امروز بفهمیم؟ و... وقتی که با شیعیان بحث می کردم، می دیدم که دیدگاههای مختلفی در مورد این سؤالها دارند و آنها از منابع متفاوتی استفاده می کنند.

یک بار رفتم به جلسه گروهی از برادران اهل سنت که بحثشان در مورد تفسیر قرآن بود. بنده همین نوع سؤالها را داشتم، که فلسفه حکم این آیه چیست؟ آنها وحشت کردند و گفتند که نباید این سؤالات را بپرسی! یک حالاتی را در بعضی از آنها مشاهده می کردم که می گفتند: نباید بپرسی، گناه دارد! وظیفه ما فقط این است که قبول کنیم که این حرف خداست و آن را اطاعت کنیم، فهم معنا و تفسیر آن، کار ما نیست."


منبع:

سیری در اخبار و تحلیلها، معاونت سیاسی تیپ 83 رزمی تبلیغی امام جعفر صادق علیه السلام، سال یازدهم، ش 1، 24/2/86


چرا با ما نمی جوشی؟؟؟!

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ق.ظ

منصور دوانقی ( خلیفه عباسی ) تلاش می کرد که امام صادق«ع» را به سوی خود جذب کند، تا مردم بپندارند که زمامداری اش بر حق و کارهایش صحیح است!!


پیک و پیامی بسوی امام فرستاد که:

 « لم لا تغشانا کما یغشانا سائر الناس؟! ، چرا چون دیگران با ما نمی جوشی و گرم نیستی؟! »

امام در پاسخ نوشت:

« ما عندنا من الدنیا ما نخافک علیه ولا عندک من الآخرة مانرجوک له، ولا انت فی نعمة فنهنّیک علیها ولا تعدّها نقمةً فنعزّیک علیها، فلم نغشاک؟ نه ما دنیائی داریم که از تو بر از دست رفتنش بترسیم! و نه تو آخرتی داری که به امید آن پیش تو آییم!! و نه تو در نعمتی هستی که تبریکت گوئیم! و نه خود را درعذاب میدانی که بر آن تسلیتت گوئیم! پس به چه دلیل پیش تو رفت و آمد کنیم؟! »


منصور که خود را بی دلیل یافت، از در زهد و ریا بر آمد و دست برنداشت و در ادامه تلاش هایش برای او نوشت:

« انّک تصحبنا لتنصحنا ، با ما مصاحبت کن تا مارا نصیحت و ارشاد کنی!! »

امام صادق «ع» پاسخ داد:

« من اراد الدنیا فلا ینصحک و من اراد الآخرة فلا یصحبک ، آن که دنیا بخواهد تو را نصیحت نمی کند!! و آن که آخرت بخواهد، با تو مصاحبت نمی کند!! »


منبع:

مجله حوزه ش 21

زنگ تفریح ( تصاویر زیبا )

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۹ ق.ظ


این صافی و آن صافی !

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۳ ب.ظ

شنیدستم سر و سالار ابرار

حسین بن علی سلطان احرار

 

یکی باغ وسیع دلگشا داشت

غلامی باغبان و با وفا داشت

 

که اسمش همچو رسمش بود «صافی»

غلام او هزاران بُشر حافی

 

غلام شاه بود و پادشه بود

فراتر شأن او از مهر و مه بود

 

سگی نیز اندر آنجا پاسبان بود

غلام، او را به احسان مهربان بود

 

یکی از روزها آن شاه خوبان

نمود آن باغ، رشک باغ رضوان

 

به پنهانی قدم در باغ بنهاد

نگاهش از قضا بر «صافی» افتاد

 

که مشغول غذا و صرف نان بود

مر آن بسته زبان را میزبان بود

 

چو خود یک لقمه‌ای می‌خورد زان نان

به سگ هم لقمه‌ای می‌کرد احسان

 

نبُد آگه که نور چشم زهرا (ع)

نموده باغ را فردوس اعلی

 

نباشد باغ، میعاد حضور است

تو گویی موسی عمران به طور است

 

به ناگه آن ولیّ حق تعالی

جمال حقّ نما کرد آشکارا

 

به «صافی» طلعت میمون نشان داد

ز بند هر غم و محنت امان داد

 

سلامش کرد و مهر و مرحمت کرد

به عبد خویش، بذل مکرمت کرد

 

غلام باغبان از جای برخاست

ز روی شرمساری معذرت خواست

 

که ای مولا نبودم آگه از حال

که گردیده مبارک بخت و اقبال

 

تو ای دریای عفو و جود و احسان

ببخشا بر غلامِ جان به فرمان

 

جوابش داد آن محبوب داور

که تو ما را ببخش ای نیک اختر

 

کمال حُسن اخلاق این چنین است

بزرگان را ره و برنامه این است

 

بپرسید آنگه از آن نیک رفتار

که با سگ از چه می‌کردی تو ایثار؟

 

بگفت: این سگ در اینجا پاسبان است

نگهبان حریم بوستان است

 

سگ از تو، باغ از تو، صافی از تو

جلال و مجد و جود وافی از تو

 

سگ است امّا سگ اهل تمیز است

به این نسبت به پیش من عزیز است

 

امام، آن آیت کبرای خلّاق

خداوند کمال و حُسن اخلاق

 

چو از صافی چنین رحم و وفا دید

جوانمردی و ایثار و صفا دید

 

چنان در وجد و اندر شوق افتاد

که از آن حال نیکو گریه سر داد

 

گرفتش زیر بال مهر و اکرام

به او لطف و عنایت کرد اتمام

 

نمود او را لوجه الله، آزاد

به او بخشید آن بستان آباد

 

که این پاداش آن رحم است و آن خوی

دلا تا می‌توانی باش دلجوی

 

به حیوانات احسان و ترحّم

سزاوار و نکو باشد ز مردم

 

به هر جنبنده و انسان و حیوان

ترحّم هست کار نیک مردان

 

ز عالم گر تو می‌خواهی تبسّم

ترحّم کن، ترحّم کن، ترحّم

 

تشکّر کرد صافی زان عنایت

از آن آقایی و جود و رعایت

 

بگفتا بنده این آستانم

غلام و جان نثار و باغبانم

 

مرا آزادگی در این غلامی است

به آن بس افتخار و نیکنامی است

 

نمودم وقف، این بُستان آباد

نثار شیعیان و دوستان باد

 

خورند از میوه این باغ، اصحاب

همه اخوان صدق و شیعه ناب

 

کنم تا زنده‌ام من رایگانی

در این بستان خرّم باغبانی

 

حسین ای بحر رحم و جود و انصاف

حسین ای معدن انعام و الطاف

 

الا ای اسوه ایمان و ایثار

الا ای دین حقّ را یاور و یار

 

به حقّ الحق که حقّ پاینده از توست

به عالم، شمس دین، تابنده از توست

 

ز تو، اسلام و ایمان برقرار است

حقیقت از قیامت آشکار است

 

سراپای تو مجد است و شرافت

شهامت در شهامت در شهامت

 

ابوالاحرار و مولای شهیدان

بیان ظاهر و تأویل قرآن

 

تو اسم اعظم پروردگاری

تو روح دین و عالم را مداری

 

سزد گر حق به تو با این مقامات

نماید فخر و اعلام مباهات

 

غلام صافی تو صافیان اند

پر از مهر تو از پیر و جوان‌اند

 

همه از مرد و زن اهل ولایند

محبّ و جان نثاران شمایند

 

به الطاف شما امّیدوارند

غلامان شما را بنده‌وارند

 

به این اسم و به این عنوان «صافی»

ز حق خواهند هر یک فیض وافی



شعر از:

 آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی (حفظه الله)

منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله صافی

_________________________________________________________________________________________

تخلّص و نام خانوادگی «صافی» داستان جالبی دارد که به آن اشاره می کنیم:


امام حسین علیه السّلام  غلام با صفایی داشت که نامش «صافی» بود.


 روزی با شماری از اصحاب وارد باغ شد و صافی را مشاهده کرد که گرده ی نانی به دست گرفته، نصف آن را جلوی سگ می اندازد و نصف دیگرش را خود می خورد.  


  چون از راز آن پرسید ،عرضه داشت:


  من غلام شما هستم و این حیوان از باغ شما پاسداری می کند، هر دو نشسته بودیم و از سفره ی ارباب متنعّم بودیم.


  امام حسین (علیه السّلام) او را در راه خدا آزاد کرد ،باغ را به او بخشید و2000 دینار به او عطا کرد.


  صافی در پاسخ گفت : من نیز این باغ را وقفِ یاران و شیعیان شما نمودم.


   بیت رفیع آیة الله صافی ، نام خاندان خود را برای تبرّک از غلام با صفای سالار شهیدان «صافی» انتخاب کرده اند.



حضرت آیت الله حاج آقا علی صافی گلپایگانی (قدّس سرّه) - برادر آیت الله العظمی لطف الله صافی - هم این جریان را چنین به نظم در آورده است:


شـــنیدم قـصّه ای کآمـــوزگار است                                 ز ســـالار شـــهیدان یـــادگار است


هـــمان آقــا کـه مــانده از قـــیامش                                 هـــمیشه زنـــده و جـــاوید نــامش


حسـینی کـو به راه حــق فــدا شـد                                از ایـن رو خـــون او خـــون خــدا شـد  


حسینی کـو گــذشت از سر به عزّت                               ولی نگــذاشت او تـــن بـــر مـــذلّت


حســینی کــو قــیامی پـــر ثـمر کرد                               نـــهال دیـــن زخـــونش بــارور کــــرد 


کــــنم ایـن داســتان بــهرت حکـایت                               بــــــــه شــأن و قــــدر او دارد دلالـت


بـــقدری کــه شنیدم مــن بـه ایــجاز                                بــــرایت مــــیکنم ایــــن قصه آغـــاز


عــزیز مــصطفی یک بـوستان داشت                               قـــضا روزی بــه آنـجا پــای بگــذاشت


غــــلامی داشت کآنجا بـــاغبان بــود                               کـــه شـــغلش بــاغبانی انـــدر آن بود 


بُد اســـم آن غــلامِ خـــوب (صـافی)                              بـــــــرای خــــدمت آن بـــــاغ کــــافی


چو وارد شد بـه بـاغ و چشم بگشـود                             غـــلام خـــویش مشــغول غـــذا بــود


بـــه پشت یک درخـتی جــای بگزید                               سگـــی را بــا غــلامش هــم غـذا دیـد


بدین سان چون غلامش لقمه ای خورد                          دگـــــر لقــــمه بـــرای آن سگش بـــرد 


هــمی بــنمود بــا آن سگ مـواسـات                            به سگ داد آنـچه خــود بــردی ز لذات


از او پــــرسید چـون ایــنسان نــمودی                           سگـــی را بــا خودت یکســان نـمودی 


غـــــلام ایـــنگونه پـــاسخ را ادا کـــرد                           بــــیان عـــلت آن مــــــــاجرا کـــــــرد


که باغ ازتو،من ازتو،سگ هم از توست                           از این رو آنچه واقـع گشــته نــیکوست    


چــــو آن مـــردانگی دیـــد از غــلامش                           از آن رفـــــــتار و از آن اهـــــــــتمامش


بــزرگی را حســین بـــن عـــــلی کــرد                          کــه قـدر و شأن خــود را مُــنجلی کــرد


غــــــــلام بـــــــــاغبان را کـــــــرد آزاد                          تـــــــمام بــاغ خـــــود را هم بــه او داد    


بزرگی چون حسـین جـان شیوه تـوست                        هــــمیشه شــــیوه مــــرضیه تـــوست


(عـــــــــلی صـــــــافی گــــــلپایگانی )                       ســــرود این شــــعرها بــــا نـــــاتوانــی


پـــذیر از او کــه ایــــمانش تـــمام است                       به در گاهت بـــه صـدق دل غـــلام است   


تــو مــــیدانی کـــــه عمری والــدِ مـــن                       دلش اَز نـــــــور عشـــقت بــــود روشــن


تـــو دانـــی کــــو غـــلامی بـــا وفا بـود                       غــــــلامی صــادق از بـــهر شـــما بــود


بـــــه راه این ســــعادت کــــارها کــــرد                        از ایـــن رو عــــمر خـــود را پر بـــها کـــرد


بـــه نـــظم و نـــثر خـــود بــا طـبع وقـّاد                       تـــــمام عـــــــمر مـــیکرد از شــــما یـــاد


تـــخلص هم به (صـــافی) گـــر نـموده                         تأســــی بــــــــر غـــــــلام تـــــو نــموده


چـو آن صــافی کــه نــامی شد زنـامت                        هــــمه هســتیم مــا ،چـــون او غــــلامت


غــــــــــلامان از نـــــظر شـاها مـینداز                        بــــــــه احســـانت نـــــما ما را ســـرافــراز 


 منبع:

دوستداران حضرت آیت الله حاج آقا علی صافی گلپایگانی



به گزارش خبرگزاری تسنیم، 
موالید غره ماه شعبان سه ضلع صیانت از اسلام و انقلاب اسلامی بوده و هستند.

امام حسین(ع) بزرگ پاسدار اسلام

مفهوم پاسداری:
نکته مهمی که به عنوان پاسداری، مفهوم و مصادیقی عام ارائه می کند و از چرایی ضرورت پرداختن همه ساله به مناسبت روز پاسدار پرده برمی دارد، توجه به این مطلب است که:

پاسداری معنای گسترده ای دارد؛ پاسداری از مرزها، پاسداری از ارزش ها، پاسداری از جامعه اسلامی، پاسداری از نفس و....


پاسداری گاه با نیروی بازو و گاه با سخن گفتن و بیان حقایق صورت می گیرد.

پاسدار انقلاب اسلامی، تنها یک لفظ نیست. یک واقعیت است. بدین معنا که اگر کسی بخواهد برخلاف مسیر اسلام عملی انجام دهد، وظیفه هر مسلمانی  است که از اسلام و ارزش های اسلام پاسداری کند.

به تعبیر امام خمینی رحمه الله:

«پاسداری از اسلام و قرآن کریم، همان صراط مستقیمی است که در نماز از خدا طلب می کنیم».


بنابراین، اگرچه سپاه نماد پر صلابت و تمام نمای پاسداری است اما پاسدار بودن فقط به داشتن لباس و نشان نظامی  نیست. مرزبانان کشور، نیروهای انتظامی، دانشمندان عرصه علم و پژوهشگران، هر یک از کیان و استقلال و شرف کشور دفاع می کنند و پاسدار به شمار می آیند.


پاسداری از مرزها، رمز رستگاری:
پاسداری و حفظ مرزهای کشور اسلامی از هجوم و تجاوز دشمن، یکی از مهم ترین و اصلی ترین وظیفه های سپاه و تک تک پاسداران انقلاب اسلامی به شمار می آید.

 خداوند در آیه دویست سوره آل عمران می فرماید:

ای اهل ایمان! در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و آماده و مراقب کار دشمن ، و خدا ترس باشید، امید است که پیروز و رستگار شوید.


این آیه که آشکارا بر پاسداری از میهن اسلامی و مقابله با تجاوز دشمن ستمکار دلالت دارد، رمز رستگاری را در مقابله با دشمن و پاسداری و حفظ سرزمین اسلامی از هجوم حملات دشمنان می داند.


ماهیت و فلسفه وجودی پاسدار و پاسداری:
امام خمینی رحمه الله، پاسدار و پاسداری را ادامه زنجیره نبوت و امامت از حضرت آدم(ع) تا حضرت محمد(ص) و از حضرت محمد(ص) تا امام حسین(ع) و از امام حسین(ع) تا انقلاب مهدی(عج) و برپایی کامل حکومت عدل الهی می داند و پاسدار را پاسدار حق و قرآن و اسلام برمی شمارد. ایشان، پاسداران را سربازان خدا و سربازان امام زمان معرفی می کند.

امام خمینی رحمه الله، پاسداری  از اسلام را بالاترین پاسداری می داند و آشکارا به پاسداران دستور می دهد که اسلام را حفظ کنند و به نسل آینده انتقال دهند.
بر این اساس، فلسفه وجودی سپاه پاسداران، حفظ دست آوردها و اهداف موردنظر انقلاب اسلامی است. انقلابی که ریشه های فساد و وابستگی را قطع و نهال پاک ایمان و استقلال را در کشور و در دل امت ایران، بارور و با رحمت ولایت، آن را آبیاری کرد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوره های گوناگون زمانی، درگیر مبارزه با انواع توطئه ها و تهدیدهای دشمنان بر ضد انقلاب اسلامی بوده و برای خنثی سازی آن ها تلاش کرده است.


ارزش و مقام پاسدار و پاسداری:
پیامبر اسلام(ص) می فرماید:

دو چشمند که آتش به آن ها نمی رسد: چشمی که از ترس خدا بگرید و چشمی که شب ها در راه خدا نگهبانی دهد!
امام خمینی رحمه الله، معمار بزرگ انقلاب، ارزش پاسدارانی را که برای خدا خدمت می کنند، چنین بیان می کند:

پاسداران، از ارکان کشور هستند؛ مجاهدانی که هم در پشت جبهه ها و هم در جبهه های نبرد علیه کفار مجاهدت می کنند. پاسداران، همان مجاهدان فی سبیل الله هستند که مقامشان بزرگ تر از آن است که گوهر زیبای عمل خود را به عیار پست دنیا محک بزنند. آنان، فرزندان دفاع مقدس و پرچم داران عزت مسلمین و سپر حوادث کشورند.


مردمی بودن پاسدار:
آنچه هویت اصلی پاسداران را تشکیل می دهد، مردمی بودن آنان است. یعنی هیچ گونه فاصله ای میان پاسداران و مردم وجود ندارد و آنان از بطن توده ها جوشیده اند. پاسداران، همراهان راستین مردم هستند و برای اسلامی می کوشند که محبوب دل مردم است. بنابراین آنان را می توان خدمت گزاران مردم و اسلام دانست.

حضرت عباس، زینت عنوان جانبازی

جانباز همان دلداده و آسیب دیده ای است که پرمایه ترین سرمایه خود را به مسلخ عشق برده است تا مُهر محبت و بندگی را بر پیشانی خود زند، همان کسی که با دریافت حقیقت وجود خویش به اوج انسانی خود رسیده و به دنبال رضایت خدا و بهشت ابدی است. او همان انسان خودباوری است که کرامت و شجاعت را در جان خود جا داده و جهاد را بهترین میدان عرضه اخلاص خویش به پروردگار محبوب خود می داند.


شهیدان زنده:
جانبازان، شهیدان زنده ای هستند که خداوند این فرصت را به آن ها داده است سال هایی از عمر خودشان را همراه با مجاهدت و آزمایش دشوار بگذرانند.

تنها تفاوت جانباز با شهید این است که آخرین رشته ارتباط او با عالم خاک قطع نشده است، برای آن که جانباز باید بماند و پیام شهیدان را فریاد کند، باید بماند تا کارهای ناتمامی را به پایان رساند.


جانباز می ماند تا آیندگان به ویژه آنان که میدان کارزار را ندیده اند و حقایق دوران مبارزه را درک نکرده اند، به نشانه ها و حجت های وی بنگرند و پیام شهیدان را دریابند.


غبطه شهید بر جانباز شهید:
گاه پاداش و منزلت جانباز شهید از شهید غیرجانباز هم بالاتر است؛ یعنی نه تنها جانباز از پاداش شهید بهره می برد، بلکه گاه رتبه او از شهید هم فراتر است. این از آن روست که جانباز خالص و مخلص دو کار را فرجام می بخشد؛ یکی آن که همچون شهید از هستی خویش دست می شوید و آن را تقدیم محضر دوست می کند و دیگر این که در فاصله ای خواه کم و خواه طولانی میان زخم برداشتن تا پرواز از این خاکدان، اثری می آفریند، پیامی می رساند، گامی  برمی دارد و شوری می آفریند. او در کنج آسایشگاه یا خانه شور و حرارت سال های جنگ را در دل زنده نگه می دارد و قدر و منزلت شهادت را حفظ می کند.


استقامت، شرط پاداش:
در آموزه های دین، پاداش های اخروی فراوانی به جانبازان وعده داده شده است.

هر کدام از رنج های دوران جانبازی  مانند یک حسنه ای بزرگ است و پاداشی عظیم به آن تعلق خواهد گرفت البته مشروط بر آن که به تعبیر آیه ۱۷۲ سوره آل عمران «للذین احسنوا منه و اتقوا اجر عظیم» و به بیان دیگر: جانباز در دوران زندگی پرفراز و نشیب جانبازی، خویشتنداری را از یاد نبرد و پس از جانبازی نیز بر همان آرمان و اخلاص باقی بماند.

از این که قدر و منزلت حقیقی اش به دست فراموشی سپرده شده است، از بی پناهی ها و تنهایی ها و کم توجهی های برخی انسان ها دل سرد نشود و خدا را از یاد نبرد.

هم چنین شکوه بی نظیر جانبازی را در تنگنای  محاسبه های مادی تصویر نکند.


پیامبر اکرم(ص) درباره دو جانباز صدر اسلام، زبیر و سماک فرمود:

رشته نخی از دستمال این دو در بهشت برتر و گرانبهاتر است از مقدار طلایی که تمام فاصله زمین تا آسمان را از آن پر کنند، به شرط آن که بر عهدی که با من و در راه من بسته اند، استوار بمانند.

رسالت جانبازان:
جانبازی، مقام والایی است که خداوند این افتخار بزرگ را نصیب بعضی از افراد برگزیده خود کرده است. بر این اساس، مسؤولیت و وظایف آنان نیز بزرگ و سنگین است. اگر آنان دیروز در جبهه های نبرد استوار مانده و از امتحان الهی سربلند بیرون آمده اند، امروز نیز در صحنه های فرهنگی جامعه حضور دارند و مشعل ارزش های الهی را فروزان نگه داشته اند.
جانبازان با ایستادگی خود، فرهنگ شهیدان را زنده نگه می دارند و درس امید و ایمان و اراده به جامعه می دهند. آنان با ارج نهادن به ارزش های دینی و اسلامی و با ترویج فرمان های اصیل اسلامی و عمل به آن ها، افراد جامعه را به حفظ ارزش های اسلام تشویق می کنند. آنان الگوی ارزش های اسلامی و مروّجان معنویت در جامعه به شمار می آیند.


نقش همسران جانباز:
امروزه، اهمیت نقش همسران جانباز بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا آنان به صورت داوطلبانه در رنج های زندگی یک جانباز شریک شده اند. آنان از جاذبه های زندگی دنیوی گذشتند تا به درخواست یک جانباز لبیک گویند؛ جانبازی که شاید نتواند کوچک ترین فعالیتی انجام دهد.
اکنون همسران جانباز با حفظ روحیه بسیجی و دشمن ستیزی و با تربیت صحیح فرزندان و حفظ مقام و منزلت جانبازان می توانند به جایگاه و مقام خود افتخار کنند. البته این نام نیک با زحمت و رنج به دست می آید و تحمل این همه سختی از سوی خداوند پاداش اخروی بسیاری دارد.


سفارش رهبر به فرزندان جانباز:
« فرزندان جانباز باید به خود افتخار کنند به خاطر این که فرزند کسانی هستند که در جوانی سلامت خودشان را برای  آرمان های بلند الهی و اسلامی فدا کردند. پدران شما در روزگار سخت و تلخ تهاجم، سینه های خود را در برابر دشمن سپر کرده و با ایستادگی و از خودگذشتگی، از شرف و ناموس این ملت دفاع کردند. اکنون شما نیز باید در حفظ این شرف و افتخار بزرگ کوشا باشید و به دشمنان اسلام اجازه ندهید که با وسوسه های شیطانی خود شما را تحت تأثیرات سوء قرار دهند. شما باید طوری عمل کنید که به فرزند جانباز بودن خود افتخار کنید. »


بزرگْ جانباز انقلاب:
در روز ۶ تیرماه ۱۳۶۰، نماز ظهر در مسجد ابوذر تهران برپا شد. مردم آماده شنیدن سخنان نزدیک ترین یار امام شدند. آقا (آیت الله خامنه ای) پشت تریبون قرار می گیرد و دو ضبط صوت روی میز، جلوی ایشان قرار می دهند که بعدها مشخص شد گروه فرقان، بمب را در یکی از ضبط صوت ها جاسازی کرده اند. پس از حادثه انفجار، آقا از نواحی  ریه، نای و کتف، مصدوم شدند.
حضرت امام یک روز پس از حادثه، ایشان را سرباز فداکار و از سلاله رسول اکرم(ص) و خاندان حسین بن علی(ع) نامید.

حراست از دین در سیره امام سجاد(ع)

شیوه های تبلیغی امام سجاد(ع)
اوضاع و شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی در دوران امام سجاد(ع) و اعمال جنایت کارانه امویان در حق امام حسین(ع) و خاندانش، موجی از ترس و وحشت بر جامعه اسلامی به ویژه شیعیان حاکم کرد.

امام سجاد(ع) در چنین شرایطی، نخستین وظیفه خود را تبیین فرهنگ و اندیشه اصیل اسلامی و زدودن غبار جهل و تحریف و خرافه از چهره تابناک اسلام قرار داد، ولی شرایط و اوضاع و احوال سیاسی به گونه ای بود که امام نمی توانست مفاهیم مورد نظر خود را آشکارا بیان کند. بنابراین، حضرت دو روش را پیش گرفت:


۱) بیان حقایق در قالب پند و ارشاد:
امام سجاد(ع) در ضمن این پندها و اندرزها، به بهترین شکل، اندیشه اصیل اسلامی را در ذهن مردم نهادینه می کرد، بدون آن که حساسیت دستگاه بنی امیه را برانگیزد.


۲) تبیین معارف الهی به صورت دعا:
با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی دوران امام سجاد(ع)، حاکمان اموی، امام را خانه نشین کرده بودند ولی امام زین العابدین(ع) همچون دیگر امامان معصوم دست از رسالت خویش برنداشت و به حکم آگاهی به تمام روش های بیانی و کلامی، قالب «دعا و مناجات» را بهترین وسیله برای رسیدن به اهداف عالی خود قرار داد. «صحیفه سجادیه»، مجموعه ای از دعاهای گران بهای آن حضرت است که پس از قرآن کریم و نهج البلاغه، بزرگ ترین و غنی ترین گنجینه گران سنگ حقایق و معارف الهی به شمار می رود و اُخت القرآن ، انجیل اهل بیت(ع) و زبور آل محمد(ص) نام گرفته است.


امام سجاد(ع) در آیینه کلام امام خمینی(ره):
« جناب علی بن الحسین(ع) از بزرگ ترین نعمت هایی است که ذات مقدس حق بر بندگان خود به  وجودش منّت  گذارده و آن سرور را از عالم قرب و قدس نازل فرموده برای فهماندن طرق عبودیّت به بندگان خود.
ادعیه و مناجات های سید الساجدین و زین العابدین(ع) را ملاحظه کن و دقت نما ببین در مقام عبودیت چه معامله می کند و چه طور به وظیفه بندگی قیام می کند. با این وصف، وقتی صحیفه اعمال حضرت مولای متقیان، امیرمؤمنان(ع) را می بیند، تأسف می خورد و اظهار عجز می کند!
شما خیال می کنید گریه های ائمه طاهرین و ناله های حضرت سجاد(ع) برای تعلیم بوده و می خواسته اند به دیگران بیاموزند؟ آنان با تمام آن معنویات و مقام شامخی که داشتند از خوف خدا می گریستند و می دانستند راهی که در پیش دارند، پیمودنش چه قدر مشکل و خطرناک است. از مشکلات، سختی ها، ناهمواری های عبور از صراط که یک طرف آن دنیا و طرف دیگرش آخرت می باشد و از میان جهنم می گذرد، خبر داشتند. از عوالم قبر، برزخ، قیامت و عقبات هولناک آن آگاه بودند. از این روی هیچ گاه آرام نداشته، همواره از عقوبات شدید آخرت به خدا پناه می بردند
. »


تسنیم. سرویس: فرهنگی ، تاریخ: ۰۱/خرداد/۱۳۹۴ - ۱۳:۴۶ ، شناسه خبر: ۷۴۷۲۶۷

در ایّام بیماری مرحوم علّامه امینی، روزی فردی برای عیادت به منزل موقت ایشان - در تهران پیچ شمیران - رفته بود و علّامه سخت بیمار و به پشت خوابیده بود.

آن فرد ضمن سخنانی گفته بود که:

" آقا! مثلاً اگر انسان به حضرت عبّاس علیه السلام علاقه نداشته باشد، به کجای ایمان او صدمه می خورد؟! "

علّامه امینی متغیّر شد و با آن حالت نقاهت نشست و گفت:

" به حضرت ابوالفضل علیه السلام که سهل است، اگر به بند کفش من!! که نوکری از نوکران ابوالفضل علیه السلام هستم، علاقه نداشته باشد - از این جهت که نوکرم - و اللّه! به رو در آتش خواهد افتاد!! "


منبع:

فصلنامه مکاتبه و اندیشه ش 26



سرود میلاد ( ابو الفضل العباس )

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ب.ظ

سرمستان کجایید ؟ یار از ره بیاید      میخانه ی بهشت است ، ساقی در گشاید

جلوه عشق سرمدی      یا ابا الفضل

مطیع امر ایزدی             یا ابا الفضل

دسته گل محمدی       یا ابا الفضل

« خوش آمدی خوش آمدی   یا ابا الفضل » (2)


شوق نام عباس ، در دل ها نشسته      گل های محبت ، ریزد دسته دسته

راز و نیاز ما تویی         یا ابا الفضل

سوز و گداز ما تویی     یا ابا الفضل

محرم راز ما تویی       یا ابا الفضل

« خوش آمدی خوش آمدی   یا ابا الفضل » (2)


از اُمّ البنین است ، این ماه یگانه       دارد در ولایت ، از مولا نشانه

معنی غیرت و وفا       یا ابا الفضل

گل بهار مرتضی       یا ابا الفضل

حماسه ساز کربلا     یا ابا الفضل

« خوش آمدی خوش آمدی   یا ابا الفضل » (2)


بوسه ی بازویش را ، لب های خدایی      گوید بهر مادر ، سرّ کربلایی

عشق حسین فاطمه    یا ابا الفضل

پناه آل دین همه      یا ابا الفضل

بگو به شور و زمزمه    یا ابا الفضل

« خوش آمدی خوش آمدی   یا ابا الفضل » (2)


سرمستان کجایید ؟ یار از ره بیاید      میخانه ی بهشت است ، ساقی در گشاید

امید ما عطای تو      یا ابا الفضل

سرود ما ثنای تو      یا ابا الفضل

به عشق کربلای تو    یا ابا الفضل

« خوش آمدی خوش آمدی   یا ابا الفضل » (2)


منبع:

اصول مداحی

ناصری نژاد

نام ، کنیه ها ، و القاب « ابو الفضل العباس »

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ق.ظ

نام :

امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) از پس پرده هاى غیب ، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه هاى پیکار دریافته بود و مى دانست که او یکى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عباس (دُژم : شیر بیشه ) نامید؛ زیرا در برابر کژیها و باطل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیکى ، خندان و چهره گشوده .

همان گونه که پدر دریافته بود، فرزندش در میادین رزم و جنگهایى که به وسیله دشمنان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شیرى خشمگین مى غرّید، گردان و دلیران سپاه کفر را درهم مى کوفت و در میدان کربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آورى کرد.

شاعر عرب درباره حضرتش مى گوید:

عَبَسَت وُجُوهُ القَومِ خَوفَ المَوتِ     وَالعَبّاسُ فِیهِم ضاحِکٌ مُتَبَسِّمٌ

((هراس از مرگ ، چهره دشمن را درهم کشیده بود، لیکن عباس در این میان خندان و متبسم بود))


کنیه ها :

به حضرت عباس ، این کنیه ها را داده بودند:

1 ابوالفضل :

از آنجا که حضرت را فرزندى به نام ((فضل )) بود، او را به ((ابوالفضل )) کنیه داده بودند.

شاعرى در سوگ ایشان مى گوید:

أباالفَضلِ یا مَن أسَّسَ الفَضلَ و الاِباء   أبَى الفَضلُ اِلاّ أن تَکونَ لَهُ أبا

((اى ابوالفضل ! اى بنیانگذار فضیلت و خویشتندارى ! « فضیلت » جز تو را به پدرى نپذیرفت!! ))

این کنیه با حقیقت وجودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض ‍ فرزندى به نام فضل نداشت ، باز به راستى ابوالفضل (منبع فضیلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فضیلتى به شمار مى رفت.

زیرا در زندگى خود با تمام هستى به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون پاکش را در راه خدا بخشید.

حضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هرکس با ضمیرى صاف او را نزد خداوند شفیع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .

2 ابوالقاسم :

حضرت را فرزند دیگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ایشان را ((ابوالقاسم )) کنیه داده بودند. برخى از مورخان معتقدند قاسم همراه پدر و در راه دفاع از ریحانه رسول اکرم در سرزمین کربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا کرد.


القاب :

معمولاً القاب ، ویژگیهاى نیک و بد آدمى را مشخص مى سازد و هر کس ‍ را بر اساس خصوصیتى که دارد لقبى مى دهند.

ابوالفضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایشهاى عمیق اسلامى ، لقبهایى داده اند، از آن جمله :

1 قمر بنى هاشم :

حضرت عباس با رخسار نیکو و تلألؤ چهره ، یکى از آیات کمال و جمال به شمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تنها قمر خاندان گرامى علوى بود، بلکه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفت که بر راه شهادت پرتو افشانى مى کرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشکار مى نمود.

2 سقّا:

از بزرگترین و بهترین القاب حضرت که بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش بود، ((سقّا)) مى باشد.

پس از بستن راه آب رسانى به تشنگان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهاى فرزند مرجانه ، جنایتکار و تروریست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رساند و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت که تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم کرد.

3 قهرمان علقمى :

((علقمى )) نام رودى بود که حضرت بر کناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا کسى از یاران حضرت اباعبداللّه را یاراى دستیابى به آب نباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند.

حضرت عباس با عزمى نیرومند و قهرمانى بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، آنان را درهم شکند و متوارى سازد و پس از برداشتن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در کنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.

4 پرچمدار:

از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامِلُ اللِواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین ( علیه السّلام ) را در دست داشتند.

حضرت به دلیل مشاهده تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ایشان سپردند و از میان اهل بیت و اصحاب ، او را نامزد این مقام کردند؛ زیرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و کارآمدان ، بدین امتیاز مفتخر مى گشتند.

حضرت عباس نیز پرچم را با دستانى پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا کربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنکه دو دست خود را فدا کرد و در کنار رود علقمى به خاک افتاد.

5 کَبشُ الکَتِیبة :

لقبى است که به بالاترین رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاورى که از خود نشان مى دهد و نیروهاى تحت امر خود را حفظ مى کند، داده مى شود. این نشان دلیرى ، به دلیل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بى دریغ از لشکر امام حسین ( علیه السّلام ) بدو داده شده است . ابوالفضل در این روز، نیرویى کوبنده در سپاه برادر و صاعقه اى هولناک بر دشمنان اسلام و پیروان باطل بود.

6 سپهسالار:

لقبى است که به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنکه فرمانده نیروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشکر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.

7 حامى بانوان :

از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان ، حامِى الظَّعِینة )) است .

سید جعفر حلى در قصیده استوار و زیباى خود در سوگ حضرت به این نکته چنین اشاره مى کند:

حامى الظعینة این منه ربیعة      ام این من علّیا ابیه مُکرم

به دلیل نقش حساس حضرت در حمایت از بانوان حرم و اهل بیت نبوت ، چنین لقبى به حضرت داده شده است . ایشان تمام تلاش خود را مصروف بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه کربلا این وظیفه دشوار را به خوبى انجام داد.

لازم به ذکر است که این لقب را به یکى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربیعة بن مُکَدَّم )) که در راه دفاع از همسرش ، شجاعت بى نظیرى از خود نشان داد، داده بودند.

8 بابُ الحَوائِج :

لقب مشهور ایشان در میان مردم ((باب الحوائج )) است .

آنان به این مطلب یقین دارند که دردمند و نیازمندى قصد حضرت را نمى کند، مگر آنکه خداوند حاجت او را برآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشکلات او را مى گشاید.

ابوالفضل نسیمى از رحمتهاى الهى ، درِ رحمتى از درهایش ، و وسیله اى از وسایل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست .

این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خدا و دفاع از آرمانها و اعتقادات اسلامى و پشتیبانى از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط است ؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش .


منبع:

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

شیخ باقر شریف قرشى



« دین » و « دنیا » در کلام « اباعبدالله »

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ق.ظ

قال الحسین (ع):

النّاسُ عَبیدُالدُّنْیا، وَالدّینُ لَعِقٌ عَلى اءلْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّیّانُونَ - بحارالانوار ج 44 ص 383 -

مردم بردگان دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است!!

تا زندگی شان تأمین باشد دورش می گردند! 

و اگر توسط بلایا به امتحان گرفته شوند ، دینداران را اندک خواهی یافت!